تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

توپ گردانی>>>> در بسکتبال: توانایی حفظ مالکیت توپ ومهارت کار با توپ بسکتبال 2. توانایی پاس کاری و توپ گیری و توپ بَری و جایگیری

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

راهبری کشتی یا مانور کشتی: هدایت کشتی یا کنترل کشتی با استفاده از سکان و موتور و بادبان و امثال آن در شرایطی که نیاز به حرکت دقیق و ماهرانه باشد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

cut out ( verb ) = جدا کردن، بریدن، برش دادن، خاتمه دادن، تمام کردن، از کاری دست بر داشتن، بس کردن، حذف کردن، از کار افتادن ( موتور و. . ) exmaples ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

cutting out the middleman meaning Definition = به جای گفتگو با نمایندگان ، مستقیماً با کسی معامله کنید یا از مراحل غیرضروری در یک فرآیند جلوگیری کنی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

Bus stop = ایستگاه ( پایانه ) اتوبوس

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

stop ( verb ) = halt ( verb ) = cease ( verb ) به معناهای: متوقف شدن، بازداشتن، جلوی کسی یا چیزی را گرفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

halt ( verb ) =متوقف کردن، ایستادن، توقف کردن، نگه داشتن، متوقف شدن، بازداشتن، جلوی چیزی را گرفتن، مکث کردن، لنگیدن، ایست کردن، توقیف کردن یا شدن، لن ...

پیشنهاد
١

Definition = برای جلوگیری از ادامه چیزی به معناهای ایست دادن، دستور توقف صادر کردن مثال: ?How many more people will have to die before they call a ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

صدای بلند، جیغ، فریاد شبیه جیغ، صدای گوشخراش، فریادکردن، جیغ کشیدن صدای ناهنجار ( مثل صدای ترمز ماشین ) ایجاد کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

halting ( adj ) = مردد، نامطمئن، مرددانه، با تعلل، ( با مکث، دست و پا شکسته، با تته پته، با لکنت در مورد گفتار یا سخن ) در مورد راه رفتن ، ( لنگ، لنگ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

توقف ترافیک، مانع حرکت شدن وسایل نقلیه مثال: The police were halting traffic on the parade route. پلیس در حال توقف ترافیک در مسیر رژه بود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

با لنکت چیزی را بیان کردن، به تته پته افتادن چیزی را گفتن، با لکنت سخن به زبان آوردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گام برداشتن لنگان لنگان، راه رفتن گاماس گاماس، با توقف و مکث گام برداشتن halting gait = به معنای راه رفتن با تعلل یا با مکث یا به صورت لنگان لنگان اس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدون در نظر گرفتن توجه، بدون به کار گرفتن توجه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

haltingly ( adv ) = مرددانه، با تامل، بادرنگ، با وقفه، با تاخیر، از روی دودلی، به طور لنگان لنگان، درنگ کنان Definition= به طوری دستپاچه، معمولاً هن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

attain ( verb ) = gain ( verb ) = obtain ( verb ) به معناهای: بدست آوردن، کسب کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

gain ( verb ) = به دست آوردن، جمع کردن، کسب کردن، نفع بردن، منفعت بردن، وزن زیاد کردن مترادف دیگر >>>>gain ( verb ) = attain to gain something = چی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

gainful ( adj ) = سود آور، پرمنفعت، سودمند، پولساز ، درآمدزا، باصرفه، مفید، سودبخش، با منفعت، پر درآمد gainful activity= فعالیت سودآور gainful emplo ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

stimulate ( verb ) = foster ( verb ) به معناهای : ترویج دادن، رواج دادن، پرورش دادن، بار آوردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢١

foster ( verb ) = به فرزند خواندگی قبول کردن، ترویج کردن، پرورش دادن، در سر پروراندن ( ایده ) exmaples: 1 - They have fostered over 60 children d ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

sturdy ( adj ) = durable ( adj ) به معناهای: پایا، پایدار، مقاوم، با دوام

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

در دیکشنری انگلیسی Longman با کسی گیر کرده است یعنی کسی مجبور است با کسی وقت بگذراند یا با او رابطه برقرار کند ، حتی اگر شما نمی خواهید آنها با یکدیگ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

definition = کیفیت قابل دوام طولانی بدون آسیب دیدن/واقعیت قادر به ادامه حیات بودن یا زیستن یا موجودیت/توانایی یک شخص برای انجام کاری برای مدت طولانی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

معناهای دیگر >>>>سر لوحه، سرمشق مثال: A model of durability, he's missed only 22 of 1, 335 games in his career. او که سرلوحه ای از استقامت است ، از ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

survive ( verb ) = withstand ( verb ) به معناهای:مقاومت کردن، ایستادگی کردن، تاب آوردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

stand up to = withstand = survive = resist=defy به معناهای: مقاومت کردن، ایستادگی کردن، تحمل کردن، تاب آوردن example: 1 - She cannot withstand the ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

expansive ( adj ) = spacious ( adj ) به معناهای: جادار، وسیع، فراخ

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

spaciousness ( noun ) = فسیح، فضادار، وسعت، جاداری، دلگشا، دلبازی، فراخی، فضای باز ، گنجایش دار example: 1 - Even downtown, there is a sense of spa ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

space ( noun ) = فضا، مکان، کیهان، جا، فاصله space floor =فضای کف space office=فضای دفتر to take up space = فضا اشغال کردن to make space = فضا ای ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

Definition= به طوری که بزرگ باشد و فضای زیادی داشته باشد: spaciously ( adv ) = به صورت جادار، به طور فراخ، به طور وسیع examples: 1 - The restauran ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

discriminating ( adj ) = selective ( adj ) به معناهای: انتخابی، گزینشی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

selectivity ( noun ) = گزینش پذیری، انتخاب پذیری، گزینشگری، برگزیدگی، حسن انتخاب ideal selectivity = انتخاب پذیری ایده آل selectivity factor = ضری ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

selection ( noun ) = انتخاب، گزینش، مجموعه، برگزیده، گلچین، بهگزینی، پسوند گزینی ( مثل:site selection=مکان گزینی، mate selection=همسرگزینی ) ، پسوند ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

select ( adj ) = خاص، منتخب، برگزیده، گلچین، برجسته، نخبه، زبده، ممتاز، انحصاری، مرغوب، پسند، انتخابی select grade = الوار مرغوب command select sys ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

پایین کشیدن، تخریب کردن، سبب خرابی شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

arbitrary ( adj ) = indiscriminate ( adj ) به معناهای: خودسرانه، بدون برنامه، در هم برهم، بی هدف

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

Definition: به طوری که انتخاب دقیق یا برنامه ریزی را نشان ندهد ، معمولاً با نتایج زیانبار indiscriminately ( adv ) =به طور خودسرانه، به طور بی رویه، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به طور تبعیض آمیز، از روی تبعیض، از روی تشخیص، از روی تمایز

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

defy ( verb ) =به مبارزه طلبیدن، به چالش کشیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن مترادف: resist

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

essential ( adj ) = fundamental ( adj ) به معناهای: اساسی، پایه ای، بنیادی، اصولی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

fundamentally ( adv ) = اساساً، اصولاً مثال: two fundamentally different concepts of democracy دو مفهوم اساساً متفاوت از دموکراسی he is fundament ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

role ( noun ) = function ( noun ) به معناهای:نقش، عمل، عملکرد، کنش

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٤

function ( verb ) = کار کردن، عملکرد مناسبی داشتن، عمل کردن، کار مفید داشتن، به درستی کار کردن examples: 1 - I'm so tired today, I can barely func ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤٨

functional ( adj ) = کاربردی، عملی، کارکردی، تابعی، تابعک ( در ریاضیات ) ، عملیاتی، وظیفه ای، وظیفه مند، عاملی، عملکردی ( در پزشکی آنچه که کارکرد اند ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ایمنی عملکردی: بخشی از ایمنی کلی یک سیستم یا قطعه ای از تجهیزات است که به سیستم یا تجهیزات عمل می کند که به درستی در پاسخ به ورودی های آن، از جمله مد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

غذای فراسودمند: غذای فراسودمند یا غذای عملکردی غذایی است که با اضافه کردن ترکیبات خاص یا جدید، یک کارکرد بیشتر یافته است. در دهه های اخیر، بازار غذاه ...

پیشنهاد
٠

ترسیم یک دایره

پیشنهاد
٠

همه جور کتاب

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

وصف ناپذیر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

functionally ( adv ) = از نظر عملکرد، به لحاظ عملکرد، از لحاظ وظیفه ( درخصوص اندام ها ) ، به صورت تابعی ( در ریاضیات ) ، به لحاظ هدفمندی، به لحاظ کار ...