تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

movement ( noun ) = motion ( noun ) به معناهای : تکان، حرکت، جنبش

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

motion ( noun ) = حرکت، تکان، جنبش، جٌم/مدفوع، ادرار ( به شکل مودبانه ) ، بیرونروی/پیشنهاد، درخواست، طرح، دادخواست/اشاره ( حرکت قسمتی از بدن ) / Def ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

gathering ( noun ) = دورهمی، گردهمایی، جلسه، اجماع، تجمع، انجمن، ملاقات، مجالس، اجتماع/جمع آوری، گردآوری/ Definition = یک مهمانی یا جلسه ای که بسیار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

collect ( verb ) = gather ( verb ) به معناهای : گردآوری کردن، جمع آوری کردن، گرد آوردن، جمع کردن، گرد هم آمدن، جمع شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

gather ( noun ) = چین، تا، پِلیسه ( در مورد لباس ) Definition = یک چین کوچک که به پارچه دوخته شده است:/ مثال: a skirt with gathers at the back = ی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

gather ( verb ) = جمع آوری کردن، گردآوری کردن، جمع کردن، جمع و جور کردن/گرد هم آمدن، جمع شدن/چیدن ( برای جمع آوری میوه ها ) /باور کردن، درک کردن، فهم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

Decrease ( verb ) = Decline ( verb ) به معناهای : کاهش یافتن، افت کردن، نزول یافتن، افول کردن، کاسته شدن، تقلیل یافتن Decrease ( noun ) = Decline ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

Decline ( Verb ) = کاهش یافتن، تنزل یافتن، افول کردن، رو به زوال رفتن/ تقلیل یافتن، کوچک شدن، کم شدن، کاسته شدن/رد کردن، قبول نکردن، امتناع کردن، نپذ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

decline ( noun ) = تنزل، نزول، کاهش، افول، انحطاط، زوال، تحلیل، تضعیف، اٌفت Definition = وقتی چیزی از نظر مقدار ، اهمیت ، کیفیت یا قدرت کمتر می شود/ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

simplify ( verb ) = streamline ( verb ) به معناهای : ساده تر کردن، کارآمد تر کردن، بهینه کردن، تسهیل کردن، آسان کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

streamlined ( adj ) = آئرودینامیک ( در خصوص بدنه هواپیما و خودرو ) ، بادشکن، آبشکن، دوکی شکل، آب گریز ( در مورد بدن حیوانات آبزی مانند کوسه و دلفین ی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

به شکلی از بدن گفته می شود که مقاومت را هنگام حرکت کاهش می دهد. . . . بدنهای صیقلی اغلب دوکی شکل دارند. برخی از حیوانات مانند کوسه ها و دلفین ها به گ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

کاربرد صفت bored به معنای کسل صفت bored به معنای کسل، به افرادی اطلاق می شود که خسته و کسل هستند چون علاقه خود را به چیزی از دست داده اند یا اینکه به ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

streamline ( verb ) = بدنه ( هواپیما، ماشین و موتور و . . . . . ) آیرودینامیک کردن یا به اصلاح هوا/آب لغز کردن ( اصطلاحی است که در طراحی بدنه وسایل ن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

portrayal ( noun ) = بازی کردن در نقش، عمل به تصویر کشیدن چیزی/بازنمودبازتاب، تجسم، تصویر، تصویرسازی/توصیف، وصف، شرح، نمایش/ Definition = روشی که کس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

depict ( verb ) = portray ( verb ) به معناهای : به تصویر کشیدن، مجسم کردن، توصیف کردن، نشان دادن، ترسیم کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

portray ( verb ) = در نقش کسی ظاهر شدن، نقش کسی را بازی کردن/به تصویر کشیدن، مجسم کردن، نشان دادن، توصیف کردن/چهر ه کشیدن، پرتره کشیدن/ Definition ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٩

passage ( noun ) = راه، راهرو، گذرگاه، معبر، محل گذر/پاساژ/متن/مجرا ( بدن ) /پروسه تصویب، ( در مورد لایحه قانونی ) /سفر دریایی، سفر کشتی، مسافرت، بلی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

اصطلاح قدیمی یعنی: به جای پرداخت بلیط در طول سفر ، در کشتی کار کنید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

passable ( adj ) = قابل گذر، قابل عبور، قابل تردد/نسبتاً خوب، قابل قبول، در حدقابل قبول، پاس کردنی، مقبول Definition = امکان ادامه سفر/رضایت بخش اما ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

( Pass the buck ( ( idiom = اصطلاح هست یعنی مسئولیت یا قصور و کوتاهی را گردن دیگران انداختن، کاسه و کوزه ها را سرکسی شکستن، از زیر مسئولیت شانه خالی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

Totally worth it = اصطلاح هست یعنی کاملاً ارزششو داشت مثال : I’ve been waiting for you for ages , but totally worth it. Now, I won’t let you go مد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

approve ( verb ) = pass ( verb ) به معناهای :تصویب کردن، تایید کردن، قبول کردن، موافقت کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

pass ( noun ) = کارت، بلیط، جواز ورود، گذرنامه/مسیر، جاده، گذرگاه، باریکه/عبور، گذر/قبولی، موفقیت/پیشنهاد جنسی/تلاش، سعی/بعدی، سوال بعد/ examples: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

pass ( verb ) = با موفقیت گذارندن، پاس کردن/گذشتن، عبور کردن، سپری شدن/دادن، انتقال دادن/تصویب کردن، تصویب شدن/پاس دادن/سبقت گرفتن، جلو زدن، رد شدن/ع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

Part ( noun ) = بخشی یا قسمتی از چیزی/بخش، قسمت، جزو/عضو/قطعه، تکه، جزء/اندام، عضو/ناحیه، منطقه/حوالی، دور و بر، اطراف/نقش ( مثل یک بازیگر و یا نقش ف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

اسم part در مفهوم "بخش" و "قسمت". این اسم به طور کلی به معنای بخش و یا قسمتی از یک چیز یا انسان است که در ترکیب با دیگر بخش ها یک کل را می سازد. - ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

partial ( adj ) = جزئی، مختصر، نصفه و نیمه، ناقص، بخشی ، قسمتی، نسبی/طرفداری یا حامی یک جانبه/مایل، علاقه مند، راغب، مشتاق/ Definition = نه کاملاً/ت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

Partly ( adv ) = تا حدی، بخشی از، تا اندازه ای، اندکی، نسبتاً examples : 1 - The house is partly owned by her father. بخشی از خانه متعلق به پدرش ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

somewhat ( adv ) = partially ( adv ) به معناهای : تا حدی، تقریباً، نسبتاً، تا حدودی، تا اندازه ای

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

partially ( adv ) = به طور نسبی، تا اندازه ای، نسبتاً، تا حدودی، تا حدی، تقریباً ، اندکی معانی دیگر >>>> قسمتی، بخشی ، به صورت جزئی Definition = نه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

conquer ( verb ) = overcome ( verb ) به معناهای : غلبه کردن، چیره شدن، شکست دادن، مغلوب کردن، فایق آمدن، پیروز شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

overcome ( verb ) = غلبه کردن، چیره شدن، مستولی شدن، غالب آمدن، فایق آمدن، مسلط شدن، مغلوب کردن، شکست دادن، از پس کسی یا چیزی بر آمدن، برنده شدن، تحت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

bizarre ( adj ) = outlandish ( adj ) به معناهای : عجیب و غریب، غیر عادی، غیر معمول، نامتعارف

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

outlandishly ( adv ) = به طرز عجیب و غریب ، به طور غیر عادی، به طور نا متعارف ، به طور غیر معمول Definition = به طوری عجیب و غیرمعمول و پذیرفتن یا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

It’s your call = اصطلاح هست یعنی تصمیم با خودته مثال: I don’t really know what to have for dinner. It’s your call من واقعا نمی دونم که برای شام چی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

i've choosen to move on and accept that it is what it is تصمیم گرفتم راهم را ادامه بدم و بپذیرم همینی که هست و کاریش نمیشه کرد it is what it is = ه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

outlandish ( adj ) = عجیب و غریب، نا متعارف، غیر عادی Definition = عجیب و غیرمعمول و دشوار است برای قبول یا دوست داشتن/غیر متعارف و غیر معمول/ مترا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

omission ( noun ) = حذف، جاافتادگی، غفلت، فروگذاری، از قلم افتادگی Definition = واقعیت نادیده گرفتن چیزی که باید در آن گنجانده شده باشد ، یا چیزی ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

omitted ( adj ) = حذف شده، از قلم افتاده/لغو شده، ناتمام، نادیده گرفته شده/حواس پرت، شیفته، فراموشکار/فقدان، کمبود/ Definition = مستثنی یا کنار گذاش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

neglect ( verb ) = omit ( verb ) به معناهای : حذف کردن، از قلم انداختن، نادیده گرفتن، کوتاهی کردن، غفلت کردن، فراموش کردن، کنار گذاشتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

omit ( verb ) = حذف کردن، از قلم انداختن، نادیده گرفتن، ذکر نکردن، جا انداختن، کوتاهی کردن، قصور کردن، غفلت کردن، به فراموشی سپردن، کنار گذاشتن Def ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

obsolescence ( noun ) = کهنگی، منسوخی، از رواج افتادگی، از رده خارج، فرسودگی Definition = ویژگی منسوخ شدن/روند یا واقعیت تبدیل شدن به دمودگی و مدتی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

outdated ( adj ) = obsolete ( adj ) به معناهای : از کار افتاده، منسوخ، قدیمی، بلااستفاده، از زده خارج

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

obsolete ( adj ) = ازکار افتاده، منسوخ، {مهجور به معنای پرت و دور از ذهن ( بخصوص برای واژگان ) }، از رده خارج ، قدیمی، بلااستفاده، بی کاربرد Defini ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

nonetheless ( adv, conjunction ) = nevertheless ( adv, conjunction ) به معناهای : با این حال، با این همه، با این وجود

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

nevertheless ( conjunction ) = با این وجود، با این حال، با این همه Definition = با وجود اینکه ؛ علی رغم واقعیتی که شما به آن اشاره کردید/ مترادف ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

narrator ( noun ) = راوی، گوینده داستان، نقال، داستانسرا، داستانپرداز Definition = شخصیتی که به شما می گوید در یک کتاب یا فیلم چه اتفاقی می افتد/شخص ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

narration ( noun ) = روایت، گویندگی، توصیف، نقل، حکایت، روایت معانی دیگر>>> شرح جزئیات Definition = عمل قصه گفتن/شرح گفتاری از وقایع ارائه شده در طو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

narrative ( adj ) = داستانی، روایتی، داستان گونه معانی دیگر>>> من در آوردی Definition = تعریف یک داستان یا توصیف یک سری از وقایع/ a narrative poem ...