پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
کینه آوردن ( مصدر ) انتقام کشیدن .
کینه بستن. [ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کین بستن. انتقام کشیدن. || دشمن شدن. عداوت پیدا کردن : به کیش حق پرستان کینه نتوان بست با دشمن مسلمانی گ ...
کینه بستن. [ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کین بستن. انتقام کشیدن. || دشمن شدن. عداوت پیدا کردن : به کیش حق پرستان کینه نتوان بست با دشمن مسلمانی گ ...
کینه بازآوردن ؛ انتقام گرفتن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس آواز داد به بانگ بلند که ای نصر سیار چگونه دیدی این کینه بازآوردن ؟ ( بلعمی ، از ...
کینه بازآوردن ؛ انتقام گرفتن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس آواز داد به بانگ بلند که ای نصر سیار چگونه دیدی این کینه بازآوردن ؟ ( بلعمی ، از ...
رنگ حصه. نصیب. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . قسمت. ( برهان قاطع ) . بهره. ( آنندراج ) : انده خال و غم عم بگذار تا شوی شادخوار و برخوردار چون ز ...
رنگ حصه. نصیب. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . قسمت. ( برهان قاطع ) . بهره. ( آنندراج ) : انده خال و غم عم بگذار تا شوی شادخوار و برخوردار چون ز ...
شربت جرعه. غمجه. مقداری که توان آشامید از مایعی : جهانی کجاشربت آب سرد نیرزد بر او دل چه داری به درد . فردوسی. بر آن نهادند که. . . شربتی از این [ ...
شربت جرعه. غمجه. مقداری که توان آشامید از مایعی : جهانی کجاشربت آب سرد نیرزد بر او دل چه داری به درد . فردوسی. بر آن نهادند که. . . شربتی از این [ ...
در عشق تو از ملامتم ننگی نیست
سر سوزنی . . . . . .
سر سوزنی
جان پریان. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب : میکند جان جان پریان را جنون دل فراق جان آدم کر ...
جان پریان. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب : میکند جان جان پریان را جنون دل فراق جان آدم کر ...
جان پریان. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب : میکند جان جان پریان را جنون دل فراق جان آدم کر ...
داد کردن آواز بلند برآوردن. داد زدن. فریاد کردن. داد کشیدن. فریاد کشیدن. آوای بلند برآوردن.
داد کردن آواز بلند برآوردن. داد زدن. فریاد کردن. داد کشیدن. فریاد کشیدن. آوای بلند برآوردن.
داد کردن آواز بلند برآوردن. داد زدن. فریاد کردن. داد کشیدن. فریاد کشیدن. آوای بلند برآوردن.
اولولو
اوج گرفتن
اوج گرفتن
اوج گرفتن
عرض مراد کردن ؛ شرح مراد دادن. ( ناظم الاطباء ) .
عرض داشتن ؛ تظلم کردن در نزد حاکم. ( از ناظم الاطباء ) . دادخواهی. رفع قصه. قصه برداشتن.
عرض داشتن ؛ تظلم کردن در نزد حاکم. ( از ناظم الاطباء ) . دادخواهی. رفع قصه. قصه برداشتن.
تظلم آوردن. [ ت َ ظَل ْ ل ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) تظلم برآوردن. داد خواستن. دادخواهی کردن : بترس ز آه دل بینوا که روز جزا تظلم آورد و از تو داد بستاند. ...
عرض داشتن ؛ تظلم کردن در نزد حاکم. ( از ناظم الاطباء ) . دادخواهی. رفع قصه. قصه برداشتن.
به عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ گفتن و بیان کردن شخص کوچکتر به بزرگتر. ( از فرهنگ فارسی معین ) . - به معرض عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ به نظر شاه یا امیر ...
عرض کردن ؛ به سمع بزرگی یا صاحب مقامی رسانیدن مطلبی را. رجوع به عرض کردن در ردیف خود شود.
به عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ گفتن و بیان کردن شخص کوچکتر به بزرگتر. ( از فرهنگ فارسی معین ) . - به معرض عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ به نظر شاه یا امیر ...
عرض کردن ؛ به سمع بزرگی یا صاحب مقامی رسانیدن مطلبی را. رجوع به عرض کردن در ردیف خود شود.
بالای بالا = بسیار بالا
بسیار بالا
رفتن نور در خانه بودیم که ناگاه نور رفت
رفتن نور در خانه بودیم که ناگاه نور رفت
قاپ زدن
قاپ زدن
هم قدم
- سبز شدن خط ؛ کنایه از ریش برآوردن. دمیدن موی.
- سبز شدن خط ؛ کنایه از ریش برآوردن. دمیدن موی.
- سبز شدن سخن ( حرف ) ؛بر کرسی نشستن آن. ( از آنندراج ) : گفتم که شود ازگل وصلت چمنم سبز گل کرد خط از لعل تو و شد سخنم سبز. ملا طاهر غنی ( از آنندرا ...
سبز شدن
سبز شدن
ناداشتی. ( حامص مرکب ) بی اعتقادی. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . بی اخلاصی. ( غیاث اللغات ) .
ناداشتی. ( حامص مرکب ) پریشانی. افلاس. ( برهان قاطع ) . بی نوائی. ( فرهنگ نظام ) . مفلسی. ( غیاث اللغات ) . فقر. بی چیزی. تنگدستی. تهیدستی. کوتاه دست ...
ناداشتی. ( حامص مرکب ) پریشانی. افلاس. ( برهان قاطع ) . بی نوائی. ( فرهنگ نظام ) . مفلسی. ( غیاث اللغات ) . فقر. بی چیزی. تنگدستی. تهیدستی. کوتاه دست ...
ناداشت. ( ص مرکب ) ( از: نا ( نفی، سلب ) داشت ) در این جا بجای �نادار� اسم فاعل مرخم بکار رفته. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . مفلس. پریشان. بی نوا. ( بر ...
ناداشت. ( ص مرکب ) ( از: نا ( نفی، سلب ) داشت ) در این جا بجای �نادار� اسم فاعل مرخم بکار رفته. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . مفلس. پریشان. بی نوا. ( بر ...
ناداشت. ( ص مرکب ) ( از: نا ( نفی، سلب ) داشت ) در این جا بجای �نادار� اسم فاعل مرخم بکار رفته. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . مفلس. پریشان. بی نوا. ( بر ...
خسته تن / تن خسته