پیشنهادهای موسی (١,٨٠٢)
خوشه بندی سلسله مراتبی که نوعی دسته بندی یا سلسله بندی است ، همچنین به عنوان تجزیه و تحلیل خوشه سلسله مراتبی شناخته می شود ، الگوریتمی است که موضوعات ...
تک چشمی ( یعنی کسی که یک چشم دیگش مشکل داره و دیدش فقط با یک چشم خوب هست ) مثال : The functionally monocular athlete should be evaluated by an opht ...
توالت کمپوست یا توالت زیستی نوعی توالت سیستم تصفیه فاضلاب بدون آب خشک است که پسماندهای انسانی را با یک فرآیند بیولوژیکی به نام کمپوستینگ تصفیه می کند ...
recently ( adv ) = freshly ( adv ) به معناهای: به تازگی، اخیراً
freshness ( noun ) = تازگی، طراوت، خنکی، شادابی، خامی، نوچگی، جسارت lacking freshness = بیات، مانده، کهنه the product's freshness depends on an eff ...
از حسادت غبطه خوردن، از حسادت خشمگین شدن
بیات، مانده، کهنه
freshen ( verb ) = تازه کردن، طراوت بخشیدن، خنک شدن، سرد شدن، از نو ریختن ( لیوان را دوباره پر کردن ) ، سر و صورت را صفا دادن، خانه را صفا دادن ( تمی ...
freshen up ( verb ) = دست و صورت خود را شستن، حس تازگی و طراوت و شادابی بخشیدن examples: 1 - I'll just go and freshen up before supper. من می رو ...
fresh ( adj ) = تازه، خنک، باطراوت، جدید، نو، شیرین ( آب آشامیدنی ) ، سرحال، تازه نفس، شاداب، سرزنده a fresh breeze = نسیمی خنک to make a fresh st ...
rich ( adj ) = fertile ( adj ) به معناهای : بارور، حاصلخیز، پرثمر
fertilizer ( noun ) = کود ( شیمایی، گیاهی، حیوانی و . . . ) animal fertilizer = کود حیوانی liquid fertilizer = کود مایع organic fertilizer = کود آ ...
کود کامل:کودی که عناصر نیتروژن و فسفر و پتاسیم را با هم دارد.
fertility ( noun ) = لقاح پذیری، باروری، حاصلخیزی، بارورسازی examples: 1 - Nowadays women can take drugs to increase their fertility. امروزه زنان ...
fertilize ( verb ) = بارور ساختن، بارو کردن، حاصلخیز کردن، کود دادن، گشن کردن ( آمیزش یا بارو سازی ) ، پر بار کردن، لقاح کردن to fertilize an egg = ...
فقط یکی لازم داره
simulate ( verb ) = feign ( verb ) به معناهای: تظاهر کردن، تمارض کردن، وانمود کردن
feigned ( adj ) = جعلی، دروغی، ساختگی، کذب، واهی، تمارض، وانمود شده، متظاهرانه feigned sleep = خواب خرگوشی feigned action = ادعای کذب feigned di ...
نمایش ساختگی، شیطنت ساختگی
خواب خرگوشی
legislate ( verb ) = enact ( verb ) به معناهای: وضع کردن، تصویب کردن، به صورت قانونی در آوردن
enactment ( noun ) = لایحه، تصویب، مصوبه، قانون، اجرا، ایفا
enact ( verb ) = وضع کردن، تصویب کردن، به صورت قانون در آوردن، ایفا کردن، نقش آفرینی کردن ، اجرا کردن examples : 1 - Congress enacted the legislatio ...
enacted ( adj ) = تصویب شده، وضع شده، مصوب شده، تایید شده
conscientious ( adj ) = diligent ( adj ) به معناهای: کوشا، سخت کوش، موشکاف، ساعی
diligently ( adv ) = با سعی و کوشش، با پشتکار، با جدیت، مصرانه، سرسختانه مثال: they worked diligently all morning. آنها تمام صبح سرسختانه کار می کر ...
خود را به کار گرفتن، از خود کار کشیدن توضیحات: اگر بخواهید خود را به کار بگیرید یا از خود کار بکشید تا کاری را سریعتر و با موفقیت به پایان برسانید. ...
diligence ( noun ) = کوشش، سعی، پشتکار، همت، سخت کوشی، در رشته حقوق ( احتیاط لازم، مراقبت ) example: stephanie displayed great diligence in the co ...
بی نهایت یا بسیار عجیب و غریب و بنابراین باور، توصیف یا توضیح آن امکان ناپذیر است: ( به معناهای توصیف را دشوار یا محال ساختن، باور را دشوار کردن، توض ...
به کسی بگویید کاری انجام دهد که فکر می کنید غیرممکن است ( به معنای به چالش کشیدن کسی ) 1 - I defy you to prove your accusations. من تو را به چالش ...
resist ( verb ) = defy ( verb ) به معناهای: مخالفت کردن، مقاومت کردن، مقابله کردن، سرپیچی کردن
defy ( verb ) =مقاومت کردن، مخالفت کردن، مقابله کردن، به مبارزه طلبیدن، به چالش کشیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، زیر پا گذاشتن، سر باز زدن، عرض اند ...
به معنی انکار کردن یا رد کردن He defied them to disprove his testimony. او برای انکار شهادت خود از آنها سرپیچی کرد.
She defied her parents by dropping out of college. او با ( ترک تحصیل ) از والدینش سرپیچی کرد.
defying ( adj ) = چالش برانگیز مثال : the circus performer demonstrated her death - defying routine. مجری سیرک اجرای مرگبار چالش برانگیز معمول خود ...
defyingly ( adv ) = با مقاومت، به طور چالش برانگیز ( خصوصا با چالش کشیدن اقتدار یا قدرت ) ، با نافرمانی، باسرکشی، مقاومت جسورانه ( برای سرپیچی )
prevent ( verb ) = avert ( verb ) به معناهای: اجتناب کردن، دوری کردن، پرهیز کردن، جلوگیری کردن، پیشگیری کردن
avertable ( adj ) =قابل پیشگیری، قابل جلوگیری، قابل اجتناب، قابل دوری، قابل پرهیز examples: 1 - Annual number of lung cancer deaths potentially aver ...
تعداد سالهای از دست رفته در اثر بیماری ، معلولیت یا مرگ زودرس بیان می شود.
Definition = ( شخص یا چیزی که باعث می شود ) احساس عدم علاقه شدید یا عدم تمایل به انجام کاری داشته باشید. aversion ( noun ) = بیزاری، تنفر، کراهت، ن ...
definition = دور کردن نگاهتان از چیزی که شما نمی خواهید آن را ببینید معانی:درویش کردن چشم ها مثال :henry averted his eyes as she undressed. وقتی ...
به معنای شکست یا عدم موفقیت هم هست ( unsuccessful ) مثال: after several arid years, the company has started to become successful. پس از چندین سال ...
dry ( adj ) = arid ( adj ) به معناهای: خشک، بیابانی، بی آب و علف، بایر
ample ( adj ) = sufficient ( adj ) به معناهای: کافی، بسنده، مکفی
amply ( adv ) = به وفور ، به اندازه کافی، به خوبی، مفصلاً، کاملاً، به طور کامل، به کرات example : 1 - she was amply paid for the work she completed. ...
appropriate ( adj ) = suitable ( adj ) به معناهای: مناسب، مقتضی، درخور، شایسته
suit ( noun ) =کت و شلوار، خال ( بازی ورق ) ، دادخواست، درخواست، دادخواهی، شکایت قضایی، ست لباس یا یک دست لباس ( لباس برای فعالیتی خاص مثلا غواصی ) ، ...
suitably ( adv ) = به طور مناسب، به طور شایسته، به طور مطلوب، به طور مساعد، به طور سزاوار he was suitably dressed for the ceremony. او به طور شایس ...
مکان مناسب، مکان شایسته ، به انجام دادن کار مناسب در زمان مناسب نیز اشاره دارد. a sutable place to rear young children = مکانی مناسب برای تربیت کرد ...
مناسب برای استفاده، درخور استفاده، متناسب بودن جهت استفاده this crayons are not suitable to use in very hot weather. این مداد رنگی ها برای استفاده ...