تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٨

presume ( verb ) = فرض کردن، گمان کردن، انگاشتن، بیش از حد روی چیزی حساب کردن، تصور کردن، حدس زدن، احتمال دادن، بر خلاف میل کاری را انجام دادن، جسارت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

presume on /upon = محرز فرض کردن، بر خلاف حق طبیعی محرز کاری را انجام دادن ، محرز جسارت کردن He presumes on her good nature ( = takes unfair advant ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

اصطلاح ( idiom ) هست: یعنی روی اعصاب یکی رفتن با وقت تلف کردن، یا کسی رو مچل کردن، یا ناراحت کردن کسی با توجه نکردن به کار در زمان های بحرانی معناش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

presumable ( adj ) = قابل فرض، قابل حدس، انگاشتی، محتمل، قابل تصور ، قابل انتظار، ظاهراً، احتمالی، قابل استنباط، پیشفرض examples: 1 - Bioadjustmen ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

by - blow ( noun ) = ضربه که از پهلو وارد می شود مثل شمشیر بازی یا برخورد یا ضربه ثانویه اگر به صورت اصطلاح ( idiom ) به کار برود به معنای فرزند ن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

موفقیت لانه سازی یا آشیانه سازی به عنوان درصد آشیانه هایی تعریف می شود که حداقل یک تخم را با موفقیت بیرون می آورند. که شامل میزان آشیانه یا لانه سازی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیر کاربردی، غیر کارکردی، غیر عملکردی، غیر فعالی مثال Because of the presumable nonfunctionality, pseudogenes have been regarded as a paradigm of ne ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

بخشی از یک کروموزوم که یک کپی ناقص از یک ژن عملکردی دارد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

supposedly ( adv ) = presumably ( adv ) به معناهای : فرضاً، احتمالاً، لابد، یحتمل

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

presumably ( adv ) = احتمالاً، فرضاً ( به طور فرضی ) ، یحتمل، لابد مترادف با کلمه: supposedly ( adv ) Definition = عادت به آنچه که فکر می کنید در ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

nominally ( adj ) =در ظاهر، ظاهراً، اسماً، بنام، لفظاً ( به طور لفظی ) ، عنواناً، به صورت اسمی، به طور نمادین، به صورت سمبلیک، به صورت تشریفاتی Defi ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

اگر به صورت صفت برای مقدار به کار بره میتونه با nominal ( adj ) مترادف باشد. Moderate ( adj ) = nominal ( adj ) به معناهای: محدود، ناچیز، جزئی، ان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

nominal ( adj ) =خفیف، جزئی، ناچیز، اندک، اسمی، صوری، سمبولیک، سطحی، ظاهری، غیر واقعی، نمادین، لقبی، عنوانی، تشریفاتی مترادف ها : slight، Moderate، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

inundation ( noun ) = سیل عظیم، آب گرفتگی، هجوم سیل آسا، طغیان Definition =سیل ، یا عمل غرق شدن در آب/تعداد زیادی از مردم یا چیزهایی که مانند یک سیل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

مهاجر، پناهنده، گردشگر، متجاوز، تازه وارد، شخص جانشین

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

be inundated ( with/by/something ) = مورد آماج قرار گرفتن، مورد هجوم قرار گرفتن، با سیل عظیمی مواجه شدن، مملو بودن، اشباع بودن Definition = آنقدر چی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

overwhelm ( verb ) = inundate ( verb ) به معناهای :فرا گرفتن، غرقه کردن، غوطه ور کردن، مورد آماج یا هجوم قرار گرفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

inundate ( verb ) = با سیل عظیمی مواجه شدن، مورد هجوم قرار گرفتن، مورد آماج قرار گرفتن، هجوم بردن، زیر آب بردن، سیل زده کردن، غوطه ور کردن ، غرقه کرد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

inherent ( adj ) = intrinsic ( adj ) به معناهای: ذاتی، نهادی، درونی، فطری، طبیعی، غریزی، موروثی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

intrinsic ( adj ) = ذاتی، فطری، نهادی، اساسی، درونی، سرشتی، اصلی، حقیقی، لاینفک، باطنی، بنیادی، طبیعی، بدیهی، غریزی، موروثی ( ارثی ) معانی دیگر: در ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

ماهیت اصلی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

یعنی : به نوبه خودش، در نوع خود Definition = به دلیل ویژگی های خاص خود و نه به دلیل ارتباط با چیز دیگری مثال: 1 - Though it's based on a best - s ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

intrinsically ( adv ) = ذاتاً، به طور ذاتی، اساساً، حقیقتاً، طبعاً، طبیعتاً، بخودی خود، فطرتاً، اصلاً، باطناً ( در باطن خود ) Definition =به طوری ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

سوء استفاده، بهره کشی کردن، استفاده از مزایا، بهره جستن مثال : 1 - There's something intrinsically wrong with taking advantage of children. سوء ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

deliberately ( adv ) = intentionally ( adv ) به معناهای: عمداً، هدفمندانه، از قصد، آگاهانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

intentionally ( adv ) = عمداً، هدفمندانه، از روی قصد ( از قصد ) ، تعمداً، عمداٌ، از روی عمد، آگاهانه مترادف است با کلمه : deliberately ( adv ) exa ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

intent ( adj ) = مصمم، متوجه، خیره، درگیر Definition = تمام توجه خود را به چیزی اختصاص دهید/مصمم ، به ویژه به طوری که احمقانه یا مضر به نظر می رسد ...

پیشنهاد
٨

اصطلاح هست به معنای عملاٌ یا به معنای واقعی در عمل ( این اصلاح مربوط به قوانین انگلیس قرن شانزدهم است که بعدها کوتاه شد و به این شکل در آمد )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

be intent on something = مصمم به انجام یا دستیابی به چیزی به معنی : مصصم بودن به انجاری کاری، تصمیم گیری قطعی برای انجام کاری مثال 1 - I've tried p ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

قصدنامه: نامه کارفرما به پیمانکار برای اعلام قصد واگذاری پیمانی که هنوز اسناد آن رسماً به امضا نرسیده است.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

intention ( noun ) = قصد، نیت، عمد، منظور، مقصود، هدف Definition= چیزی که می خواهید و قصد انجام آن را دارید/یک هدف یا نیت/ examples: 1 - He's full ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

intentional ( adj ) = عمدی، قصدی، آگاهانه، تعمدی، ارادی، خودخواسته Definition = برنامه ریزی شده یا در نظر گرفته شده/ examples: 1 - I’m sorry I upse ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

stepped on = لگد مال کردن مثال : 1 - She stepped on his foot, but it wasn't intentional. او پای او را لگد کرد ، اما این کار عمدی نبود. ( step ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

اصلاح عامیانه هست به معنی : قدم رنجه بفرمایید، قدمتون سر چشم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

اگر به صورت اصطلاح عامیانه باشه یعنی با شخصی بد رفتار کنید ، خصوصاً به دلیل اینکه قدرت یا اهمیت کمتری نسبت به شما دارند. به معنای: بدرفتاری کردن با ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

immediately ( adv ) = instantly ( adv ) به معناهای: فوراً، بی درنگ، در یک آن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

instant ( adj ) = فوری، آنی، سریع مترادف با کلمه : immediate ( adj ) instant coffee = قهوه فوری مثال: 1 - Contrary to expectations, the movie was ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

در صدم ثانیه، در کسری از ثانیه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

به معنای در جا خشک شدن از ترس هم معنی میده مثال: 1 - The startled boy froze for an instant, then fled. پسر مبهوت ( وحشت زده ) یک لحظه خشکش زد و سپ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

قابل جایگذاری ( قابل قرار دادن در چیز دیگر ) ، قابل درج مثال : The system, currently insertable to 32 networks, also affords instantaneous verific ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

instantaneous ( adj ) = فوری، آنی، برق آسا، فلفور، لحظه ای، ناگهانی، درجا Definition =بلافاصله ، بدون هیچ گونه تأخیری اتفاق می افتد/ مترادف با کلم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

منوط ، عادت داده ، ملزوم مثال : TV has conditioned us to expect instantaneous answers to difficult questions. تلویزیون ما را ملزوم کرده است که ان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

instantly ( adv ) = فوراً، بی درنگ، در یک آن، آناً، آنی، بلافاصله، فلفور ( سریع و با ضرب العجل ) مترادف کلمه : immediately ( adv ) Definition = ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

دقیقاً مترادف هست با کلمه excessive ( adj ) inordinate ( adj ) =بیش از حد، گزاف، مفرط، زیاد، بی حد و حصر، غیر معمول an inordinate gossiper = یک شا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

Excessive ( adj ) = inordinate ( adj ) معناهای دیگر >>> زیاد، بی حد و حصر، غیر معمول ( بیش از حد معمول )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

inordinately ( adv ) = بیش از اندازه، به طور مفرط، به طور افراط گونه، بیش از حد، فوق العاده، بی حد و حصر ، زیاد از حد مترادف با کلمه: Excessively ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

objective ( adj ) = impartial ( adj ) به معناهای: بی طرف، بی غرض

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

impartiality ( noun ) = بی غرضی، بی طرفی، انصاف، بی تعصبی، عدالت، عدل examples: 1 - judges are known for their impartiality. قضات به خاطر انصافشا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مشاوره یا توصیه بی چشم داشت ( بی غرض و با خلوص نیت ) مثال: By being impartial we aim to help parents, children and young people have clear, accurat ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

statutorily ( adv ) = طبق قانون، از لحاظ قانونی، طبق یک اساسنامه، قانوناً، شرعاً مثال : 1 - The agency plans to complete all statutorily required ...