necessary evil
به انگلیسی
• something unpleasant that must be done in order to achieve a goal
پیشنهاد کاربران
اش خالته بخوری پاته نخوری پاته
بلای گریز ناپذیر
توفیق اجباری
چاره ی ناچار
Many people regard work as a necessary evil
( بسیاری از مردم به کار به دیده ی چاره ی ناچار می نگرند. )
Paying taxes is a necessary evil
( پرداخت مالیات یک چاره ی ناچار است. )
Many people regard work as a necessary evil
( بسیاری از مردم به کار به دیده ی چاره ی ناچار می نگرند. )
Paying taxes is a necessary evil
( پرداخت مالیات یک چاره ی ناچار است. )
شر ضروری
اخرین گزینه
یک انتخاب یا گزینه ناچاری
چه بخوای چه نخوای اتفاق میفته
یک حقیقت تلخ
شیطان لازم ( به تعرق در گیاهانمیگن )
بدازم: ( بد لازم )
دردسری که نمیشه از زیرش در رفت
شتری که در خونه ی همه می خوابه
شتری که در خونه ی همه می خوابه
Something you don't like , but agree that it must exist or happen.
Example :
taxes are a necessary evil*
Example :
taxes are a necessary evil*