پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
اِشخاص. [ اِ ] ( ع مص ) جلای وطن دادن. تبعید کردن : و موسی را برسبیل اشخاص به بغداد آوردند. ( جهانگشای جوینی ) . || گسیل کردن. ( تاج المصادر ) . بردن ...
اِشخاص. [ اِ ] ( ع مص ) جلای وطن دادن. تبعید کردن : و موسی را برسبیل اشخاص به بغداد آوردند. ( جهانگشای جوینی ) . || گسیل کردن. ( تاج المصادر ) . بردن ...
اِشخاص. [ اِ ] ( ع مص ) جلای وطن دادن. تبعید کردن : و موسی را برسبیل اشخاص به بغداد آوردند. ( جهانگشای جوینی ) . || گسیل کردن. ( تاج المصادر ) . بردن ...
جنت مثال ؛ بهشت مثال : کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد. خاقانی.
جنت مثال ؛ بهشت مثال : کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد. خاقانی.
بهشت مانند
به دروغ
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
فی المثل
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) . گردون بمثال بار ...
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
مُخَلصین مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
مُخَلص=[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] ( اِخ ) لقب حضرت مسیح ( ع ) . ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . نجات دهنده
منجی
brush - off
تزاحم
تزاحم
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) .
بی چون
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) .
بی چونی. ( حامص مرکب ) بی نظیری و بی مثالی و بی همتایی. ( ناظم الاطباء ) . بی مانندی. بی همتایی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
تباهی زده
تباهی زده
معراج
گم صدا شدن بی صدا شدن ( از ترکیبات استاد جنتی عطائی )
گم صدا شدن بی صدا شدن ( از ترکیبات استاد جنتی عطائی )
بی صدا شدن ( از ترکیبات استاد جنتی عطائی )
هوار شدن/افتادن ( مصدر ) بخان. کسی ناخوانده بمهمانی رفتن . توضیح گاه نیز مهمان درمقام فروتنی و تعارف یا نقل عمل خویش گوید : دیشب ما بر و بچه ها سر ف ...
gatecrash
gatecrash
اهل ذوق ، ارباب ذوق ، اصحاب ذوق ؛ صاحبان قریحه ٔ ادب و موسیقی و نقاشی و مانند آن : لفظ پریشانشان بر دل اصحاب ذوق خشک چو باد سموم سرد چو دندان مار. خ ...
اهل ذوق ، ارباب ذوق ، اصحاب ذوق ؛ صاحبان قریحه ٔ ادب و موسیقی و نقاشی و مانند آن : لفظ پریشانشان بر دل اصحاب ذوق خشک چو باد سموم سرد چو دندان مار. خ ...
منزل داشتن در . . . . .
منزل داشتن
منزل داشتن
منزل داشتن
خلاص دادن. [ خ ِ / خ َ دَ ] ( مص مرکب ) رهایی دادن. خلاصی بخشیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : تریاک فاروق از گزیدن افعی و گزیدن همه انواع ماران و سگ دیوا ...
خلاص دادن. [ خ ِ / خ َ دَ ] ( مص مرکب ) رهایی دادن. خلاصی بخشیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : تریاک فاروق از گزیدن افعی و گزیدن همه انواع ماران و سگ دیوا ...