پیشنهادهای موسی (١,٨٠٢)
beneficiary ( noun ) = ذینفع، بهره بردار، بهره ور، ذیحق، وارث، مستفیذ شونده، متهب ( کسی که مجاناً مالی را صاحب می شود ) ، موقوف علیه ( کسی که هزینه آ ...
مرخصی از کار توسط یک کارمند با پرداخت حقوق. اکثر سازمان ها به طور داوطلبانه مرخصی پرداخت شده را به عنوان مزیت به کارمندان ارائه می دهند.
benefit ( noun ) = فایده، سود، نفع، مزیت، برتری، منفعت ، مزایا، استفاده ، اعانه ، نیکوکاری، احسان، ( حراج یا نمایش یا برنامه هنری که هزینه آن صرف خیر ...
فراهم کردن/مهیا کردن/ایجاد کردن/به ارمغان آوردن/تامین کردن، تهیه کردن، در اختیار گذاشتن Exercise provides many benefits for your health. ورزش فواید ...
free ( verb ) = release ( verb ) به معناهای: آزاد کردن، رها کردن، بیرون دادن، مرخص کردن
release ( noun ) = رهایی، خلاصی، آزادی، ترخیص، انتشار ، پخش، بخشش، بخشودگی، آزادسازی، رهاساز، تخلیه goods release = ترخیص کالا flood release = انتش ...
به قید کفالت آزاد کردن
هواگیری
نسخه پخش:نسخۀ کامل و نهایی فیلم که برای توزیع و پخش آماده است.
commonplace ( adj ) = prevalent ( adj ) به معناهای: شایع، رایج، متداول، مرسوم
prevalence ( noun ) = شیوع، شیوع بیماری، رواج، عمومیت، نفوذ، پخش، غلبه، استیلا، تداول، همه گیر ، فراوانی prevalence rate = میزان شیوع contamination ...
remark ( verb ) = mention ( verb ) به معناهای : ذکر کردن، اشاره کردن، عنوان کردن، متذکر شدن
mention ( noun ) = ذکر، اشاره، تذکر، گوشزد favorable mention = ذکر خیر mention ( verb ) = ذکر کردن، نام بردن، یادآوری کردن، اشاره کردن، گوشزد کردن ...
mentioned ( adj ) = ذکر شده، نامبرده شده، مذکور، گفته شده، اشاره شده example: the book mentioned today was included in the bibliography that was h ...
defend ( verb ) = justify ( verb ) به معناهای: توجیه کردن، موجه جلوه دادن، دلیل آوردن، دفاع کردن
به طور قابل تصدیق، به طور قابل تبرئه، به طور توجیه پذیر ، بصورت قابل توجیه ، به طور موجه، به حق، به درستی
justification ( noun ) = توجیه، دلیل آوری، مطابقت، تطابق، هم ترازی، مجوز، حقانیت، سطر بندی، صفحه بندی، برهان آوری، استدلال نمایی، مدافعه، دفاع، بهانه ...
توجیه بوم شناختی : ارائۀ دلیل مبنی بر ضرورت حفظ طبیعت به طوری که بقای حیات انسان را امکان پذیر سازد.
overstate ( verb ) = exaggerate ( verb ) به معناهای : غلو کردن، اغراق کردن، گزافه گویی کردن، مبالغه کردن
exaggeration ( noun ) = اغراق ، افراط ، بزرگنمایی و اغراق ، زیاده روی ، غلو ، مبالغه ، گزاف گویی، گزافه گویی
exaggerated ( adj ) = اغراق آمیز، اگزجره، افراطی، مبالغه شده exaggerated value = ارزش مبالغه شده
inconsistent ( adj ) = erratic ( adj ) به معناهای: ناسازگار، ناهماهنگ، نامنظم
definition=به طوری که الگو یا حرکت آن یکنواخت یا منظم نباشد، غیر قابل پیش بینی erratically ( adv ) =به صورت نامنظم، به صورت سیار، به طور سرگردان، ب ...
surround ( verb ) = encircle ( verb ) به معناهای:احاطه کردن، محصور کردن، در بر گرفتن
encircled ( adj ) = محاصره شده ، محصور شده، احاطه شده مثال: the encircled celebrity actually became afraid of her fans سلبریتی محاصره شده در واقع ...
highlight ( verb ) = emphasize ( verb ) به معناهای:تاکید کردن، برجسته کردن، پافشاری کردن
با تاکید، باقوت، به طور برجسته، به طور قطعی، به طور موکد ، قاطعانه، با قاطعیت، مصرانه
تاکید، تکیه، اهمیت، قوت، تاثیر نمایان، برجستگی، پافشاری، اصرار academic emphasis = تاکید علمی lay emphasis on = مورد تاکید قرار دادن
مورد تاکید قرار دادن
تاکیدی، موکد، موکداً، قاطع، تاکید شده، با تاکید و اشارات دست سخن گوینده ( تاکید آمیز، تاکید برانگیز ) ، سمج، مصر، قرص، محکم defenition =بیان تاکید ...
appear ( verb ) = emerge ( verb ) به معناهای: پدیدار شدن، ظاهر شدن، معلوم شدن، آشکار شدن
بروز ، تکوین ، ظهور، فرآمدگی، نمایان شدگی ، هستی ، پدیداری ، پیدایی گیاهچه یا برآمدگی ساقه یا سبز شدن یا جوانه زنی ، پیدایش ، پیدایی، نوپدیدی، خروج ...
delete ( verb ) = eliminate ( verb ) به معناهای: حذف کردن، از بین بردن، زدودن
eliminated ( adj ) =زدوده شده، محو شده، حذف شده، دفع کننده
خاموش یا پنهان کردن همه چراغ های قابل مشاهده در یک شهر ، پست نظامی و غیره ، معمولاً به عنوان یک پیشگیری در برابر حملات هوایی است. ( اگر به صورت فعل ب ...
اگر به صورت فعل در جمله بیاد: فعل برای از دست دادن هوشیاری. . . . فعل برای تجربه یک دوره زمانی که در آن شخص با وجود داشتن هوشیاری کامل در آن زمان ، چ ...
واکنش حذفی: گونه ای واکنش آلی است که در آن دو جانشین در یک فرایند یک یا دو گامی، از یک مولکول حذف می شود. فرایند یک گامی ( یک مرحله ای ) را واکنش E2 ...
elimination ( noun ) = حذف، رفع، دفع، طرد، پاکسازی، محو، اخراج، برطرف سازی، ادغام، زدودگی virus elimination = پاکسازی از ویروس noise elimination = ...
primary ( adj ) = elementary ( adj ) به معناهای: اولیه، ابتدایی، مقدماتی
component ( noun ) = element ( noun ) به معناهای: عنصر، جزء، مولفه، بخش
elemental ( adj ) = بنیادی، ابتدایی، مقدماتی، اصلی، عنصری، پایه ای، معدنی، خالص
house ( noun ) = dwelling ( noun ) به معناهای: خانه، منزل، اقامتگاه
dwell ( verb ) = سکونت کردن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، سکنی گزیدن، تمرکز کردن، توقف کردن، مکث کردن، درنگ کردن، انگشت گذاشتن روی مطلبی خاص، مط ...
زیاد وقت صرف کردن روی، متمرکز شدن روی، نگاه کردن، کشیدن
معانی=ساکن، مقیم، پسوند نشین و زی ( cavity dweller : حفره زی - cave dweller: غار نشین - forest dweller:جنگل نشین، جنگل زی )
circulate ( verb ) = disperse ( verb ) به معناهای: پراکنده کردن، پخش کردن، پخش شدن
dispersed ( adj ) = پراکنده، پراکنده شده، متفرق، گسسته
ماکیان
رخدادهای کاملاً طبیعی
Dispense ( verb ) = Distribute ( verb ) به معناهای: توزیع کردن، پخش کردن