تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

beneficiary ( noun ) = ذینفع، بهره بردار، بهره ور، ذیحق، وارث، مستفیذ شونده، متهب ( کسی که مجاناً مالی را صاحب می شود ) ، موقوف علیه ( کسی که هزینه آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

مرخصی از کار توسط یک کارمند با پرداخت حقوق. اکثر سازمان ها به طور داوطلبانه مرخصی پرداخت شده را به عنوان مزیت به کارمندان ارائه می دهند.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

benefit ( noun ) = فایده، سود، نفع، مزیت، برتری، منفعت ، مزایا، استفاده ، اعانه ، نیکوکاری، احسان، ( حراج یا نمایش یا برنامه هنری که هزینه آن صرف خیر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

فراهم کردن/مهیا کردن/ایجاد کردن/به ارمغان آوردن/تامین کردن، تهیه کردن، در اختیار گذاشتن Exercise provides many benefits for your health. ورزش فواید ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

free ( verb ) = release ( verb ) به معناهای: آزاد کردن، رها کردن، بیرون دادن، مرخص کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

release ( noun ) = رهایی، خلاصی، آزادی، ترخیص، انتشار ، پخش، بخشش، بخشودگی، آزادسازی، رهاساز، تخلیه goods release = ترخیص کالا flood release = انتش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به قید کفالت آزاد کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

هواگیری

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

نسخه پخش:نسخۀ کامل و نهایی فیلم که برای توزیع و پخش آماده است.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

commonplace ( adj ) = prevalent ( adj ) به معناهای: شایع، رایج، متداول، مرسوم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

prevalence ( noun ) = شیوع، شیوع بیماری، رواج، عمومیت، نفوذ، پخش، غلبه، استیلا، تداول، همه گیر ، فراوانی prevalence rate = میزان شیوع contamination ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

remark ( verb ) = mention ( verb ) به معناهای : ذکر کردن، اشاره کردن، عنوان کردن، متذکر شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

mention ( noun ) = ذکر، اشاره، تذکر، گوشزد favorable mention = ذکر خیر mention ( verb ) = ذکر کردن، نام بردن، یادآوری کردن، اشاره کردن، گوشزد کردن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

mentioned ( adj ) = ذکر شده، نامبرده شده، مذکور، گفته شده، اشاره شده example: the book mentioned today was included in the bibliography that was h ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

defend ( verb ) = justify ( verb ) به معناهای: توجیه کردن، موجه جلوه دادن، دلیل آوردن، دفاع کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

به طور قابل تصدیق، به طور قابل تبرئه، به طور توجیه پذیر ، بصورت قابل توجیه ، به طور موجه، به حق، به درستی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

justification ( noun ) = توجیه، دلیل آوری، مطابقت، تطابق، هم ترازی، مجوز، حقانیت، سطر بندی، صفحه بندی، برهان آوری، استدلال نمایی، مدافعه، دفاع، بهانه ...

پیشنهاد
١

توجیه بوم شناختی : ارائۀ دلیل مبنی بر ضرورت حفظ طبیعت به طوری که بقای حیات انسان را امکان پذیر سازد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

overstate ( verb ) = exaggerate ( verb ) به معناهای : غلو کردن، اغراق کردن، گزافه گویی کردن، مبالغه کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

exaggeration ( noun ) = اغراق ، افراط ، بزرگنمایی و اغراق ، زیاده روی ، غلو ، مبالغه ، گزاف گویی، گزافه گویی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

exaggerated ( adj ) = اغراق آمیز، اگزجره، افراطی، مبالغه شده exaggerated value = ارزش مبالغه شده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

inconsistent ( adj ) = erratic ( adj ) به معناهای: ناسازگار، ناهماهنگ، نامنظم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

definition=به طوری که الگو یا حرکت آن یکنواخت یا منظم نباشد، غیر قابل پیش بینی erratically ( adv ) =به صورت نامنظم، به صورت سیار، به طور سرگردان، ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

surround ( verb ) = encircle ( verb ) به معناهای:احاطه کردن، محصور کردن، در بر گرفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

encircled ( adj ) = محاصره شده ، محصور شده، احاطه شده مثال: the encircled celebrity actually became afraid of her fans سلبریتی محاصره شده در واقع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

highlight ( verb ) = emphasize ( verb ) به معناهای:تاکید کردن، برجسته کردن، پافشاری کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

با تاکید، باقوت، به طور برجسته، به طور قطعی، به طور موکد ، قاطعانه، با قاطعیت، مصرانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

تاکید، تکیه، اهمیت، قوت، تاثیر نمایان، برجستگی، پافشاری، اصرار academic emphasis = تاکید علمی lay emphasis on = مورد تاکید قرار دادن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

مورد تاکید قرار دادن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

تاکیدی، موکد، موکداً، قاطع، تاکید شده، با تاکید و اشارات دست سخن گوینده ( تاکید آمیز، تاکید برانگیز ) ، سمج، مصر، قرص، محکم defenition =بیان تاکید ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

appear ( verb ) = emerge ( verb ) به معناهای: پدیدار شدن، ظاهر شدن، معلوم شدن، آشکار شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

بروز ، تکوین ، ظهور، فرآمدگی، نمایان شدگی ، هستی ، پدیداری ، پیدایی گیاهچه یا برآمدگی ساقه یا سبز شدن یا جوانه زنی ، پیدایش ، پیدایی، نوپدیدی، خروج ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

delete ( verb ) = eliminate ( verb ) به معناهای: حذف کردن، از بین بردن، زدودن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

eliminated ( adj ) =زدوده شده، محو شده، حذف شده، دفع کننده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

خاموش یا پنهان کردن همه چراغ های قابل مشاهده در یک شهر ، پست نظامی و غیره ، معمولاً به عنوان یک پیشگیری در برابر حملات هوایی است. ( اگر به صورت فعل ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

اگر به صورت فعل در جمله بیاد: فعل برای از دست دادن هوشیاری. . . . فعل برای تجربه یک دوره زمانی که در آن شخص با وجود داشتن هوشیاری کامل در آن زمان ، چ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

واکنش حذفی: گونه ای واکنش آلی است که در آن دو جانشین در یک فرایند یک یا دو گامی، از یک مولکول حذف می شود. فرایند یک گامی ( یک مرحله ای ) را واکنش E2 ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

elimination ( noun ) = حذف، رفع، دفع، طرد، پاکسازی، محو، اخراج، برطرف سازی، ادغام، زدودگی virus elimination = پاکسازی از ویروس noise elimination = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

primary ( adj ) = elementary ( adj ) به معناهای: اولیه، ابتدایی، مقدماتی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

component ( noun ) = element ( noun ) به معناهای: عنصر، جزء، مولفه، بخش

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

elemental ( adj ) = بنیادی، ابتدایی، مقدماتی، اصلی، عنصری، پایه ای، معدنی، خالص

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

house ( noun ) = dwelling ( noun ) به معناهای: خانه، منزل، اقامتگاه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

dwell ( verb ) = سکونت کردن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، سکنی گزیدن، تمرکز کردن، توقف کردن، مکث کردن، درنگ کردن، انگشت گذاشتن روی مطلبی خاص، مط ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زیاد وقت صرف کردن روی، متمرکز شدن روی، نگاه کردن، کشیدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

معانی=ساکن، مقیم، پسوند نشین و زی ( cavity dweller : حفره زی - cave dweller: غار نشین - forest dweller:جنگل نشین، جنگل زی )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

circulate ( verb ) = disperse ( verb ) به معناهای: پراکنده کردن، پخش کردن، پخش شدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

dispersed ( adj ) = پراکنده، پراکنده شده، متفرق، گسسته

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

ماکیان

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

رخدادهای کاملاً طبیعی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

Dispense ( verb ) = Distribute ( verb ) به معناهای: توزیع کردن، پخش کردن