پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٣,٦٩٤)
🔹 معادل فارسی: بی همتا / بی رقیب / در سطحی فراتر از بقیه / یه سر و گردن بالاتر 🔹 مثال ها: Her voice is in a league of its own. صدای اون واقعاً بی ه ...
🔹 معادل فارسی: تقریباً در یک سطح بودن / در یک محدوده بودن / هم رده بودن / در یک حدود بودن 🔹 مثال ها: Their salaries are in the same ballpark. حقوق ...
🔹 معادل فارسی: مقایسه ی منصفانه / مقایسه ی هم جنس با هم جنس / مقایسه ی چیزهای مشابه 🔹 مثال ها: Let’s compare apples to apples before choosing a sup ...
معادل فارسی : زمین تا آسمون فرق داشتن ( تضاد شدید – تغییر چشمگیر ) : وقتی دو چیز یا دو وضعیت کاملاً متفاوت باشن، می گن: “It’s like night and day. ” ...
🔹 معادل فارسی : زمان مشخص خواهد کرد / فقط زمان نشان می دهد / باید صبر کرد و دید 🔹 مثال ها: Time will tell whether we made the right decision. زمان ...
🔹 معادل فارسی : نفس بگیر و بشمار تا ده! / یه لحظه صبر کن! 🔹 مثال ها: Before you tell him what you think of him, count to ten. قبل از اینکه چیزی به ...
🔹 معادل فارسی : اولین بارم نیست! / تجربه دارم! / خام نیستم! / از این چیزا زیاد دیدم! 🔹 مثال ها: You don’t need to explain everything—I’ve done thi ...
🔹 معادل فارسی : صبر کن! / وایسا ببین چی شد! / یه لحظه توقف! / چی گفتی؟! 🔹 مثال ها: Hold the phone! You’re moving to Iceland? وایسا ببین! داری میری ...
🔹 معادل فارسی : رُم یک روزه ساخته نشد / کار بزرگ زمان می بره / عجله نکن، موفقیت تدریجی ست 🔹 مثال ها: Learning a language takes time—Rome wasn’t bu ...
مثال ها: Hold your horses! We haven’t finished the last question yet. صبر کن! هنوز سوال آخر رو جواب ندادیم. I know you’re excited, but hold your h ...
🔹 مثال ها: Take a chill pill, it’s not the end of the world. یه کم آروم بگیر، آخر دنیا که نیست. She told me to take a chill pill when I started p ...
🔹 مثال ها: Keep your shirt on, the food’s almost ready. آروم باش، غذا تقریباً آماده ست. He told me to keep my shirt on when I started yelling. وق ...
🔹 معادل فارسی : صبر کن / محکم بمون / منتظر باش و نگران نشو / در جای خود باقی بمون 🔹 مثال ها: Hang tight, we’re figuring things out. صبر کن، داریم ...
1. **برانگیختن احساسات یا هیجان** - یعنی در خود یا دیگری حالت احساسی شدیدی ایجاد کردن؛ مثلاً: - *Try not to work yourself up about it. * ( سعی ک ...
🔹 معادل فارسی : از پا افتاده / خسته و درمانده / معتاد و بی قرار / پریشان و تحت فشار 🔹 مثال ها: She looked strung out—eyes hollow, nerves frayed. ب ...
🔹 معادل فارسی : ملکه ی سبا / زن زیبا و اغواگر / نماد جذابیت سلطنتی 🔹 مثال ها: She walked in like a Sheba—graceful, radiant, and impossible to igno ...
/دَمْزِل/ 🔹 معادل فارسی : دوشیزه / دختر نجیب زاده / بانوی جوان در خطر / دلبر افسانه ای 🔹 مثال ها: The knight rode forth to rescue the damsel from ...
🔹 معادل فارسی : دختر جوان / دوشیزه / دخترک / خانم جوان ( عامیانه ) 🔹 مثال ها: She’s a clever lass with a sharp wit. اون دختر باهوشیه با ذهنی تیز. ...
🔹 معادل فارسی : بانو محترم / زن اشرافی با لقب سلطنتی / شخصیت زنانه ی طنز در نمایش سنتی / خانم ( عامیانه ) 🔹 مثال ها: Dame Maggie Smith received t ...
🔹 معادل فارسی: اتاق فکر / گروه مشاوران نخبه / هسته ی فکری راهبردی / نخبگان تصمیم ساز Brain Trust اصطلاحی بود که نخستین بار در سال ۱۹۳۲ توسط روزنامه ...
🔹 معادل فارسی: رشته فرنگی / نودل / مغز ( عامیانه ) / کله ( طنز ) ( عامیانه – طنز ) : در زبان غیررسمی، noodle به عنوان لقب طنزآمیز برای مغز یا کله ...
🔹 معادل فارسی: ضربه ی سبک برای گل یا امتیاز / ورود با کارت یا دستگاه هوشمند / وارد کردن اطلاعات با ضربه ی انگشت / تماس گرفتن ( در زبان عامیانه ) مث ...
🔹 معادل فارسی: خِرَد ذاتی / عقل مادرزادی / فهم طبیعی و تجربی / درایت غریزی هوش و درایت طبیعی و ذاتی هست—نوعی از فهم که از تجربه، شهود، و غریزه میاد ...
🔹 معادل فارسی: عقل سلیم / فهم عامیانه ولی کاربردی / درایت تجربی / خِرَد روستایی درک عملی و عقل سلیم هست—نوعی از فهم که ممکنه علمی یا تحصیلی نباشه، و ...
/کُگ نِزِنس/ 🔹 معادل فارسی: آگاهی / ادراک / توجه رسمی / شناخت قضایی / نشان تشخیص ( حقوقی ) : در حقوق، cognizance به صلاحیت قضایی یا توجه رسمی دادگا ...
🔹 معادل فارسی : تیزی ادراک / دقت حسی / شفافیت ذهنی / حدّت بینایی یا شنوایی 🔹 مثال ها: Visual acuity declines with age, especially without correct ...
/پِرس پِکَسیتی/ 🔹 معادل فارسی : تیزبینی ذهنی / درک نافذ و ژرف / بصیرت تحلیلی 🔹 مثال ها: The perspicacity of her remarks revealed a deep understand ...
/ˈکُو - جِن - سی/ 🔹 معادل فارسی : قوت استدلال / وضوح منطقی / توانایی اقناع 🔹 مثال ها: The cogency of his reasoning impressed the entire panel. وضو ...
🔹 معادل فارسی: رشد کردن از دل رنج / شکوفا شدن از طریق درد / تحول یافتن از دل سختی 🔹 مثال ها: She grew through pain after losing her mother, becomi ...
🔹 معادل فارسی: بهبود عاطفی | شفای احساسی | ترمیم روانی | 🔸 تعریف ها: ( روان شناختی – احساسی ) : فرآیند پذیرش، پردازش، و رهایی از احساسات دردناک یا ...
🔹 معادل فارسی: تلخی را در دل پروراندن | رنجش را نگه داشتن و تغذیه کردن | کینه را درون خود رشد دادن 🔹 مثال ها: He has been nursing bitterness ever ...
🔹 معادل فارسی: احساسات منفی در دل داشتن | کینه یا دلخوری پنهان نگه داشتن | رنجش درونی داشتن | دل چرکین بودن 🔹 مثال ها: She has been harboring ill ...
🔹 معادل فارسی: کینه به دل گرفتن | دل چرکین بودن | رنجش طولانی داشتن | از کسی دلخور ماندن 🔹 مثال ها: She still holds a grudge against him for what ...
🔹 معادل فارسی: بی خیالش شو | ردش کن | اهمیت نده | از شونه هات بندازش پایین | با بی تفاوتی ردش کن 🔹 مثال ها: She shrugged off the criticism and kep ...
🔹 معادل فارسی: از خودت بتکانش | بی خیالش شو | رهاش کن | بذار بره | از ذهنت بندازش بیرون 🔹 مثال ها: She was upset, but she shook it off and smiled. ...
🔹 معادل فارسی: بی خیالش شو | از ذهنت پاکش کن | اهمیت نده | ردش کن | ( معنای فیزیکی ) گردگیری کردن / پاک کردن سطح 🔹 مثال ها: She brushed off the cr ...
🔹 معادل فارسی: ایجاد ناراحتی | باعث اذیت شدن | ایجاد درد یا حس ناخوشایند | برهم زدن آسایش جسمی یا روانی 🔹 مثال ها: Tight shoes can cause discomfor ...
🔹 معادل فارسی: جو را خراب کردن | حال و هوا را از بین بردن | فضا را سرد کردن | حس خوب را نابود کردن 🔹 مثال ها: Her awkward comment really killed th ...
🔹 معادل فارسی: برانگیختن تحریک ( جنسی یا احساسی ) | ایجاد هیجان یا بیداری روانی | ایجاد میل جنسی یا واکنش فیزیولوژیک 🔹 مثال ها: Watching horror mo ...
🔹 معادل فارسی: کسی را هیجان زده کردن | برانگیختن احساسات یا اشتیاق | ( در برخی موارد ) تحریک جنسی کردن 🔹 مثال ها: The surprise party really got he ...
🔹 معادل فارسی: تحریک جنسی کردن کسی | باعث شهوت یا میل جنسی شدن | برانگیختن احساسات جنسی در کسی 🔹 مثال ها: That movie scene made everyone horny. او ...
🔹 معادل فارسی: باعث نعوظ شدن | تحریک جنسی کردن | برانگیختن شهوت ( در موارد استعاری ) علاقه ی شدید یا وسواس گونه داشتن به چیزی 🔹 مثال ها: That mode ...
🔹 معادل فارسی: باعث تحریک جنسی کسی شدن | باعث نعوظ شدن ( در مردان ) | باعث برانگیختگی فیزیکی شدن | ( در برخی موارد ) باعث شهوت یا هیجان جنسی شدن 🔹 ...
🔹 مثال ها: She greeted him with a coquettish smile. با لبخندی عشوه گرانه به او خوش آمد گفت. Her coquettish glance made him blush. نگاه دلبری کنند ...
🔹 مثال ها: In the flush of success, he overreached and lost everything. در اوج موفقیت، زیاده روی کرد و همه چیز را از دست داد. Regulatory overreac ...
🔹 معادل فارسی: غلبه کردن با زور یا فشار | تسلط یافتن | تحمیل کردن | چیره شدن | سلطه گر بودن | بیش ازحد میوه دادن ( در گیاه شناسی ) 🔹 مثال ها: She ...
🔹 مثال ها: The rebels planned to overthrow the dictatorship. شورشیان برای سرنگونی دیکتاتوری برنامه ریزی کردند. The overthrow of the monarchy chan ...
🔹 مثال ها: Traditional values still hold sway in rural communities. ارزش های سنتی هنوز در جوامع روستایی نفوذ دارند. The dictator held sway over t ...
The phrase "whore after" by itself is incomplete and somewhat unclear. It might refer to part of an expression or be related to a phrase or context i ...
🔸 تعریف: عبارت ex parte در حقوق و رویه قضایی به جلسات، تصمیم ها یا اقداماتی گفته می شود که فقط توسط یک طرف پرونده یا یکی از طرفین انجام می شود یا ات ...