تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

systematically ( adv ) = با قاعده ای مشخص، به طور سازمان یافته، به طور نظام مند، به طور هدفمند، روشمندانه، به طور سیستماتیک، با روش معین examples: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

system ( noun ) = دستگاه، سیستم، نظام، سامانه، ساختار، سازمان، روش ( متد ) ، منظومه، مجموعه، سلسله مراتب، نظم Definition = مجموعه ای از چیزها یا دست ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

systematic ( adj ) = سازمان یافته، روشمند، اصولی، سیستماتیک، منتظم، نظام مند، هدفمند، قاعده مند، از روی حساب و کتاب، سامانمند Definition =طبق یک روش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

recover ( verb ) = retrieve ( verb ) به معناهای: بازیافتن، بازیابی کردن، احیا کردن، دوباره بدست آوردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

examples: 1 - ?Will Detroit retrieve its status as the car manufacturing center of the world آیا "دترویت" موقعیت خود را به عنوان مرکز جهانی تولید خو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

retrieval ( noun ) =بازیابی، بازپس گیری، اعاده، اصلاح، بازیافت، ترمیم، جبران، بازگردانی Definition = روند پیدا کردن و بازگرداندن چیزی/روند دریافت اط ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به صورت رسمی وارد محل کار شدن با ورود و خروج زدن ساعت توسط دستگاه زمانی، فشار دادن یا فشار آوردن ( چیزی ) با یک حرکت کوتاه و سریع، ایجاد ( سوراخ ، فر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

retrievable ( adj ) = قابل بازیافت، جبران پذیر، چاره پذیر، قابل بازیابی، قابل برگشت، قابل اصلاح، قابل پیشرفت، بهبودپذیر ( قابل بهبود ) Definition = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

imitate ( verb ) = mimic ( verb ) به معناهای: ادا در آوردن، تقلید کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

mimic ( verb ) = ادای کسی را در آوردن ( جهت شوخی و تمسخر ) ، تقلید کردن Definition =کپی برداری یک عمل ، کپی کردن نحوه گفتار یا رفتار شخصی ، به ویژه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

mimicker ( noun ) = مقلد، تقلید کننده، تقلیدی، علائم نشان دهنده Definition =شخصی که از شخصی یا اعمال یا سخنان وی تقلید می کند ، به ویژه برای سرگرمی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

beginning ( noun ) = infancy ( noun ) به معناهای: دوران آغازین، مراحل نخست، مراحل اولیه، آغاز

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

infancy ( noun ) = دوران آغازین، مراحل اولیه، آغاز، مراحل ابتدایی، نوزادی، صفولیت، شیرخوارگی Definition = زمانی که شخصی کودک یا کودک بسیار کوچکی است ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

infant ( noun ) =نوزاد، کودک، طفل، ( نوزادی که چهار دست و پا میره و می خواد شروع به راه رفتن کند ) a nursery for infants under two = یک مهد کودک بر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

infantile ( adj ) = بچگانه، کودکانه، کودکی، شیرخوارگی، نوزادی، طفولیت Definition =معمول برای کودک و بنابراین برای بزرگسال نامناسب است/نوزادان یا کود ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

انقدر بچگانه رفتار نکنید.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شوخی های بچگانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

unavoidable ( adj ) = inevitable ( adj ) به معناهای: حتمی، اجتناب ناپذیر، ناگزیر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

inevitable ( adj ) = اجتناب ناپذیر، حتمی، قطعی، ناگزیر، غیر قابل اجتناب، ملزوم، مسجل، چاره ناپذیر examples: 1 - a further escalation of the crisis ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

inevitability ( noun ) = اجتناب ناپذیری، ناگزیری، لاعلاجی، ناچاری، ضرورت، چاره ناپذیری، چیز طبیعی، امر عادی، حتمیت، قطعیت Definition =این واقعیت که ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

inevitably ( adv ) = به ناچار، ناچاراً، به طور اجتناب ناپذیری، به طور ناگزیری، به طور حتم، الزاماً، لاجرم definition = به طوری که نمی توان از آن جلو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

واسطه گری کردن Political leaders almost inevitably pander to big business. رهبران سیاسی تقریباً به طور اجتناب ناپذیری از تجارت بزرگ واسطه گری می کن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

carelessly ( adv ) = inadvertently ( adv ) به معناهای: سهواً، نادانسته، از روی بی دقتی، از روی بی احتیاطی، سهل انگارانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

inadvertently ( adv ) = سهواً، به طور ناخواسته، غافلانه، نادانسته، سهل انگارانه، به طور تصادفی، به طور غیرعمدی، از روی بی احتیاطی، از روی بی دقتی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

اگر صفت باشه: اگر چیزی مانند طرح پیشنهادی ، سخنرانی یا بیانیه را کم آب توصیف کنید ، منظور شما این است که ضعیف تر یا از قدرت کمتری نسبت به شکل اصلی آن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

Definition = برای رسیدن یا نائل شدن به مکانی، شرایطی یا وضعیتی که از قبل برنامه ریزی نشده یا پیش بینی نشده باشد. "?How did you end up there?" or "Ho ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

از کنترل خارج شدن مثال: through an inadvertent error, the guided missile sped out of control. از طریق یک اشتباه غیرعمدی ( سهوی ) ، موشک هدایت شون ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

inadvertent ( adj ) = غیرعمدی، سهوی، ناخواسته ، ندانسته Definition =عمدی نباشد/ناخواسته انجام شده یا اتفاق می افتد/ an inadvertent omission = یک اه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

emphasize ( verb ) = highlight ( verb ) به معناهای: برجسته کردن، تاکید کردن، مهم جلوه دادن، پافشاری کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢١

highlight ( verb ) = هایلایت کردن مو، پر رنگ ساختن، مش کردن مو، برجسته کردن، مورد تأکید قرار دادن، مشخص کردن Definition =برای جلب توجه یا تأکید بر م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

intensify ( verb ) = heighten ( verb ) به معناهای: تشدید کردن، افزایش دادن، بالا بردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

heighten ( verb ) = بالا بردن، زیاد کردن، افزایش دادن، تشدید کردن examples: 1 - A very successful interview can heighten a candidate's chances to g ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

height ( noun ) = قد، ارتفاع، بلندی، بلندا، فراز، جای بلند، بلندی، اوج to be of medium/average height = ارتفاع متوسط/میانگین داشتن to adjust the hei ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

ارتفاع ( داشتن ) مثال : The wall is 12 feet in height. آن دیوار 12 فوت ارتفاع دارد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

heightened = شدت یافته، تشدید شده، افزایش یافته heightened awareness = آگاهی افزایش یافته example: 1 - the public teas in a heightened state of ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

growth ( noun ) = expansion ( noun ) به معناهای: توسعه، رشد، گسترش، افزایش

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

expansion ( noun ) =انبساط، بسط، توسعه، گسترش، افزایش، رشد Definition =عمل بزرگتر شدن ، وقتی چیزی در اندازه ، دامنه ، مقدار و غیره افزایش می یابد/و ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

expand ( verb ) = گسترش دادن، افزایش دادن، بزرگ کردن، بسط دادن، توسعه دادن، گستراندن، منبسط شدن، انبساط یافتن، افزایش یافتن، گسترده شدن، زیاد شدن D ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

expandable ( adj ) = قابل ارتقاء، قابل توسعه، قابل گسترش، قابل انبساط، منبسط شونده، قابل تاشو ( مثل باتوم تاشو = expandable baton ) ، بسط پذیر، قابل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

include ( verb ) = encompass ( verb ) به معناهای: در بر گرفتن، احاطه کردن، شامل شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

encompass ( verb ) =در بر گرفتن، شامل شدن، احاطه کردن، در بر داشتن، فراگرفتن examples: 1 - Her plan of the study encompasses every aspect of comput ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

communicate ( verb ) = convey ( verb ) به معناهای: رساندن، ابلاغ کردن، انتقال دادن، منتقل کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٨

convey ( verb ) =منتقل کردن، رساندن، فهماندن، بیان کردن، انتقال دادن to convey something = چیزی را بیان کردن to convey something to somebody = چیزی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

meticulous ( adj ) = conscientious ( adj ) به معناهای : دقیق، موشکافانه، وظیفه شناس

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

conscientiously ( adv ) = از روی وظیفه شناسی، با وجدان، از روی دقت یا توجه ، از روی وجدان، به طوری وظیفه شناسانه، به طور دقیق، به طور کامل، با حس وظی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

characteristic ( noun ) = trait ( noun ) به معناهای: ویژگی، خصلت، خصیصه، مشخصه، خصوصیت، قلق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

significant ( adj ) = substantial ( adj ) به معناهای: اساسی، مهم، قابل توجه، ارزشمند

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

substantive ( adj ) = اساسی، بنیادی، اصولی، مهم، ثابت، دائم، حقیقی، جوهری، ذاتی، مستقل، رسمی، وافر، کلان، فراوان، مفصل Definition = مهم، جدی، یا مرب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

substantially ( adv ) = به شکل قابل توجهی، به طور اساسی، اساساً، به طور چشمگیری، به طور قابل ملاحضه ای، به طور فاحش example : The new rules will su ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢١

substantial ( adj ) =مهم، قابل توجه، اساسی، دندان گیر، قابل ملاحظه، فاحش، ذاتی، جسمی، کلان، محکم، چشمگیر، کلی definition =از نظر اندازه ، ارزش یا اه ...