تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

thin ( adj ) = narrow ( adj ) به معناهای : باریک، کم عرض، تنگ، لاغر، نحیف

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣١

narrow ( adj ) = {باریک، کم عرض، کم پهنا، تنگ ( در مورد عرض و پهنا نسبت به طول ) }، {محدود، محصور ( از نظر مقدار، میزان یا دامنه ) }، {دقیق یا تحت ال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

یعنی به هر قیمتی موفق شدن ، به هر قیمتی پیروز شدن، به هر قیمتی شکست دادن دیگران، خاتمه دادن کار به هر قیمتی مثال: he was told to finish the joy by ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

methods ( noun ) = means ( noun ) به معناهای : وسیله، راه، روش، شیوه، طریق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

mean ( verb ) =در نظر گرفتن، منظور کردن، منظور داشتن، اختصاص دادن، ازقبل تعیین کردن، مقدر کردن، موجب شدن، سبب شدن، منجر شدن، بوجود آمدن، اهمیت داشتن، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

means ( noun ) = وسیله، ابزار، شیوه، راه، طریق، منابع، پول، درآمد، دارایی معانی دیگر= راه های میانبر، عوامل، مولفه، اجزاء، ورودی، درگاه، سرنوشت، تقد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

to means test ( verb ) = ارزیابی استطاعت مالی، استطاعت مالی کسی را ارزیابی کردن، وسع مالی کسی را سنجیدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

وسیله ی نقلیه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

flexible ( adj ) = limber ( adj ) به معناهای: انعطاف پذیر، منعطف

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

limber ( adj ) = انعطاف پذیر، نرم، منعطف، کشسان، دراز، سست، شل و ول Definition = ( از یک شخص یا قسمت بدن ) نرم یا انعطاف پذیر/قادر است به راحتی خم ش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

limber up ( verb ) = گرم کردن و نرمش قبل از فعالیت Definition = انجام تمرینات ملایم برای کشش عضلات به منظور آماده سازی بدن برای فعالیت بدنی آماده ت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

shortage ( noun ) = lack ( noun ) به معناهای: کمبود، فقدان، نبود

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

lack ( verb ) = کم داشتن، نداشتن، کمبود داشتن، فاقد بودن to lack something = کمبود چیزی را داشتن مترادف ها : be in need of, be without, require, ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

possible ( adj ) = feasible ( adj ) به معناهای : عملی، شدنی، ممکن، میسر، محتمل

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

feasibility ( noun ) = امکان، احتمال، امکان سنجی، تحقق پذیری، قابلیت اجرایی، امکان پذیری، توجیهی، معقولیت Definition =حالت عملی یا ممکن بودن/احتمال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

feasibly ( adv ) = به طور عملی، به طور قابل استفاده، به طور ارزشمند، به طور سودمند، به طور امکان پذیر ، به صورت قابل اجرا، به طور بی درد سر، به آسانی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

feasible ( adj ) =محتمل، ممکن، امکان پذیر، میسر، مقدور، شدنی، قابل تصور، باور کردنی، عملی، قابل اجرا، قابل دستیابی، سودمند، ارزشمند، بی درد سر، دست ی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

incorrect ( adj ) = fallacious ( adj ) به معناهای : غلط، اشتباه، نادرست

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

fallacy ( noun ) = مغلطه، سفسطه، دوگانگی، باور غلط، باور عامیانه، استدلال نادرست، نادرستی، فریب، نیرنگ، توهم، سراب، خیالبافی، حباب، قضاوت غلط، سوء تع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

fallaciously ( adv ) = به طور کذب، به طور گمراه کننده، به طور بی اساس، به طور اشتباه، به طور نادرست، به طور فریب آمیز، با نیرنگ، به صورت غیر منطقی، ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

fallacious ( adj ) = مغلطه آمیز گمراه کننده، سفسطه آمیز، اشتباه، غلط، نادرست، دروغین، کذب، بی اساس، نسنجیده، ساختگی، جعلی، نامعقول، غیرمنطقی، احمقانه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

culminating ( adj ) = نهایی، آخرین، اوج، برتر، اعلی، درجه یک، ممتاز، پیشرو، پیشتاز، بی نظیر، بی مانند، بی همتا Definition = از بخش پایانی یا نهایی ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

culmination ( noun ) =نقطه اوج، سرانجام، نتیجه، حاصل Definition = رسیدن به اوج، بالاترین نقطه، بخصوص در نجوم ( به بالاترین ارتفاع خود رسیدن جرم سماو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

conclude ( verb ) = culminate ( verb ) به معناهای: به نتیجه رسیدن، ختم شدن به، به انتها رسیدن، منجر شدن، انجامیدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

culminate ( verb ) = منجر شدن، انجامیدن، به نتیجه رسیدن، منتهی شدن، به اوج خود رسیدن، به جایی ختم شدن Definition = اگر یک رویداد یا یک سری از اتفاق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

encounter ( verb ) = come across ( verb ) = face ( verb ) = confront ( verb ) >>>>> به معناهای: رو به رو شدن ، مواجه شدن، رو در رو شدن، برخورد کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

come across ( verb ) = اتفاقی ملاقات کردن، اتفاقی پیدا کردن، اتفاقی مواجه شدن، به نظر رسیدن، واضح بودن یا قابل فهم بودن ( حرف یا منظور ) to come ac ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خط متقارن، توازن ( تعادل ) تعداد مهاجمان در وسط

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

equalized ( adj ) = balanced ( adj ) به معناهای: متوازن، متعادل، میانه رو، متساوی، هم تراز

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

balanced ( adj ) = متوازن، متعادل، منصفانه، میانه رو، بی طرفانه، عادلانه، هم تراز، تراز شده، متقارن Definition = با در نظر گرفتن همه جوانب یا نظرات ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

رژیم متعادل که ترکیبی از انواع و مقدار صحیح مصرف غذا است. ( رژیم غذایی متعادل )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بودجه متعادل:بودجه متعادل یک برنامه مالی است که در آن مقدار پول خرج شده از مبلغ دریافتی بیشتر نباشد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

balance ( noun ) = موجودی، مانده، باقی مانده حساب، تتمه حساب، تراز، تعادل، توازن، بالانس to check your bank balance = موجودی حساب ( بانکی ) خود را چ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

distribution ( noun ) = allocation ( noun ) به معناهای : تخصیص، سهمیه، سهم، توزیع، تسهیم ( سهم دهی )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

allocation = سهمیه، توزیع، اختصاص، تخصیص، سهم بندی، سهم دهی، بودجه مترادف : distribution مثال: The allocation of space in this office is unusual ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

اگر به صورت اصلاح عامیانه در جمله به کار برود به دو معنا هست :1 - به معنای باور کردن و پذیرفتن بدون مطرح کردن سوال و بدون هیچ گونه تردیدی 2 - به معنا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

allocate ( verb ) =اختصاص دادن، معین کردن، جای دادن، سهم دادن، سهم بندی کردن، تقسیم بندی کردن، کنار گذاشتن ، نسبت دادن Definition =اختصاص دادن یا ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

اگر به صورت فعل ( verb ) در جمله بیادبه معنای : تخصیص دادن، اختصاص دادن، کنار گذاشتن، توزیع کردن، سهم دادن مثال: 1 - The funds will be allocated t ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مالکیت اختصاصی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیروی انسانی واگذار شده، سهمیه نیروی انسانی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

absurd ( adj ) = احمقانه، بی معنی، مضحک، پوچ، چرند، چرت، یاوه، مزخرف، عبث، ناموجه، ناپسند، باطل، مسخره an absurd notion = خیال باطل Definition = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

absurdity ( noun ) = نفهمی، حماقت، یاوگی، بیهودگی، مزخرفی، مضحکی، غیرمنطقی، ابلهانه، عبث، خزعبل، توخالی ( حرف یا سخن ) ، مهمل، چاخان، معانی دیگر: د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ridiculousness ( noun ) = absurdity ( noun ) به معناهای : یاوگی، چرندی، مسخرگی، مهملی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

ridiculous ( adj ) = absurd ( adj ) به معناهای: مضحک، بی معنی، پوچ، مسخره، نامعقول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

absurdly ( adv ) = به طور مضحک، به شکلی احمقانه، به طور نامعقول، به شکلی مسخره، به طور بی معنی، به شکلی پوچ، به طور عجیب و غریب، به طور باور نکردنی، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

presumption ( noun ) =گستاخی، پررویی، جسارت، بی شرمی، فرض، گمان، انگار، پیشفرض، مبنا، حدس، فرضیه، تصور، استنباط، پنداشت، استنتاج ( نتیجه گیری ) ، است ...

پیشنهاد
٧

اصل برائت یا فرض برائت :بر اساس ماده ۱۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان می دارد: �"هر شخصی که متهم به ارتکاب یک جرم کیفری می شود حق دارد که بی گناه فرض ش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

استنباط مبتنی بر آمار

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ظن قوی، ظن شدید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

استنباط قانونی