پرسش خود را بپرسید
٣ رأی
٢ پاسخ
٢٠٧ بازدید

معنی و مفهوم   ابیات چیست؟  دقیقا حضرت حافظ چه می  فرماید؟در حال توصیفِ چیست؟ 👈   از مفاهیم کلی مانند محبوب و معشوق استفاده نشود . بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد چو عاشق می‌شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود ندانستم که این دریا چه موجِ خون‌فشان دارد

١ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
٩٥ بازدید

دل سرگشته را دنبال برداشت به پای خود شد آن تمثال برداشت در آن آیینه دید از خود نشانی چو خود را یافت بی‌خود شد زمانی ✏ «نظامی»  

١ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٤ پاسخ
٧٨ بازدید
چند گزینه‌ای

مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین سلمان ساوجی ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردمِ چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت حافظ

١ ماه پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
١٧٣ بازدید

می سرخ از بساط سبزه می‌خورد چنین تا پشت بنمود این گل زرد چو خورشید از حصار لاجوردی علم زد بر سر دیوار زردی چو سلطان در هزیمت عود می‌سوخت علم را می‌درید و چتر می‌دوخت عنان یک رکابی زیر می‌زد دو دستی با فلک شمشیر می‌زد چو عاجز گشت ازین خاک جگرتاب چو نیلوفر سپر افکند بر آب ✏ «نظامی»  

٢ ماه پیش
٣ رأی
تیک ٤ پاسخ
١٥٩ بازدید

ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد من ابلهانه گریزم به آبگینه حصار زمانه مرد مصاف است و من ز ساده دلی کنم به جوشن تدبیرِ وهم، دفع مَضار                   عُرفی

٢ ماه پیش
١ رأی
تیک ٢ پاسخ
٩٦ بازدید
٣ رأی
٤ پاسخ
٨٨ بازدید

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۲ معشوقه چو آفتاب تابان گردد عاشق به مثال ذره گردان گردد چون باد بهار عشق جنبان گردد هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

٢ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
١٨٣ بازدید

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد

٢ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
١٠٥ بازدید

با توجّه به بیت زیر : عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را        دزد دانا می کشد اوّل چراغ خانه را »  مفهوم کلّی بیت چیست؟  

٢ ماه پیش
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
١١١ بازدید

گذشت عمر ازین خاکدان برآ  ای دل چه همچو سنگ نشان مانده ای به جا ای دل   شود به صبر دوا دردهای بی درمان چه درد خود کنی آلوده دوا ای دل   ز پوست غنچه برآمد ز سنگ لاله دمید تو نیز از ته دیوار تن برآ  ای دل   صائب تبریزی

٢ ماه پیش