پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)

بازدید
١٥,٤٨٥
تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

مو نزدن [عا. ] ذرّه ای عدم تشابه و اختلاف نداشتن. عینهو چیزی بودن. کپی چیزی بودن�"ایوان هو" هنرمندی است که نقاشی های او با واقعیت مو نمی زنند. [باشگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

مو نزدن [عا. ] ذرّه ای عدم تشابه و اختلاف نداشتن. عینهو چیزی بودن. کپی چیزی بودن�"ایوان هو" هنرمندی است که نقاشی های او با واقعیت مو نمی زنند. [باشگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

مو نزدن [عا. ] ذرّه ای عدم تشابه و اختلاف نداشتن. عینهو چیزی بودن. کپی چیزی بودن�"ایوان هو" هنرمندی است که نقاشی های او با واقعیت مو نمی زنند. [باشگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

مو نزدن [عا. ] ذرّه ای عدم تشابه و اختلاف نداشتن. عینهو چیزی بودن. کپی چیزی بودن�"ایوان هو" هنرمندی است که نقاشی های او با واقعیت مو نمی زنند. [باشگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

مو زدن . [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) اختلاف بسیار جزئی داشتن ( معمولاً در جمله ٔ منفی استعمال شود ) : قیافه اش با قیافه ٔ او مو نمیزند، یعنی کوچکترین اختلا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] ( ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل : دیوانه میکند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پری وار میکند. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] ( ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل : دیوانه میکند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پری وار میکند. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] ( ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل : دیوانه میکند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پری وار میکند. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

تمیز خواستن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

تمیز خواستن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه ٔ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه ٔ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه ٔ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه ٔ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه ٔ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه ٔ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

دست نابرده. [ دَ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سالم. مصون از تصرف. دست نخورده : ز گنجش یکی بهره برداشتم دگر دست نابرده بگذاشتم. ( گرشاسبنامه ص 315 ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

دست نابرده. [ دَ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سالم. مصون از تصرف. دست نخورده : ز گنجش یکی بهره برداشتم دگر دست نابرده بگذاشتم. ( گرشاسبنامه ص 315 ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

دست نابرده. [ دَ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سالم. مصون از تصرف. دست نخورده : ز گنجش یکی بهره برداشتم دگر دست نابرده بگذاشتم. ( گرشاسبنامه ص 315 ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

نابرده رنج ؛ بدون تحمل رنج : نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

نابرده رنج ؛ بدون تحمل رنج : نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

مسیح . [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) مرد بسیارجماع . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . مردی کثیرالجماع . ( دهار ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

قفطی . [ ق َ ف َ طا ] ( ع ص ) ( رجل . . . ) مرد بسیار گاینده . ( منتهی الارب ) . کثیرالجماع . ( از ذیل اقرب الموارد ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

ماسح

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

شین. ( ع ص ) مرد بسیارنکاح و کثیرالجماع. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

وقت کُشی= اتلاف وقت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

وقت کُشی= اتلاف وقت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

وقت کُشی= اتلاف وقت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

عقلم نمی ماسد؛ عقلم نمی رسد. نمی فهمم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مثل : پا، پای خر، دست، دست یاسه به این کار عقلم نمی ماسه ( نمی ماسد ) . ( امث ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ماسیدن مؤثر افتادن سخنی یا عملی : فرمایشهای شما نماسید. این حیله ٔ شما نماسید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . چیزی به کسی رسیدن. در کاری توفیق یاف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

عقلم نمی ماسد؛ عقلم نمی رسد. نمی فهمم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مثل : پا، پای خر، دست، دست یاسه به این کار عقلم نمی ماسه ( نمی ماسد ) . ( امث ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

ماسیدن مؤثر افتادن سخنی یا عملی : فرمایشهای شما نماسید. این حیله ٔ شما نماسید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . چیزی به کسی رسیدن. در کاری توفیق یاف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

ماسیدن مؤثر افتادن سخنی یا عملی : فرمایشهای شما نماسید. این حیله ٔ شما نماسید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . چیزی به کسی رسیدن. در کاری توفیق یاف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

ماسیدن مؤثر افتادن سخنی یا عملی : فرمایشهای شما نماسید. این حیله ٔ شما نماسید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . چیزی به کسی رسیدن. در کاری توفیق یاف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

ماسیدن چیزی برای کسی ؛ فایده برای او داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ماسیدن چیزی برای کسی ؛ فایده برای او داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

ماسیدن چیزی برای کسی ؛ فایده برای او داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

ماسیدن چیزی برای کسی ؛ فایده برای او داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ماسیدن چیزی برای کسی ؛ فایده برای او داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ماسیدن چیزی برای کسی ؛ فایده برای او داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ماسیدن. [ دَ ] ( مص ) بستن. منعقد شدن. سفت شدن. ( روغن، چربی ) ( فرهنگ فارسی معین ) . بستن چنانکه روغن در تماس با آب سرد. بستن چنانکه روغن و پیه مذاب ...