batch

/ˈbæt͡ʃ//bæt͡ʃ/

معنی: دسته، مقدار نان دریک پخت
معانی دیگر: (نانوایی) پخت، مقدار نانی که در یک پخت طبخ شود، مقدار خمیر لازم برای یک پخت، گروه، (کامپیوتر - برنامه ها و دستورات و غیره که برای پردازش یکجا آماده شده اند) دسته، مقدار لازم از هر چیز برای یک وهله ی عمل، میزان تولید در هر وهله ی عمل، رجوع شود به: bach

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a quantity of something or a number of like items handled or considered as a group or whole.
مترادف: bunch, group
مشابه: amount, clump, crop, lot, mass, quantity, set

- a batch of bread dough
[ترجمه رضاامیری] یک چونه خمیر ( گلوله خمیری که بعدازپهن شدن اندازه یک نان میشود )
|
[ترجمه گوگل] یک دسته خمیر نان
[ترجمه ترگمان] یک خمیر نان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a new batch of students
[ترجمه گوگل] یک دسته جدید از دانش آموزان
[ترجمه ترگمان] دسته جدیدی از دانش آموزان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an amount or quantity used or produced in one operation.
مترادف: lot
مشابه: bunch, measure, mess, run, set

- a batch of cement
[ترجمه آیدین جوانمرد] یه پاکت سیمان
|
[ترجمه گوگل] یک دسته سیمان
[ترجمه ترگمان] یک دسته سیمان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a batch of cupcakes
[ترجمه گوگل] یک دسته کاپ کیک
[ترجمه ترگمان] یه مشت کیک فنجونی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. batch control
کنترل دسته ای

2. batch processing
پردازش دسته ای

3. another batch of letters came in
یک دسته ی دیگر نامه رسید.

4. the first batch of cookies
پخت اول نان شیرینی

5. the next batch of trainees
دسته ی دیگر کارآموزان

6. Each summer a new batch of students tries to find work.
[ترجمه گوگل]هر تابستان گروه جدیدی از دانش آموزان تلاش می کنند تا کار پیدا کنند
[ترجمه ترگمان]هر تابستان دسته ای جدید از دانش آموزان تلاش می کنند تا کار پیدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He worked his way through the batch of letters on his desk.
[ترجمه رضاامیری] اوبه روش خودش درمیان انبوه نامه های روی میزش کارمیکرد
|
[ترجمه گوگل]او راه خود را در میان دسته نامه های روی میز کار می کرد
[ترجمه ترگمان]او در حالی که روی میزش خم شده بود، راه خود را طی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The cook brought in a fresh batch of homemade cakes.
[ترجمه گوگل]آشپز یک دسته تازه کیک خانگی آورد
[ترجمه ترگمان]آشپز یک دسته کیک خانگی درست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Every day another batch of papers reaches the manager demanding his attention.
[ترجمه گوگل]هر روز دسته دیگری از اوراق به دست مدیر می رسد و توجه او را می طلبد
[ترجمه ترگمان]هر روز دسته ای دیگر از روزنامه ها به مدیر می رسند و خواستار توجه او می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Here comes a fresh batch of visitors.
[ترجمه گوگل]اینجا یک دسته تازه از بازدیدکنندگان می آید
[ترجمه ترگمان] یه سری مهمون تازه اومده اینجا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She was in the kitchen taking a batch of bread out of the oven.
[ترجمه گوگل]او در آشپزخانه بود و یک دسته نان را از تنور بیرون می آورد
[ترجمه ترگمان]او در آشپزخانه بود و یک تکه نان را از فر بیرون می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The spy returned to deliver a second batch of classified documents.
[ترجمه گوگل]جاسوس برای تحویل دومین دسته از اسناد طبقه بندی شده بازگشت
[ترجمه ترگمان]جاسوس برگشت تا یه سری مدارک محرمانه رو تحویل بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. If inspectors find a defective can, the batch is rejected.
[ترجمه گوگل]اگر بازرسان قوطی معیوب پیدا کنند، دسته رد می شود
[ترجمه ترگمان]اگر بازرسان یک مشکل معیوب پیدا کنند، گروه رد می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The factory has already phased out a batch of production equipment.
[ترجمه گوگل]این کارخانه قبلاً یک سری تجهیزات تولیدی را کنار گذاشته است
[ترجمه ترگمان]این کارخانه قبلا به مرحله گروهی از تجهیزات تولید تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

مقدار نان در یک پخت (اسم)
batch

تخصصی

[حسابداری] دسته، تعدادی برگ بهم الصاق شده
[سینما] خمیر (امولسیون )
[عمران و معماری] پیمانه - بچ - اندازه مخلوط بتن
[کامپیوتر] دسته ای ؛ گروه ؛ دسته
[برق و الکترونیک] مرحله ای، دسته ای، گروهی
[زمین شناسی] پیمانه (بتن، ملات، چسب)
[نساجی] دسته ( مقداری معین از کالای نساجی که طی یک مرحله عمل می شود )
[ریاضیات] دسته، دسته ای، بسته ای، تک برنامه ای
[پلیمر] پیمانه

انگلیسی به انگلیسی

• organize together in a bundle; place in a batch
group, collection, bundle; (computers) several files arranged into a single group for printing or transmitting
a batch of things or people is a group of them, especially one that is dealt with at the same time.

پیشنهاد کاربران

لانگمن دیکشنری : گروه ، دسته
group , set
they are of the same batch
همشون از یه قماش هستن
غیرپیوسته
سریِ. . وهلهِ. . .
به طور مثال در سریال فرندز ، قسمتِ دوم از فصلِ دهم، شخصیت" راس" ، برایِ مهموناش، مارگاریتا درست کرده بود ، دو دفعه ، و
بعد از درست کردن دفعه دوم ، در حینِ خوردن داشت از درست کردنِ مارگاریتاش تعریف میکرد،
...
[مشاهده متن کامل]

Well, that first batch of margaritas was no great. . .
سریِ اول "مارگاریتا" خیلی عالی نبود. . .
But this second batch is good
ولی این سریِ دوم، خوبه.

batch ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: دسته 1
تعریف: چند برنامه یا فرمان که به صورت یک گروه پردازش شود
نوبت
مثلاً: In one batch ( در یک نوبت )
در مهندسی شیمی : ناپیوسته
مثال :
batch Reactor : رآکتور ناپیوسته
دسته ، فایل دسته ای ، دسته بندی کردن
دسته ای
e. g. batch studies in chemistry
بخش، تعداد، گروه
فرآیند بچ یا غیرمداوم ( در صنایع غذایی و شیمی )
بخش بخش، دسته ای، قسمت به قسمت ( روش های تغلیظ رب به دو صورت بچ و کانتینیوس صورت می پذیرد. )
محموله ( در مواد اولیه کارخانه ها )
حلقه، رول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس