پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
an early bird catches the worm
I kid you not
دل غافل، ای دل غافل
دل غافل، ای دل غافل
عشق باختن. [ ع ِ ت َ ] ( مص مرکب ) اظهار عشق ودوستی شدید کردن. عشقبازی کردن. عشق ورزیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) . تغازل با یکدیگر. مغازله : سعدی همه رو ...
عشق باختن. [ ع ِ ت َ ] ( مص مرکب ) اظهار عشق ودوستی شدید کردن. عشقبازی کردن. عشق ورزیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) . تغازل با یکدیگر. مغازله : سعدی همه رو ...
غصه خور. [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) غم خورنده. اندوهگین : ناامیدان غصه خور مائیم عبرت کار یکدگر مائیم. خاقانی. از دم روزه دهن شس ...
هو پیچیدن ( مصدر ) شایع شدن .
رد کن بیاد
معنی اصطلاح - > فلنگ را بستن پنهانی فرار کردن / گریختن؛ بی خبر و به طوری که کسی متوجه نشود از جایی رفتن مثال: - داشت می رفت سرِ قرار، اما همین که پا ...
دم غنیمت است ؛ یعنی فرصت را باید غنیمت شمرد.
بیرون زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برون زدن. برزدن. خارج شدن. - بیرون زدن سر ؛ برآوردن. طلوع کردن : چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل بیرون زد آفتاب س ...
بیرون زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برون زدن. برزدن. خارج شدن. - بیرون زدن سر ؛ برآوردن. طلوع کردن : چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل بیرون زد آفتاب س ...
نوش نوش. ( اِ مرکب ) گوارا باد. نوش باد. نوشانوش : نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های. منوچهری. ساقی غم که ...
نوش نوش. ( اِ مرکب ) گوارا باد. نوش باد. نوشانوش : نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های. منوچهری. ساقی غم که ...
در نوشانوش آمدن ؛ نوش باد گفتن و باده نوشانیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : دارو در قدح شراب افکند چنانکه کس ندید ودر نوشانوش آمد. ( سمک عیار از فرهنگ فار ...
در نوشانوش آمدن ؛ نوش باد گفتن و باده نوشانیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : دارو در قدح شراب افکند چنانکه کس ندید ودر نوشانوش آمد. ( سمک عیار از فرهنگ فار ...
سنگر گرفتن
گلدسته. [ گ ُ دَ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) اجازه. پروانه. رخصت. دستوری. اذن : مسکین که ز دهر جز دل خسته نیافت هرگز دَرِ آلاه ترا بسته نیافت ایام نریخت ...
گلدسته. [ گ ُ دَ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) اجازه. پروانه. رخصت. دستوری. اذن : مسکین که ز دهر جز دل خسته نیافت هرگز دَرِ آلاه ترا بسته نیافت ایام نریخت ...
گلدسته. [ گ ُ دَ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) اجازه. پروانه. رخصت. دستوری. اذن : مسکین که ز دهر جز دل خسته نیافت هرگز دَرِ آلاه ترا بسته نیافت ایام نریخت ...
عینهو
عینهو
عینهو
بعینه. [ ب ِ ع َ ن ِ ] ( ع ق مرکب ) بِعَینِه. بعینها. عیناً. بمعنی بحقیقت خود و ذات خود. این لفظ در تشبیهات مستعمل و گاهی با لفظ گویا نیز آرند و گاهی ...
بعینه. [ ب ِ ع َ ن ِ ] ( ع ق مرکب ) بِعَینِه. بعینها. عیناً. بمعنی بحقیقت خود و ذات خود. این لفظ در تشبیهات مستعمل و گاهی با لفظ گویا نیز آرند و گاهی ...
تیزدشنه. [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) دشنه ٔ تیز و بران. دشنه ٔ سخت تند و برنده : ابوالمظفرشاه چغانیان که برید به تیزدشنه ٔآزادگی گلوی سؤال. م ...
دشنه ٔ صبح ؛ کنایه از روشنی صبح است ، و آنرا عمود صبح هم میگویند. ( برهان ) : من آن روم سالار تازی هشم که چون دشنه ٔ صبح مردم کشم. نظامی ( از آنندرا ...
دشنه ٔ صبح ؛ کنایه از روشنی صبح است ، و آنرا عمود صبح هم میگویند. ( برهان ) : من آن روم سالار تازی هشم که چون دشنه ٔ صبح مردم کشم. نظامی ( از آنندرا ...
عمود صبح. [ ع َ دِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح صادق است. ( آنندراج ) . رجوع به عمود شود : کرد آفتاب خطبه ٔ عیدی به نام او زآن ا ...
دشنه زدن ؛ بکار بردن دشنه : به بازوی پر خون درون بیدسرخ بزد دشنه زین غم هزاران هزار. ناصرخسرو.
دشنه ٔ صبح ؛ کنایه از روشنی صبح است ، و آنرا عمود صبح هم میگویند. ( برهان ) : من آن روم سالار تازی هشم که چون دشنه ٔ صبح مردم کشم. نظامی ( از آنندرا ...
دشنه زدن ؛ بکار بردن دشنه : به بازوی پر خون درون بیدسرخ بزد دشنه زین غم هزاران هزار. ناصرخسرو.
از دست رفتن: تلف شدن. ( ( . . . عمرها از مال و خواسته و افزار دست رفته باشد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۳۵۴ ) . ( بر ...
از دست رفتن: تلف شدن. ( ( . . . عمرها از مال و خواسته و افزار دست رفته باشد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۳۵۴ ) . ( بر ...
از دست رفتن: تلف شدن. ( ( . . . عمرها از مال و خواسته و افزار دست رفته باشد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۳۵۴ ) . ( بر ...
هرزه گرد. [ هََ زَ / زِ گ َ ] ( نف مرکب ) هرجایی. ( یادداشت به خط مؤلف ) . کسی که در همه جا آمد و شد می کند و سخن چینی می نماید. ( ناظم الاطباء ) : ...
سرسامه. [ س َ م َ / م ِ ] ( ص ) دیوانه. ( آنندراج ) .
مو نزدن [عا. ] ذرّه ای عدم تشابه و اختلاف نداشتن. عینهو چیزی بودن. کپی چیزی بودن�"ایوان هو" هنرمندی است که نقاشی های او با واقعیت مو نمی زنند. [باشگ ...
مو نزدن [عا. ] ذرّه ای عدم تشابه و اختلاف نداشتن. عینهو چیزی بودن. کپی چیزی بودن�"ایوان هو" هنرمندی است که نقاشی های او با واقعیت مو نمی زنند. [باشگ ...
مو نزدن [عا. ] ذرّه ای عدم تشابه و اختلاف نداشتن. عینهو چیزی بودن. کپی چیزی بودن�"ایوان هو" هنرمندی است که نقاشی های او با واقعیت مو نمی زنند. [باشگ ...
مو نزدن [عا. ] ذرّه ای عدم تشابه و اختلاف نداشتن. عینهو چیزی بودن. کپی چیزی بودن�"ایوان هو" هنرمندی است که نقاشی های او با واقعیت مو نمی زنند. [باشگ ...
مو زدن . [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) اختلاف بسیار جزئی داشتن ( معمولاً در جمله ٔ منفی استعمال شود ) : قیافه اش با قیافه ٔ او مو نمیزند، یعنی کوچکترین اختلا ...
اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...
اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...
اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...
اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل ...
صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] ( ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل : دیوانه میکند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پری وار میکند. سعدی.
صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] ( ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل : دیوانه میکند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پری وار میکند. سعدی.
صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] ( ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل : دیوانه میکند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پری وار میکند. سعدی.