معنی شعر فارسی به طور روان
«مسیح» در شاهنامه فردوسی
نشستند و او را به آیین بخواست
به رسم مسیحا و پیوند راست
به دادار دارنده سوگند خورد
بدین مسیحا و گرد نبرد
بدین مسیحا به فرمان راست
بد ارنده کو بر زبانم گواست
فرستاده را چیز بخشید و گفت
که با تو روان مسیحست جفت
به جان مسیحا و سوک صلیب
به دارای ایران گشته مصیب
به روم اندرون جای مذبح نماند
صلیب و مسیح و موشح نماند
کنون روم و قنوج ما را یکیست
چو آواز دین مسیح اندکیست
ز دین مسیحا برآشفت شاه
سپاهی فرستاد بیمر به راه
که دین مسیحا ندارد درست
همش کیش زردشت و زند است و است
چو راه فریدون شود نادرست
عزیز مسیحی و هم زند و است
مکن دخمه و تخت و رنج دراز
به رسم مسیحا یکی گور ساز
چنینست کیش مسیحا که دم
زنی تیز و گردد کسی زو دژم
برسم مسیحا کنون مادرش
کفن سازد و گور و هم چادرش
نه پروای رای مسیحابود
به فرجام خصمش چلیپا بود
کنون جان او با مسیحا یکیست
همانست کاین خسته بردار نیست
مسیح فریبنده خود کشته شد
چو از دین یزدان سرش گشته شد
بدین مسیحا بد این ماهروی
ز دیدار او شهر پر گفت و گوی
مسیحی بشهر اندرون هرک بود
نبد هیچ ترسای رخ ناشخود
که دین مسیحاست آیین اوی
نگردم من از فره و دین اوی
چو دوزخ بدانست و راه بهشت
عزیز و مسیح و ره زردهشت
مسیحای دین دار اگرکشته شد
نه فر جهاندار ازو گشته شد
نیامد همیزند و استش درست
دو رخ را بب مسیحا بشست
ز قیصر تو را مزد بسیار باد
مسیحا روان تو را یار باد
مسیح پیمبر چنین کرد یاد
که پیچد خرد چون به پیچی زداد
که بگریستی بر مسیحا بزار
دو رخ زرد و مژگان چو ابر بهار
به راه مسیحا بدو دادمش
ز بیدانشی روی بگشادمش
همان گفت وگوی شما نیست راست
برین بر روان مسیحا گواست
همی چشمه گردد بیابان ز خون
مسیحا نبود اندرین رهنمون
کیومرث و جمشید تا کی قباد
کسی از مسیحا نکردند یاد
گذارم بدین مسیحا شوم
نگیرم بخوان واژ و ترسا شوم
همیگفت و ازو چلیپا بهم
ز قیصر بود بر مسیحا ستم
که دار مسیحا به گنج شماست
چو بینید دانید گفتار راست
دگر کت ز دار مسیحا سخن
بیاد آمد از روزگار کهن
بدین مسیحا بکوشد همی
سخنهای ما کم نیوشد همی
همیخواست دار مسیحا بروم
بدان تا شود خرم آباد بوم
ز دار مسیحا که گفتی سخن
به گنج اندر افگنده چوبی کهن
برفتی خود از گنج ما ناگهان
مسیحا شد او نیستی در جهان
چنین گفت راهب که این کس ندید
نه پیش ازمسیح این سخن کس شنید
١ پاسخ
1. نشستند و او را به آیین بخواست... به رسم مسیحا و پیوند راست
در مراسمی که مطابق آیین و رسم مسیح برگزار شد، او را دعوت کردند و با پیمانی محکم و درست به آیین مسیحا، تعهد دادند.
2. به دادار دارنده سوگند خورد... بدین مسیحا و گرد نبرد
به خداوند سوگند خورد، به مسیحا و همچنین شجاعت و توانایی در میدان نبرد.
3. به جان مسیحا و سوک صلیب... به دارای ایران گشته مصیب
به روح مسیحا و رنجهایی که بر صلیب تحمل کرد، سوگند خورد، و این را به عنوان پیمانی میان خود و سرزمین ایران مطرح کرد.
4. به روم اندرون جای مذبح نماند... صلیب و مسیح و موشح نماند
در روم دیگر نشانی از مذبحها (مکانهای عبادت)، صلیب، یا آیینهای مسیحیت باقی نمانده بود.
5. کنون روم و قنوج ما را یکیست... چو آواز دین مسیح اندکیست
اکنون روم و قنوج (سرزمینی در هند) یکسان شدهاند، زیرا دین مسیح دیگر صدایی در میان مردم ندارد.
6. ز دین مسیحا برآشفت شاه... سپاهی فرستاد بیمر به راه
شاه از دین مسیح خشمگین شد و سپاهی بزرگ را به جنگ فرستاد.
7. که دین مسیحا ندارد درست... همش کیش زردشت و زند است و است
او اعتقاد داشت که دین مسیح کامل و درست نیست و آن را با آیین زرتشتی مقایسه میکرد.
8. چنینست کیش مسیحا که دم... زنی تیز و گردد کسی زو دژم
در اینجا گفته میشود که آیین مسیح در شرایط سخت و جدلآمیز دچار ضعف میشود.
9. نه پروای رای مسیحا بود... به فرجام خصمش چلیپا بود
کسانی که از رأی و نظر مسیح پیروی نمیکردند، در نهایت با صلیب (نماد مسیحیت) در تقابل بودند.
10. مسیح فریبنده خود کشته شد... چو از دین یزدان سرش گشته شد
مسیح به این دلیل کشته شد که از دین خداوند (یزدان) دور شده بود.
11. به جان مسیحا بد این ماهروی... ز دیدار او شهر پر گفت و گوی
فردی زیبارو که به نام مسیحا یاد میشد، باعث شد شهر از حرف و حدیث پر شود.
12. مسیحا روان تو را یار باد... که پیچد خرد چون به پیچی زداد
دعا میشود که روح مسیحا یار و همراه تو باشد، زیرا خرد زمانی از میان میرود که انسان از راه عدالت دور شود.
13. چو راه فریدون شود نادرست... عزیز مسیحی و هم زند و است
اگر راه درست از بین برود، مسیحیان و حتی زرتشتیان ارزش و جایگاه خود را از دست خواهند داد.
14. برفتی خود از گنج ما ناگهان... مسیحا شد او نیستی در جهان
مسیحا ناگهان از این جهان رخت بربست و به جهان دیگری رفت.
در کل، متن به طور استعاری درباره تأثیر دین مسیحیت، سرنوشت مسیحا، و برخورد تمدنها و باورهای مختلف بحث میکند.