اسم پسر - صفحه 49
نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی، واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی
پسر
فارسی وسپوهر
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی وستهم
نام سپهبد بابل در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، ویستهم، گستهم نام سپهبد بابل در زمان یزدگرد پادشاه ساس ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وستوی
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی هلاکو
نام پسر تولوی و نوه چنگیزخان مغول
پسر
مغولی
تاریخی و کهن هلبژارده
انتخاب شده ( نگارش کردی
پسر
کردی هلبژیر
انتخاب کننده ( نگارش کردی
پسر
کردی هلبست
شعر ( نگارش کردی
پسر
کردی هلدیر
آبشار، آبشار ( نگارش کردی
پسر
کردی
طبیعت هلگر
بردارندة، حامل، بلند نگةدارنده ( نگارش کردی
پسر
کردی هلگورد
بهترین جلودار ( نگارش کردی
پسر
کردی هلمت
حمله، هجوم ( نگارش کردی
پسر
کردی هلموت
کنایه از کوهی که صعود به آن دشوار است ( نگارش کردی
پسر
کردی هلو
عقاب ( نگارش کردی
پسر
کردی هلورین
ریختن چیزی از بالا به پایین ( نگارش کردی
پسر
کردی هلکو
کوه کوچک، تپه، کوةکوچک، تپه ( نگارش کردی
پسر
کردی هلکوت
فرصت، وقت ( نگارش کردی
پسر
کردی هلیل
هلال ماه
پسر
فارسی
کهکشانی هلیوس
هلیون، خورشید
پسر
عبری والی
حاکم، پادشاه، از نامهای خداوند
پسر
عربی وامق
دوستدار، کنایه از شخص عاشق، ( اَعلام ) وامق طرفِ عشق عذرا در داستان وامق و عذرا که در زمان انوشیروا ...
پسر
عربی وانان
نام یکی از پادشاهان اشکانی، نام روستایی در نزدیکی شهرکرد
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وانتیار
نام پسر ایرج، نام پسر ایرج به نوشته بندهشن
پسر
فارسی واهب
عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند، ( در حقوق ) آن که به موجب عقد هبه، مالش را مجاناً به ملکیت دیگر ...
پسر
عربی وتار
مقاله، سخنرانی، مقالة، سخنرانی ( نگارش کردی
پسر
کردی وثوق
اعتماد، اطمینان
پسر
عربی وجاسب
دارنده اسب بزرگ، نام پسر هباسپ از خاندان کیانی
پسر
فارسی وحدت
یگانگی، اتحاد، تنهایی
پسر
عربی وحیدالدین
یگانه و بی نظیر در دین و آئین، بی نظیر و یگانه در دین، نام دانشمندی از معاصران خاقانی
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی وخش
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
پسر
فارسی وخش داد
داده روشنایی، یکی از سرداران هخامنشی
پسر
فارسی وخشور
پیغمبر، رسول، ( در اوستایی ) وخشور در لغت به معنی حامل کلام ( سخن ) آسمانی و اصطلاحاً به معنی پیامب ...
پسر
فارسی ودیع
آرام، ساکن و نرم خوی، آرمیده، جوینده راحتی و آسایش، همچنین به معنای عهد و پیمان هم آمده است
پسر
عربی وراز
گراز که در ایران باستان نشانه زورمندی بوده است
پسر
فارسی ورازاد
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای سپیجاب که جزو قلمرو افراسیاب تورانی بوده است
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ورازبنده
بنده نیرومند، از نامهای ساسانیان
پسر
فارسی ورازپیروز
آن که نیرومند و پیروز است، آن که در زورآزمایی پیروز است
پسر
فارسی ورازتیرداد
نام آخرین فرمانروای ارمنستان از خاندان مهرگان
پسر
فارسی ورازداد
دارنده زور و نیرومندی، نام یکی از شاهزادگان اشکانی فرماندار ارمنستان در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی ورازمهر
از نامهای زمان ساسانیان
پسر
فارسی ورازنرسی
از نامهای زمان ساسانیان
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ورجا
بلندمرتبه، ارجمند، ( ورج = ارج، ا ( پسوند نسبت ) ) منسوب به ارج، دارای ارج و ارزش، دارای قدر و مرتب ...
پسر، دختر
فارسی ورجاوند
بلند پایه و برازنده و ارجمند، ( به مجاز ) ورجمند و دارای فره ی ایزدی
پسر
پهلوی، اوستایی ورد
گلِ سرخ، گل، ( معرب از پهلوی )، ( در عربی ) شیر بیشه، دلاور
پسر
عربی، پهلوی
گل وردا
منسوب به ورد، گل سرخ، ( ورد، ا ( پسوند نسبت ) ) منسوب به وَرد
پسر
فارسی
گل وردان
شاگردان، مریدان، ( اَعلام ) ( = بَردان ) : شاه اشکانی [، میلادی]، که به دست هواداران گودرز کشته شد
پسر
فارسی وردانشاه
نام جد مرداویج
پسر
فارسی
تاریخی و کهن مهوند
منسوب به بزرگی و مِهتری، ( به مجاز ) مِهتر و بزرگتر، ( مِه = مِهتر، بزرگتر، وند ( پسوند نسبت ) )
پسر
فارسی مهکیا
پادشاه ماه، ملکه ماه، دختر یا پسر زیبا روی، ( مِه = مهتر، بزرگتر، کیا = پادشاه، حاکم، بزرگ و سرور ) ...
دختر، پسر
فارسی موتا
نام یکی از سرداران دیلمی
پسر
فارسی موتمن
مورد اعتماد، امین، معتمد
پسر
عربی موج
جنبش وچین خوردگی سطح آب
پسر
عربی موشا
موسی
پسر
عبری موقر
عاقل و باوقار، آزموده، خردمند، بزرگوار، آراسته، دارای سنجیدگی در گفتار و کردار چنان که احترام دیگرا ...
پسر
عربی ویرا
شجاع، شجاع ( نگارش کردی
پسر
کردی ویراب
از نامهای امروزی زرتشتیان
پسر
فارسی ویراک
هوشمند
پسر
لری ویریا
همت، یکی از کمالات ششگانه که یک بوداسف باید به آن برسد
دختر، پسر
فارسی، سانسکریت ویس
نام دختر قارن و شهرو در داستان ویس و رامین، ( اَعلام ) ) نام دختر قارن و شهرو در داستان ویس و رامین ...
دختر، پسر
فارسی، کردی
تاریخی و کهن ویسپار
از نجبای پارس
پسر
فارسی ویستاخ
دل استوار، دل آسوده
پسر
پهلوی ویستهم
گستهم نام سپهبد بابل در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، وستهم
پسر
فارسی ویسه
ویس، از شخصیتهای شاهنامه، ( = ویس )، نام پدر پیران سپهسالار پشنگ فرمانروای توران
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن ویشتاسب
دارنده ی اسب سرکش، ( = گشتاسب )، به معنی دارنده ی اسب چموش و رَمو، ( اَعلام ) ویشتاسب: [زنده در پیش ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ویگن
پیروزمند، بیژن
پسر
ارمنی ویناسب
نام دوازدهمین جد آذرباد مهراسپند
پسر
فارسی ویو
گیو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز و از پهلوانان بزرگ ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
پسر
فارسی ویوان
نام حاکم رُخّج در زمان داریوش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی ویویان
زنده و جاندار
پسر
لاتین ویکتور
پیروز شدن، ظفریافتن
پسر، دختر
لاتین کاآن
شاه و حاکم
پسر
ترکی کابی
معرب منسوب به کاوه آهنگر
پسر
فارسی کابیان
درفش کاویان، ( = کاویان )، کاویان
پسر
فارسی
تاریخی و کهن کاپر
یاور، کمک
پسر
مازندرانی وردین
گلهای بسیار
پسر
آشوری ورزا
کوشا، پیگیر، نام پسر فرشید، پسر لهراسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی ورزان
محافظ، نگهبان، فصلها ( نگارش کردی
پسر
کردی ورزاک
نام پدر مهرترسه وزیر یزدگرد اول پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ورزگمهر
بزرگمهر، بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی ورزمیار
حامی اهورا مزدا ( نگارش کردی
پسر
کردی ورزنده
زراعت کننده، کار کننده، ممارست ( تمرین ) کننده، حاصل کننده، کوشنده
پسر
فارسی ورزیار
برزگر ( نگارش کردی
پسر
کردی ورزیر
برزگر ( نگارش کردی
پسر
کردی ورشاد
وظیفه و مقرری
پسر
فارسی ورشنگ
آفتاب خوشحال، آفتاب خوشحال ( نگارش کردی
پسر
کردی ورگر
با دوام ( نگارش کردی
پسر
کردی ورگیر
مترجم ( نگارش کردی
پسر
کردی ورنا
برنا، جوان، ( = بَرنا )، ( در بلوچی ) نیز/varna/ به معنی جوان، ( = بَرنا ) ( در قدیم ) بُرنا، برنا ...
دختر، پسر
فارسی ورهرام
بهرام، آتش بهرام، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسا ...
پسر، دختر
پهلوی، اوستایی
تاریخی و کهن ورهران
بهرام در زبان متون پارسی میانه
پسر
فارسی ورونیکا
نام تیره ای از گیاهان که پوپک از آن دسته است
پسر
فارسی وریا
حقیقت، قوی و درشت هیکل، چکش آهنی بزرگ
پسر
لاتین، فارسی کامبد
نگهبان کام، میل، آرزو و مقصد و مراد، ( کام، بد /، bod/ ( پسوند محافظ یا مسئول ) )، روی هم به معنی ن ...
پسر
فارسی کامبوزیا
گویش امروزی کبوجیه، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی، کمبوجیه
پسر
فارسی
تاریخی و کهن کامجو
آن که به دنبال عیش و خوشی است
پسر
فارسی کامداد
نام وزیر و مشاور آبتین
پسر
فارسی کامراز
راز موفقیت یا فرد موفق
پسر
فارسی کامرو
ویژگی آن که به خواست و اراده خود حرکت می کند، ( کام = خواست، اراده، قصد، رو )، به کام رونده، ( به م ...
پسر
فارسی کامروا
آن که به آرزو و خواستش رسیده است، موفق، آن که خواسته و آرزویش رسیده است
پسر
فارسی کامشا
شاه آرزومند
پسر
فارسی