تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

خوشه بندی سلسله مراتبی که نوعی دسته بندی یا سلسله بندی است ، همچنین به عنوان تجزیه و تحلیل خوشه سلسله مراتبی شناخته می شود ، الگوریتمی است که موضوعات ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

تک چشمی ( یعنی کسی که یک چشم دیگش مشکل داره و دیدش فقط با یک چشم خوب هست ) مثال : The functionally monocular athlete should be evaluated by an opht ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

توالت کمپوست یا توالت زیستی نوعی توالت سیستم تصفیه فاضلاب بدون آب خشک است که پسماندهای انسانی را با یک فرآیند بیولوژیکی به نام کمپوستینگ تصفیه می کند ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

recently ( adv ) = freshly ( adv ) به معناهای: به تازگی، اخیراً

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

freshness ( noun ) = تازگی، طراوت، خنکی، شادابی، خامی، نوچگی، جسارت lacking freshness = بیات، مانده، کهنه the product's freshness depends on an eff ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

از حسادت غبطه خوردن، از حسادت خشمگین شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بیات، مانده، کهنه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

freshen ( verb ) = تازه کردن، طراوت بخشیدن، خنک شدن، سرد شدن، از نو ریختن ( لیوان را دوباره پر کردن ) ، سر و صورت را صفا دادن، خانه را صفا دادن ( تمی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

freshen up ( verb ) = دست و صورت خود را شستن، حس تازگی و طراوت و شادابی بخشیدن examples: 1 - I'll just go and freshen up before supper. من می رو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

fresh ( adj ) = تازه، خنک، باطراوت، جدید، نو، شیرین ( آب آشامیدنی ) ، سرحال، تازه نفس، شاداب، سرزنده a fresh breeze = نسیمی خنک to make a fresh st ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

rich ( adj ) = fertile ( adj ) به معناهای : بارور، حاصلخیز، پرثمر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

fertilizer ( noun ) = کود ( شیمایی، گیاهی، حیوانی و . . . ) animal fertilizer = کود حیوانی liquid fertilizer = کود مایع organic fertilizer = کود آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کود کامل:کودی که عناصر نیتروژن و فسفر و پتاسیم را با هم دارد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

fertility ( noun ) = لقاح پذیری، باروری، حاصلخیزی، بارورسازی examples: 1 - Nowadays women can take drugs to increase their fertility. امروزه زنان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

fertilize ( verb ) = بارور ساختن، بارو کردن، حاصلخیز کردن، کود دادن، گشن کردن ( آمیزش یا بارو سازی ) ، پر بار کردن، لقاح کردن to fertilize an egg = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

فقط یکی لازم داره

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

simulate ( verb ) = feign ( verb ) به معناهای: تظاهر کردن، تمارض کردن، وانمود کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

feigned ( adj ) = جعلی، دروغی، ساختگی، کذب، واهی، تمارض، وانمود شده، متظاهرانه feigned sleep = خواب خرگوشی feigned action = ادعای کذب feigned di ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نمایش ساختگی، شیطنت ساختگی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

خواب خرگوشی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

legislate ( verb ) = enact ( verb ) به معناهای: وضع کردن، تصویب کردن، به صورت قانونی در آوردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

enactment ( noun ) = لایحه، تصویب، مصوبه، قانون، اجرا، ایفا

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

enact ( verb ) = وضع کردن، تصویب کردن، به صورت قانون در آوردن، ایفا کردن، نقش آفرینی کردن ، اجرا کردن examples : 1 - Congress enacted the legislatio ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

enacted ( adj ) = تصویب شده، وضع شده، مصوب شده، تایید شده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

conscientious ( adj ) = diligent ( adj ) به معناهای: کوشا، سخت کوش، موشکاف، ساعی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

diligently ( adv ) = با سعی و کوشش، با پشتکار، با جدیت، مصرانه، سرسختانه مثال: they worked diligently all morning. آنها تمام صبح سرسختانه کار می کر ...

پیشنهاد
١

خود را به کار گرفتن، از خود کار کشیدن توضیحات: اگر بخواهید خود را به کار بگیرید یا از خود کار بکشید تا کاری را سریعتر و با موفقیت به پایان برسانید. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

diligence ( noun ) = کوشش، سعی، پشتکار، همت، سخت کوشی، در رشته حقوق ( احتیاط لازم، مراقبت ) example: stephanie displayed great diligence in the co ...

پیشنهاد
٥

بی نهایت یا بسیار عجیب و غریب و بنابراین باور، توصیف یا توضیح آن امکان ناپذیر است: ( به معناهای توصیف را دشوار یا محال ساختن، باور را دشوار کردن، توض ...

پیشنهاد
١

به کسی بگویید کاری انجام دهد که فکر می کنید غیرممکن است ( به معنای به چالش کشیدن کسی ) 1 - I defy you to prove your accusations. من تو را به چالش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

resist ( verb ) = defy ( verb ) به معناهای: مخالفت کردن، مقاومت کردن، مقابله کردن، سرپیچی کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

defy ( verb ) =مقاومت کردن، مخالفت کردن، مقابله کردن، به مبارزه طلبیدن، به چالش کشیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، زیر پا گذاشتن، سر باز زدن، عرض اند ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

به معنی انکار کردن یا رد کردن He defied them to disprove his testimony. او برای انکار شهادت خود از آنها سرپیچی کرد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

She defied her parents by dropping out of college. او با ( ترک تحصیل ) از والدینش سرپیچی کرد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

defying ( adj ) = چالش برانگیز مثال : the circus performer demonstrated her death - defying routine. مجری سیرک اجرای مرگبار چالش برانگیز معمول خود ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

defyingly ( adv ) = با مقاومت، به طور چالش برانگیز ( خصوصا با چالش کشیدن اقتدار یا قدرت ) ، با نافرمانی، باسرکشی، مقاومت جسورانه ( برای سرپیچی )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

prevent ( verb ) = avert ( verb ) به معناهای: اجتناب کردن، دوری کردن، پرهیز کردن، جلوگیری کردن، پیشگیری کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

avertable ( adj ) =قابل پیشگیری، قابل جلوگیری، قابل اجتناب، قابل دوری، قابل پرهیز examples: 1 - Annual number of lung cancer deaths potentially aver ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

تعداد سالهای از دست رفته در اثر بیماری ، معلولیت یا مرگ زودرس بیان می شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

Definition = ( شخص یا چیزی که باعث می شود ) احساس عدم علاقه شدید یا عدم تمایل به انجام کاری داشته باشید. aversion ( noun ) = بیزاری، تنفر، کراهت، ن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

definition = دور کردن نگاهتان از چیزی که شما نمی خواهید آن را ببینید معانی:درویش کردن چشم ها مثال :henry averted his eyes as she undressed. وقتی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

به معنای شکست یا عدم موفقیت هم هست ( unsuccessful ) مثال: after several arid years, the company has started to become successful. پس از چندین سال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

dry ( adj ) = arid ( adj ) به معناهای: خشک، بیابانی، بی آب و علف، بایر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

ample ( adj ) = sufficient ( adj ) به معناهای: کافی، بسنده، مکفی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

amply ( adv ) = به وفور ، به اندازه کافی، به خوبی، مفصلاً، کاملاً، به طور کامل، به کرات example : 1 - she was amply paid for the work she completed. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

appropriate ( adj ) = suitable ( adj ) به معناهای: مناسب، مقتضی، درخور، شایسته

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

suit ( noun ) =کت و شلوار، خال ( بازی ورق ) ، دادخواست، درخواست، دادخواهی، شکایت قضایی، ست لباس یا یک دست لباس ( لباس برای فعالیتی خاص مثلا غواصی ) ، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

suitably ( adv ) = به طور مناسب، به طور شایسته، به طور مطلوب، به طور مساعد، به طور سزاوار he was suitably dressed for the ceremony. او به طور شایس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مکان مناسب، مکان شایسته ، به انجام دادن کار مناسب در زمان مناسب نیز اشاره دارد. a sutable place to rear young children = مکانی مناسب برای تربیت کرد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مناسب برای استفاده، درخور استفاده، متناسب بودن جهت استفاده this crayons are not suitable to use in very hot weather. این مداد رنگی ها برای استفاده ...