پرسش خود را بپرسید
٢ رأی
١ پاسخ
٥٦ بازدید

یک گُرُه را خود مُعَرِف جامه است در قبا گویند کو از عامه است یک گُرُه را ظاهر سالوس زهد نور باید تا بود جاسوس زهد نور باید پاک از تقلید و غول تا شناسد مرد را بی فعل و قول در رود در قلب او از راه عقل نقد او بیند نباشد بند نقل ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
١ پاسخ
٧٣ بازدید

سلام دوستان من درحال تحقیق کردن در یک موضوعی هستم و خیلی خیلی معنی این ابیات  رو لازم دارم  خواهشمندم که اگر معنی و مفهوم رو میدونید دریغ نکنید قصیده۹۱ از خاقانی هست بیت۵۵: ملک منطق الطیر طیار داند ز ژاژ مطین که  طیان نماید بیت۵۸: قوی چار بینان ارکانش چندان که دور فلک هفت بنیان نماید ممنون میشم توضیح مختصری راجب مفهوم کلی این قصیده بفرمایید

٥,٤٩١
١ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٥٨ بازدید

نیست جنسیت ز روی شکل و ذات آب جنس خاک آمد در نبات باد جنس آتش آمد در قوام طبع را جنس آمدست آخر مدام جنس ما چون نیست جنس شاه ما مای ما شد بهر مای او فنا چون فنا شد مای ما او ماند فرد پیش پای اسپ او گردم چو گرد ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
١ رأی
٠ پاسخ
٤٤ بازدید
با پاسخ به این پرسش مدال برنز
برنز
دریافت کنید.

نیست جنسیت ز روی شکل و ذات آب جنس خاک آمد در نبات باد جنس آتش آمد در قوام طبع را جنس آمدست آخر مدام جنس ما چون نیست جنس شاه ما مای ما شد بهر مای او فنا چون فنا شد مای ما او ماند فرد پیش پای اسپ او گردم چو گرد ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
١ رأی
٠ پاسخ
٤٠ بازدید
با پاسخ به این پرسش مدال برنز
برنز
دریافت کنید.

چونک کرخی کرخ او را شد حرس شد خلیفهٔ عشق و ربانی نفس وان شقیق از شق آن راه شگرف گشت او خورشید رای و تیز طرف ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٥٩ بازدید

طالب زر گشته جمله پیر و خام لیک قلب از زر نداند چشم عام پرتوی بر قلب زن خالص ببین بی محک زر را مکن از ظن گزین گر محک داری گزین کن ور نه رو نزد دانا خویشتن را کن گرو یا محک باید میان جان خویش ور ندانی ره مرو تنها تو پیش ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٧٩ بازدید

کز ضرورت هست مرداری مباح بس فسادی کز ضرورت شد صلاح دیر یابد صوفی آز از روزگار زان سبب صوفی بود بسیارخوار جز مگر آن صوفیی کز نور حق سیر خورد او فارغست از ننگ دق ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
١ رأی
٠ پاسخ
٤٥ بازدید
با پاسخ به این پرسش مدال نقره
برنز
دریافت کنید.

کوزهٔ سربسته اندر آب زفت از دل پر باد فوق آب رفت باد درویشی چو در باطن بود بر سر آب جهان ساکن بود پس دهان دل ببند و مهر کن پر کنش از باد کبر من لدن ✏ «مولوی»  

٢ ماه پیش