تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

typically ( adv ) = normally ( adv ) به معناهای : معمولاٌ، عموماً، به طور عادی، به طور طبیعی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

normally ( adv ) = معمولاً، قاعدتاً، طبیعتاً، به طور عادی، به طور معمول، به طور طبیعی exmaples : 1 - It is normally quite cold this time of the y ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

investigator ( noun ) = بازجو، بازپرس، بازرس، کارگاه، کاوشگر ، محقق معانی دیگر>>>>> {جاسوس، مخبر ( استخدام توسط دولت یا سازمان برای بدست آوردن اطلاع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

normal ( adj ) = معمول، معمولی، نرمال، استاندارد، طبیعی، عادی، متوسط معانی دیگر :::: {معتدل، منطقی، معقول، سلیم، متعادل، مستدل ( داشتن توانایی های ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

investigate ( verb ) = بررسی کردن، تحقیق کردن، بازرسی کردن ، تفتیش کردن، کند و کاو کردن معانی دیگر>>>>{بازجویی کردن، رسیدگی کردن، کاوش کردن ( برای ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

investigate a crime ( phrase ) = جرمی را تحت بررسی قرار دادن، به جرمی رسیدگی کردن، درباره جرمی تحقیق کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

investigative ( adj ) = جستجوگرانه، تحقیقاتی، اکتشافی، تفتیشی، تحقیقی، بررسی کننده، پژوهشی معانی دیگر>>>>{تفسیری، توجیهی ( مطالعه یا نظریه مربوط به ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

Accepting ( verb ) = پذیرفتن، قبول کردن examples : 1. i'd hesitate before Accepting that offer من قبل از قبول این پیشنهاد تامل می کنم 2. he lower ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

acclamation ( noun ) = تشویق، تحسین، تجلیل، رای شفاهی ( با کف زدن و تشویق بدون شمارش آرا ) examples: 1. George Berthe was elected by acclamation ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

acceptably ( adv ) = به طرز قابل قبول، به طور قابل قبولی exampels : 1. The science can therefore only progress by building models, which, if acc ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

probe ( noun ) = investigation ( noun ) به معناهای: تحقیق، کند و کاو، بررسی، کاوش، وارسی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

investigation ( noun ) = تحقیق، تفحص، رسیدگی، وارسی، بررسی، کند و کاو، بازرسی، بازجویی، پیگیری، کاوش معانی دیگر >>> {معاینه، پژوهش، آزمایش }، {تعمق، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

fabrication ( noun ) = دروغ، کذب، جعل معانی دیگر >>>{بافت، الیاف ( در مورد تنیده شدن ) }، {توجیه، بهانه ( در رابطه با تقصیر یا تخلف ) }، {تزویر، دسی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

fabricated ( adj ) = ساختگی، جعلی، تقلبی، من در آوردی، فِیک، دروغین معانی دیگر>>>{قالب گیری شده، چکش خورده ( در مورد فلزات ) } Definition = ساخته ی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

invent ( verb ) = fabricate ( verb ) به معناهای: ابداع کردن، از خود ساختن، سر هم کردن، به هم بافتن، جعل کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

fabricate ( verb ) = ساختن، سر هم کردن، به هم بافتن ، از خود در آوردن، جعل کردن، ساختگی بودن، دروغ بافی کردن Definition = برای سر هم کردن یا اسمبل ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

evolution ( noun ) = تکامل، تحول، سیر تکاملی، فرگشت، توسعه، سیر تحول معانی دیگر >>>>{تکامل تدریجی، سیر تدریجی ( فرایندی که به موجب آن موجودات زنده ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

develop ( verb ) = evolve ( verb ) به معناهای : توسعه یافتن، پرورش دادن، گسترش دادن، تکامل یافتن، متحول کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٧

evolve ( verb ) = تکامل یافتن، تحول یافتن، متحول شدن، توسعه یافتن، پیشرفت کردن، پرورش دادن، گسترش دادن معانی دیگر ���{تخلیه کردن یا شدن، انتشار یاف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

cohesion ( noun ) = همبستگی، انسجام، پیوستگی، چسبندگی معانی دیگر >>>> {وحدت، اتحاد ( پیوند اتحاد یا توافق بین افراد یا گروه ها ) }، {استحکام ( حالت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

cohesive ( adj ) = منسجم، یکپارچه، هماهنگ، چسبنده، چسبناک، سازمان یافته، ساختار یافته، متحد الشکل، متفق القول، متحد، همبستگی، همبسته معانی دیگر ��� ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

coherence ( noun ) = {تقارن، تناسب، هماهنگی، همخوانی، مطابقت ( چیدمان هماهنگ قطعات مختلف ) }، {عقلانیت، منطق، معقولیت ( منطقی یا معقول بودن ) }، {ساز ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

cohere ( verb ) = {یکی کردن، ادغام کردن، یکی شدن، به هم پیوستن، متحد شدن، انسجام یافتن ( برای تشکیل یک واحد کلی ) }، {همکاری کردن، ملحق شدن، متحد شدن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

coherently ( adv ) = به طور منسجم، به طور منطقی، به طور معقول، به صورت شیوا، به طور قابل فهم، به طور هماهنگ، به طور سازگار، به طور یکپارچه، به طور یک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

logical ( adj ) = coherent ( adj ) به معناهای : منطقی، معقول، عقلانی، هماهنگ، منسجم ( دارای ارتباط منطقی )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

coherent ( adj ) = {منطقی، معقول، قابل درک، قابل فهم ( از لحاظ نشان دادن یا مبتنی بر عقل سلیم ، منطق یا عقلانیت ) }، {قادر به تکلم، بیان سلیس، بیان ش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

antique ( noun ) = عتیقه یا آنتیک، گنجینه، میراث معانی دیگر >>> {شخص یا فرد قدیمی مسلک یا کهنه پرست و عقب مانده}، {ارزشمند، مایملک، دارائی ( با ارزش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

old fashioned ( adj ) = antiquated ( adj ) به معناهای : منسوخ شده، از کار افتاده، از مد افتاده، قدیمی، کهنه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

antiquated ( adj ) ={ کهنه شده، قدیمی، از مد افتاده، منسوخ شده، ما قبل تاریخ ، عتیقه ( بسیار قدیمی ، معمولاً مربوط به یک دوره یا دوره گذشته ) }، {مبت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

swiftness ( noun ) ={ذکاوت، فرزی، چلاکی، تندی، چابکی، سرعت، شتاب ( در مورد حرکت با سرعت بالا ) }، {فوریت، بی درنگی، سریع العملی ( در رابطه با عدم تاخ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

swiftly ( adv ) = به سرعت، فوراً، به تندی، با شتاب، با عجله، سریعاً معانی دیگر >>>> مشتاقانه، با شوق و ذوق، با اشتیاق، سراسیمه، بدون درنگ، شتابان، ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

fast ( adj ) = swift ( adj ) به معناهای: تند، سریع، فرز، چابک

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

swift ( adj ) = تند، فرز، سریع، تیزپا، تندرو، چابک، چالاک، تیز و بز، آنی، برق آسا، ضرب العجل، بی درنگ، بی محابا، فلفور Definition = سریع یا سریع در ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

steadiness ( noun ) = پیوستگی، یکنواختی، پایداری، سعی و کوشش، ثبات، پا بر جایی، ماندگاری، استواری، تداوم، استحکام، تغییر ناپذیری، تعادل معانی دیگر>> ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

معانی دیگر >>>> مرتباً، همواره examples : 1 - Prices have risen steadily over the last two decades. طی دو دهه گذشته قیمت ها مرتباً ( به طور پیوست ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

constant ( adj ) = steady ( adj ) معناهای دیگر >>>> تزلزل ناپذیر، محکم، قرص، پابرجا، ثابت قدم، منظم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٢

steady ( adj ) = ثابت، پیوسته، مداوم، استوار، تزلزل ناپذیر، پایدار، یکنواخت، ثابت قدم، همیشگی، قرص، با ثبات، پی در پی، راسخ، محکم، پابرجا، ماندگار ، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

go steady ( verb ) = رابطه پایدار و طولانی داشتن، ثابت قدم بودن Definition = برای مدت طولانی با یک نفر رابطه عاشقانه داشته باشید/ example: She's ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

steady job/work = کار ثابت، شغل دائمی Definition =کاری که احتمالاً برای مدت طولانی ادامه دارد و به طور منظم برای آن حقوق دریافت خواهید کرد example: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

robustness ( noun ) = {سلامتی، نشاط، تندرستی ( در مورد ویژگی یا وضعیت سلامتی ) }، {سرزندگی، خوش بنیگی، پر شوری ( در رابطه با داشتن انرژی یا فعالیت فر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

robustly ( adv ) = به شدت، به طور مصمم، به طور مستحکم، با قدرت معانی دیگر:{قاطعانه، قدرتمندانه، با شوق و ذوق، جسورانه ( از نظر قدرت جسمی، تلاش و انر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

energetic ( adj ) = robust ( adj ) به معناهای: نیرومند، پرانرژی، پر جوش و خروش

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

robust ( adj ) = نیرومند، مستحکم، قوی، پرانرژی، ستبر، تنومند، خوش بنیه، هیکل دار، ورزیده، یغور معانی دیگر={خوش ساخت، استوار ، محکم، ضد گلوله، بادوام ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

preconceive ( verb ) =از پیش تجسم کردن، از پیش تصور کردن، از پیش فرض کردن، از پیش اعتقاد داشتن، پیش داوری کردن، از پیش استنباط کردن Definition = درک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

preconceived ( adj ) = از پیش تعیین شده، پیش داوری شده، پیش زمینه، پیش فرض معانی دیگر>>> {سفت و سخت، ثابت قدم، یکدنده، ریشه دار ( در مورد ایده یا عق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

bias ( noun ) = preconception ( noun ) به معناهای : تعصب، جانبداری، پیش داوری

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

از بین بردن سوء برداشت ها و انتقاد ها نسبت به خود مثال : He proceeds to take apart every preconception anyone might have ever had about him. او د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

preconception ( noun ) = تعصب، پیش داوری، پیش فرض، پنداشت، تصور قبلی، توهم، آینده نگری، دور اندیشی Definition = یک ایده یا نظر شکل گرفته قبل از این ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

narrowness ( noun ) = {محدودیت، باریکی، تنگی، لاغری، نازکی ( در مورد محدودیت فیزیکی ) }، {تعصب، نژادپرستی، تنگ نظری، فرقه گرایی، محدودیت ( در مورد مح ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

narrowly ( adv ) ={ با اختلاف اندک، تقریباً، به سختی، بزور، به زحمت ( در مورد اختلاف یا حدود ) }، {با دقت، با موشکافی دقیق ( در مورد میزان و شدت دقت ...