necessary evil

انگلیسی به انگلیسی

• something unpleasant that must be done in order to achieve a goal

پیشنهاد کاربران

اجتناب ناپذیر
الزام گریزناپذیر
سیاست انتخاب بین بد و بدتره
چاره ای جز قبول کردنش نیست
ناخوشاینده ولی کاریش نمیشه کرد
He drives me crazy , but it's a necessary evil. He's my cousin
Something you don't like , but agree that it must exist or happen.
Example :
taxes are a necessary evil*
دردسری که نمیشه از زیرش در رفت
شتری که در خونه ی همه می خوابه
بدازم: ( بد لازم )
شیطان لازم ( به تعرق در گیاهانمیگن )
یک حقیقت تلخ
چه بخوای چه نخوای اتفاق میفته
یک انتخاب یا گزینه ناچاری
اخرین گزینه
شر ضروری
چاره ی ناچار
Many people regard work as a necessary evil
( بسیاری از مردم به کار به دیده ی چاره ی ناچار می نگرند. )
Paying taxes is a necessary evil
( پرداخت مالیات یک چاره ی ناچار است. )
توفیق اجباری
بلای گریز ناپذیر
اش خالته بخوری پاته نخوری پاته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس