تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

expectedly ( adv ) = predictably ( adv ) به معناهای: طبق انتظار، طبق پیشبینی، طبق پیشگویی مثال ها : 1 - This is exactly the idea I presented befor ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

prediction ( noun ) = پیش بینی، پیش گویی examples: 1 - No one believed her prediction that the world would end on November 12. هیچ کس پیشگویی او ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

predict = پیش بینی کردن، پیشگویی کردن examples: 1 - Laura thought she could predict what I would do, but she was wrong. لورا فکر می کرد می تواند ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

predictable ( adj ) =قابل پیش بینی، قابل حدس، قابل انتظار ، قابل پیشگویی متضاد: unpredictable = غیر قابل پیش بینی مثال: Comets appear at predictab ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

insulting ( adj ) = offensive ( adj ) به معناهای : نامطبوع، زننده، ناخوشایند، تنفرآمیز، توهین آمیز ، انزجاز برانگیز

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

Definiton = به روشی که موجب کینه ، ناراحتی یا انزجار شود. /به حالتی کاملا تهاجمی offensively ( adv ) =با تعرض، معترضانه، به طور زننده، به طور پرخاشگ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

اگر در یک رویدادی مثلا مثل رویداد ورزشی به کار برود به این معنی است که آن رویداد هیجان انگیز ، سرگرم کننده و لذت بخش می شود. مثال : Each team star ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

به معنی متانت طبع و همچنین به معنای تجربه نیز هست. مثال ها : 1 - Sorry if I had to disqualify your entry for lack of taste or offensiveness in gen ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

Definition = ویژگی که مسبب اهانت یا توهین می شود. offensiveness ( noun ) = بی حرمتی، حتاکی، پرخاشگری، نفرت انگیزی، اهانت آمیزی، نفرت انگیزی، بدی، ح ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

ignorant ( adj ) = oblivious ( adj ) = unaware ( adj ) = blind ( adj ) به معناهای:بی خبر، بی اطلاع، غافل، بی اعتنا، بی توجه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

definition = به روشی که نشان دهد شما از چیزی مطلع نیستید ، به ویژه آنچه در اطراف شما اتفاق می افتد. obliviously ( adv ) = با بی اعتنایی، از روی بی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

با سرگردانی خارج شدن ، با گیجی و منگی از جایی خارج شدن ، آواره کوچه و خیابان شدن، سر به بیابون گذاشتن مترادف کلمه stray هست. مثال: He wandered o ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

کاغذهای بدون روکش یا بدون پوشش:کاغذهای روکش دار دارای روکش هستند ، بنابراین "مهر و موم" می شوند. این مقدار جوهر جذب شده در کاغذ را محدود می کند و اجا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

obliviousness ( noun ) = فراموشی، چشم پوشی، نسیان، بی خبری، بی توجهی، بی اعتنایی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

remote ( adj ) = inaccessible ( adj ) به معناهای : دوردست، دست نیافتنی، غیر قابل دسترس

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

inaccessibly ( adv ) = به طور غیر قابل دسترس، نزدیک نشدنی، به طور دست نیافتنی، به صورت حصول ناپذیر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

hero ( noun ) = idol ( noun ) به معناهای : معشوق، محبوب، قهرمان

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

idolatrous ( adj ) = بت پرستانه، بت پرست، کفر آمیز ، پرستش گرانه، شیفته، دلباخته

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

لینگا یا لینگام نمادی بسیار پیچیده از آیین هندو است. با شیوا ( یک دوره هفت روز عزای رسمی برای مردگان ، بلافاصله پس از تشییع جنازه. ) ، خدای برتر در خ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

idolatry ( noun ) = بت پرستی، شیفتگی، زیاده ستایی، دلباختگی example: According to Quran, Muslims' holy book, idolatry is a sin. از نظر قرآن ، کتا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

aspect ( noun ) = facet ( noun ) به معناهای : جنبه، وجه، لحاظ، سو

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

faceted ( adj ) = چند جانبه، چند وجهی، پخ دار ، چند بُعدی، تراش خورده ( از چند طرف ) ، جلاخورده یا صیقل داده شده ( از چند طرف ) ، چند ظلعی Faceted M ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دیدگاه چند جانبه، دیدگاه چند وجهی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

confront ( verb ) = face ( verb ) به معناهای: رو به رو شدن، مواجه شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

comprehensive ( adj ) = extensive ( adj ) به معناهای: گسترده، وسیع، بزرگ، جامع، فراگیر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

extension ( noun ) =تمدید، توسعه، خط داخلی، افزونه، دوره شبانه ( غیر تمام وقت ) ، راستا، امتداد، دنباله، تعمیم، ترویج، کشیدگی، گسترش ، بسط، انبساط، ض ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

پایگاه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

extend ( verb ) = گسترش دادن، افزایش دادن، بزرگتر کردن، امتداد دادن، بسط دادن، توسعه دادن، تعمیم یافتن یا دادن، کش دادن، تمدید کردن یا شدن، پهن کردن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

extensively ( adv ) = به طور جامع، به طور گسترده، به طور وسیع، در بسیاری از جاها، از همه جهات، در همه جا، با وسعت زیاد، به صورت پهناور، به طور مکرر ، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

وجوه، جنبه، لحاظ مترادف = aspect He has travelled extensively in China, recording every facet of life. او به طور مکرر سفرهای زیادی به چین داشته و ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

deplete ( verb ) = exhaust ( verb ) به معناهای: تمام کردن، به اتمام رساندن، تا آخر مصرف کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

exhaustion ( noun ) = خستگی، فرسودگی، تحلیل رفتگی، درماندگی، بی رمقی، ضعف ( در پزشکی ) ، ناتوانی، بیحالی، ستوه example: there's no end to my exhaus ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

exhausted ( adj ) = خسته، کوفته، هلاک، از پا افتاده، وامانده، به شدت خسته، بی رمق، بی حال، تخلیه شده، ( کاملاً ) استفاده شده، ( کاملاً ) تمام شده، ( ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دستگاه هواگیری، دستگاه خلاء ( مورد استفاده در صنعت کشاورزی )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

exhausting ( adj ) = بسیار خسته کننده، به شدت طاقت فرسا، کمر شکن، ازبین رفتنی یا تمام شدنی ( در مورد منابع ) exhausting activity = فعالیت به شدت طا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

exhaustive ( adj ) = کامل، جامع، فراگیر، شامل تمام جزییات، در فعالیت های ورزشی به معناهای درمانده ساز یا از پای در آورنده یا خسته کننده یا طاقت فرسا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

definition = به روشی که شامل همه عناصر یا جنبه ها باشد یا آنها را در نظر بگیرد. exhaustively ( adv ) = به طور جامع و کامل، با تمام جزئیات، به طور د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

به طور جامع و کامل

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

apparent ( adj ) = evident ( adj ) به معناهای: بدیهی، آشکار، واضح، مبرهن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٧

evidence ( noun ) = مدرک، مدارک، شواهد، سند، گواه، شهادت ( در دادگاه ) ، اثبات، ادله scientific evidence = مدرک علمی، شواهد عملی evidence - based = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

evidently ( adv ) = obviously ( adv ) به معناهای: به طور آشکار، آشکارا، ظاهراً، به ظاهر ، گویا، به طور معلوم، از قرار معلوم، به طور بدیهی، به طور وا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

evade ( verb ) = elude ( verb ) به معناهای: طفره رفتن، فرار کردن، گریختن، جیم شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

defenition : وضعیت دشوار توصیف ، یافتن ، دستیابی یا یادآوری elusiveness ( noun ) = گریز، فرار، غیر قابل حصول، نامحسوس، ابهام، غیرقابل توصیف، گمنامی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

elusive ( adj ) = سخت دست یافتنی، گریزان، فراری، گریزپا، گول زن، اغفال کننده، دشوار ( از لحاظ یادگیری و به یاد آوردن ) ، دیر فهم، در هم برهم، خدعه آم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

به دست آوردن، به دست آمدن all his life he found happiness elusive, but wealthy easy to come by. در تمام زندگی خود خوشبختی را سخت دست یافتنی می دان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

celebrity ( noun ) = dignitary ( noun ) به معناهای: عالی رتبه، مهم و برجسته، والامقام، سرشناس

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

critical ( adj ) = crucial ( adj ) به معناهای :بسیار مهم، ضروری، لازم، اساسی، حیاتی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

نقش مهم ایفا کردن در ، کار مهمی انجام دادن مثال : the works of monk was crucial in spreading christianity. کارهای راهب در گسترش مسیحیت بسیار مهم ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

نقش مهم یا ضروری برای حل بحران ( نقش داشتن در بخشی از یک چیز بزرگ ) 1 - the city of mycenae played a crucial role in the history of greece. شهر می ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢١

crucially ( adv ) = بسیار مهم، به صورت حیاتی، اساساً ، به طور قطعی، قطعاً، به طور قاطع، مهمتر از همه ، به صورت مبرم، به طور وخیم، بسیار سخت cruciall ...