پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
نافرزانگی. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( حامص مرکب ) نابخردی. بی عقلی. نادانی. مقابل فرزانگی. حالت و صفت نافرزانه. || بیهوشی. ناهوشیاری. مستی : چو ساقی در شراب ...
نافرزانگی. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( حامص مرکب ) نابخردی. بی عقلی. نادانی. مقابل فرزانگی. حالت و صفت نافرزانه. || بیهوشی. ناهوشیاری. مستی : چو ساقی در شراب ...
نافرزانگی. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( حامص مرکب ) نابخردی. بی عقلی. نادانی. مقابل فرزانگی. حالت و صفت نافرزانه. || بیهوشی. ناهوشیاری. مستی : چو ساقی در شراب ...
بی فرزانه. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی فرزانه ) مرادف بی دانش و قیاس. آنست که نافرزانه باشد. ( آنندراج ) . نادان و بی عقل. ( ناظم الاطباء ) ...
بی فرزانه. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی فرزانه ) مرادف بی دانش و قیاس. آنست که نافرزانه باشد. ( آنندراج ) . نادان و بی عقل. ( ناظم الاطباء ) ...
بی فرزانه. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی فرزانه ) مرادف بی دانش و قیاس. آنست که نافرزانه باشد. ( آنندراج ) . نادان و بی عقل. ( ناظم الاطباء ) ...
بی فرزانه. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی فرزانه ) مرادف بی دانش و قیاس. آنست که نافرزانه باشد. ( آنندراج ) . نادان و بی عقل. ( ناظم الاطباء ) ...
فرزانه رای ؛ آنکه رای و اندیشه ٔ حکیمانه دارد : پزشکان گزین دار فرزانه رای به هر درد دانا و درمان نمای. اسدی. کهن دار دستورفرزانه رای به هر کار یکت ...
فرزانه گوهر ؛ پاک نژاد : به باده درون گوهر آید پدید که فرزانه گوهر بود یا پلید. فردوسی
فرزانه رای ؛ آنکه رای و اندیشه ٔ حکیمانه دارد : پزشکان گزین دار فرزانه رای به هر درد دانا و درمان نمای. اسدی. کهن دار دستورفرزانه رای به هر کار یکت ...
عوامل صحنه
سیاهپوشان=شیربانان، یعنی جماعتی که شیر، ببر و جانوران درنده نگاه میدارند. ( برهان ) .
اِشخاص. [ اِ ] ( ع مص ) جلای وطن دادن. تبعید کردن : و موسی را برسبیل اشخاص به بغداد آوردند. ( جهانگشای جوینی ) . || گسیل کردن. ( تاج المصادر ) . بردن ...
اِشخاص. [ اِ ] ( ع مص ) جلای وطن دادن. تبعید کردن : و موسی را برسبیل اشخاص به بغداد آوردند. ( جهانگشای جوینی ) . || گسیل کردن. ( تاج المصادر ) . بردن ...
اِشخاص. [ اِ ] ( ع مص ) جلای وطن دادن. تبعید کردن : و موسی را برسبیل اشخاص به بغداد آوردند. ( جهانگشای جوینی ) . || گسیل کردن. ( تاج المصادر ) . بردن ...
جنت مثال ؛ بهشت مثال : کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد. خاقانی.
بهشت مانند
جنت مثال ؛ بهشت مثال : کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد. خاقانی.
به دروغ
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
فی المثل
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
مُخَلصین مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
منجی
brush - off
تزاحم
تزاحم
بی چونی. ( حامص مرکب ) بی نظیری و بی مثالی و بی همتایی. ( ناظم الاطباء ) . بی مانندی. بی همتایی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) .
بی چون
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) .
تباهی زده
تباهی زده
معراج
گم صدا شدن بی صدا شدن ( از ترکیبات استاد جنتی عطائی )
گم صدا شدن بی صدا شدن ( از ترکیبات استاد جنتی عطائی )