تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بار و بندیل

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

در چندین مرتبه، در چندین نوبت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

variable ( adj ) = متغیر، ناپایدار، بی ثبات، نامنظم/قابل تغییر، تغییر پذیر Definition = غالبا در حال تغییر است/به احتمال زیاد تغییر می کند ، یا تغی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

variably ( adv ) = با تغییر، با تنوع، به طور متغیر ، به طور متنوع، به طور گوناگون، به صورت مختلف examples: 1 - Microscopically, variably sized cyst ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

diverse ( adj ) = varied ( adj ) به معناهای : گوناگون، مختلف، متفاوت، جورواجور، متنوع

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

varied ( adj= گوناگون، مختلف، متفاوت ( به لحاظ نوع ) ، جورواجور، متنوع Definition = شامل یا متغیر بین چندین چیز یا نوع مختلف/داشتن یا نشان دادن انو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

biased ( adj ) = مغرض، مغرضانه، متعصبانه، ، غرض ورزانه/متمایل، مستعد، سوگیرانه، جانبدارانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

objective ( adj ) = unbiased ( adj ) به معناهای : بی طرف، بی غرض، عاری از تعصب، منصفانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

unbiased ( adj ) = بی طرف، بی غرض، منصف، بی طرفانه، منصفانه، بی غرضانه ، عاری از تعصب Definition = قادر به قضاوت عادلانه هستید زیرا تحت تأثیر نظرات ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

معنی دیگر generate >>>>> زاییده شدن یا نشئت گرفتن یا ناشی شدن مثال : Hatred generated by racial prejudice نفرتی که زاییده ( ناشی از ) تعصب نژادی ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

generate ( verb ) = trigger ( verb ) به معناهای: موجب شدن، سبب شدن، به راه انداختن، به کار انداختن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

triggered ( adj ) = تحریک ، تحریک شدگی، حالت جنون و حس عصبانیت شدید و بر آشفتگی، به هم ریختگی ( اعصاب ) ، برافروختگی Definition = یک واکنش شدید احس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

trigger ( noun ) = ماشه، علت، سبب، موجب، محرک، مسبب معانی دیگر: تلنگر ( در دیکشنری روانشناسی ) ، ضامن، اهرم، چاشنی/جرقه، آغازگر، عامل/ Definition = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

alter ( verb ) = transfrom ( verb ) به معناهای : تغییر شکل دادن، عوض شدن، تبدیل شدن، دگرگون شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

transformer ( noun ) = مبدل ( جریان برق ) ، ترانسفورماتور، ترانس Definition =دستگاهی که ولتاژ یا ویژگی دیگر انرژی الکتریکی را هنگام حرکت از یک مدار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

transformation ( noun ) = تغییر شکل، دگرگونی، تبدیل، تحول، استحاله Definition = یک تغییر کامل در ظاهر یا ماهیت چیزی یا کسی/ examples: 1 - the stud ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

transform ( verb ) = دگرگون کردن، تغییر شکل دادن، عوض شدن، تبدیل شدن، تبدیل کردن، متحول شدن Definition = برای تغییر کامل ظاهر یا ماهیت چیزی یا شخصی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

see myself out ( phrasal verb ) = یعنی خودم راه بیرون را بلدم مثال: . you don't need to come along. i'll see myself out نمی خواد همراهم بیاید، خودم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

it was hard to keep a straight face with everyone else laughing خیلی سخت بود وقتی همه داشتند می خندیدند صورتم را جدی نشان بدم و نخندم keep a straigh ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

we don't have much time. let's grab a quick bite وقت زیادی نداریم. بیا سریع یه چیزی بخوریم ( یه چیزی به بدن بزنیم ) grab a bite اصطلاح هست به معنا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

اصطلاح هست به معنای سر عقل آمدن مثال: . come to your senses jessica!you can't marry morty! جسیکا سر عقل بیا!تو نمی تونی با مورتی ازدواج کنی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

کور کردن اشتها مثال: i won't have any chocolate before main course. it 'll spoil my appetite قبل از غذای اصلی شکلات نمی خورم چون اشتهام را کور می ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

اصطلاح هست یعنی از تصمیم خودت برگرد یا به عبارتی حرف خودت رو پس بگیر نکته:reverse یک کلمه پرکاربرد هست، به معنای اینکه یک تصمیم یا فرآیندی رو بگردان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

دقیقاً جلوی چشم ها مثال: she passed away before my very eyes. i could'nt do anything for her او دقیقاً جلوی چشمهام درگذشت. من هیچ کاری نتونستم برا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

به دردسر افتادن مثال: . if you do as i say , i don't think you'll run into any trouble اگر همین کاری که می گم را بکنی فکر نمی کنم به دردسر بیافتی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

پای من رو وسط نکش

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

وقتی از حال میری و همه چی برات تیره و تار میشه مثال: he can't drive beacause he suffers from blackout او نمی تواند رانندگی کند زیرا مشکل از حال رفتگ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

suspicion ( noun ) = شک، سوء ظن، شایبه، شبهه، ظن، گمان Definition = اعتقاد یا نظری که ممکن است چیزی درست باشد/ to have suspicion about something o ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

suspected ( adj ) = مظنون، مشکوک، مورد تردید، متهم، احتمالی، مفروض، انگاشتی معانی دیگر= نامعلوم ، مبهم ، غیر قابل اعتماد، غیر قطعی مترادف= doubtful ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

speculate ( verb ) = suspect ( verb ) به معناهای: حدس زدن، گمان کردن، پنداشتن، شک داشتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

suspect ( verb ) =مشکوک بودن، شک داشتن، حدس زدن، بو بردن، گمان کردن، مظنون شدن معانی دیگر: پنداشتن Definition = فکر کردن یا باور کردن چیزی درست یا م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

relationship ( noun ) = رابطه، نسبت، روابط، ربط، ارتباط to be in a relationship = در یک رابطه بودن ( باکسی ) Examples: 1 - The relationship betw ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

relation ( noun ) = رابطه، ارتباط، نسبت، ربط، بستگی/فامیل، خویشاوند exmaples: 1 - There was little relation between the book and the movie. ارتباط ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

communicate ( verb ) = relate ( verb ) به معناهای : ارتباط برقرار کردن، بازگو کردن، مرتبط کردن، ربط دادن، بیان کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

related ( adj ) = /خویشاوند، فامیل/مرتبط، مربوط، مربوطه/ examples: 1 - Of course Elise and Linda are related to each other. البته الیز و لیندا با ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

relate ( verb ) = /نقل کردن، شرح دادن، روایت کردن، آوردن، بازگو کردن، نقل قول کردن، حکایت از این داشتن/مرتبط کردن، ربط دادن، مربوط کردن، ارتباط دادن/ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

resistance ( noun ) = opposition ( noun ) به معناهای : مخالفت، تقابل، تعارض، تضاد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

oppose ( verb ) =مخالفت کردن، ضدیت کردن، مقابله کردن، اعتراض کردن بر ، در افتادن Definition = مخالفت با چیزی یا کسی ، اغلب با صحبت کردن یا مبارزه با ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

مخالف ، در گیر مثال: The opposing sides failed to reach agreement today. طرفین مخالف امروز نتوانستند به توافق برسند.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

as opposed to = rather than به معنای : بر خلاف، علیرغم، به جای، به جای آنکه، در عوض مثال : I'd prefer to go in May, as opposed to September. ترج ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

opposition ( noun ) = مخالفت، ضدیت، تضاد، تعارض، تقابل، تضاد، اپوزیسیون، حزب مخالف، گروه مخالف معانی دیگر= حریف ( تیم یا شخصی که در یک رقابت ورزشی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

original ( adj ) = novel ( adj ) به معناهای : ابتکاری، نوپا، جدید، نوین، نوظهور

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

novel ( adj ) = نوپا، جدید، نوین، تازه، نو، بدیع، نو، ابداعی، ابتکاری، نوظهور معانی دیگر >>>> {ناشناخته، متمایز، غیر متعارف، ابتکاری ( جالب جدید یا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

churns out ( verb ) = تولید کردن در تیراژ بالا، سریع تولید کردن ( به مقدار زیاد ) ، عرضه کردن ( به مقدار زیاد ) Definition = برای تولید یا عرضه چیز ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

concept ( noun ) = notion ( noun ) = impression ( noun ) به معناهای: مفهوم، خیال، عقیده کلی، تصور، باور، نظر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

nip and tuck ( noun ) =جراحی پلاستیک صورت جراحی صورت ( برای زیبایی ) مثال : Lots of exercise keeps her in shape and the nip and tuck helps. ورزش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٥

notion ( noun ) = عقیده کلی، باور، تصور، نظر، فکر، مفهوم، ذهنیت معانی دیگر >>>> {احساس، حدس، گمان، فرضیه، ظن ( برداشت یا احساس شهودی درباره چیزی ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

norm ( noun ) = عرف، رسم، معیار، میانگین، حد متوسط، قاعده، عادی Definition = یک استاندارد پذیرفته شده یا روشی برای رفتار یا انجام کارهایی که اکثر مر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

normalization ( noun ) =عادی سازی معانی دیگر:::::متعارف سازی، استانداراد سازی، قانونمندسازی، منظم سازی، ثبات بخشی مثال : 1 - the new treaty lead ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

normalize ( verb ) = به حالت عادی در آوردن، عادی کردن، به حالت طبیعی برگرداندن، متعادل کردن، عادی ساختن، تحت قانون و قاعده در آوردن، عادی سازی روابط ...