مثلا

/masalan/

مترادف مثلا: به عنوان مثال، به طورمثال، انگار، انگاری | درمثل، فی المثل، به طورمثال | ( مثلاً ) درمثل، فی المثل، به طورمثال

برابر پارسی: برای نمونه، چنانکه، همانند

معنی انگلیسی:
for example, for instance, say, let us say, thus

لغت نامه دهخدا

( مثلاً ) مثلاً. [ م َ ث َ لَن ْ ] ( ع ق ) بطور مثال و تمثیل. ( ناظم الاطباء ). فی المثل. بمثل. از برای مثل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بعنوان مثل : و در میان شهر آنجا که مثلاً نقطه پرگار باشد دکه انباشته برآورده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 138 ). اگر مثلاً در ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. ( کلیله و دمنه ). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواندآمد. ( کلیله و دمنه ). مثلاً چون کوهی که عراده رعد... و تیر پران بارانش رخنه ای نکند. ( مرزبان نامه ).

فرهنگ فارسی

بطور مثال : مثلا چون کوهی که عراد. رعد ... و تیر پران بارانش رخنه نکند .

فرهنگ معین

( مثلاً ) (مَ ثَ لَ نْ ) [ ع . ] به طور مثال .

فرهنگ عمید

به طور مثال.

واژه نامه بختیاریکا

اَنِکُمَی ( اَنِکَی ) ؛ انهکمی ( انهکی )

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بِـ: به - در ( مثلاً در عبارت "فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً "معنی "در" می دهد :و در آن (وقت) در میان جمعی (از دشمن) قرار گرفتند)
معنی مُصْبِحِینَ: آنانکه به هنگام دمیدن صبح در وضعیتی قرار می گیرند یا کاری را انجام می دهند.(مثلاً "فَتَنَادَوْاْ مُصْبِحِینَ " یعنی یکدیگر را صبح زود صدا زدند)
معنی نَحْبَهُ: پیمانش (کلمه نحب به معنای نذری است که محکوم به وجوب باشد ، مثلا وقتی گفته میشود فلان قضی نحبه معنایش این است که فلانی به نذر خود وفا کرد )
معنی نَفْساً: شخصی - کسی (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نَفْسِی: خودم (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نُقَیِّضْ لَهُ: بر او می گماریم - نزدش می بریم (کلمه نقیض از مصدر تقییض است که هم به معنای تقدیر است ، و هم چیزی را نزد چیزی بردن . مثلاً قیضه له یعنی فلانی را نزد فلان کس آورد)
معنی مُشْرِقِینَ: آنانکه به هنگام طلوع خورشید در وضعیتی قرار می گیرند یا کاری را انجام می دهند.(مثلاً عبارت "فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِینَ "یعنی هنگام طلوع خورشید در پی آنان به تعقیب آنان پرداختند)
معنی نَفْسٍ: نفـْس - جان - خود (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نَفْسِهِ: خودش - نفسش - جانش (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نَّفْسِهَا: خودش - نفسش - جانش (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نُّفُوسُ: نفسها - جانها(کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نُفُوسِکُمْ: نفسهایتان - جانهایتان- دلهایتان(کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی ظُهُورُهُمَا: کمرهای آن دو(چون وقتی از اعضای جفتی دو نفر صحبت می کنیم از صیغه جمع استفاده می کنیم چون مثلاً دو نفر چهارچشم دارند لذا از عبارت " أعینهما " استفاده می شود و این قاعده برای اعضای تکی دو نفر هم مصطلح شده است مثل "ظهورهما")
معنی یُلْقِی: القاء می کند (کلمه القاء به معنای طرح و افکندن است و این از مواردی است که باب افعال معنی متضاد با سایر بابها دارد. مثلاً در ملاقات و تلاقی رسیدن و روبروشدن دو چیز به یکدیگر منظور است و در القاء جدا شدن )
معنی سَبِّحِ: تسبیح گو - از عیب و نقص بری بدان (در عبارت "سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ " منظور این است که بوسیله ستودن پروردگارت او را از عیب بری بدان مثلاً بگو او نتها ناتوان نیست بلکه توانای بی نهایت است )
ریشه کلمه:
مثل (۱۶۹ بار)

(بروزن فرس) مانند، دلیل، صفت، عبرت، علامت، حدیث و مثل دائر (اقرب) قاموس از جمله صفت، حجّت و حدیث را ذکر کرده است وآن به معنی شبیه ومانند نیز آمده است چنانکه گفته شد، طبرسی ذیل آیه . تصریح کرده است. و در کشاف و جوامع‏الجامع «حال» را نیز از معانی آن شمرده است. راغب می‏گوید: مَثَل (بروزن فرس) قولی است درباره چیزی که شبیه است به قولی درباره چیزی دیگر تا یکی آن دیگری را بیان و مجسّم کند. نگارنده گوید: بیشتر موارد استعمال آن در قرآن همان قول راغب است گر چه در معانی دیگر نیز چنانکه خواهیم گفت آمده است. و خداوند جریانی و حکایتی و قولی می‏آورد سپس مطلب مورد نظر را با آن تطبیق می‏کند، در واقع مثل برای تفهیم مطلب و اشباع ذهن شنونده آورده می‏شود مثل . اکنون به بعضی از آیات اشاره می‏کنیم: 1- . مثل در این آیه به معنی صفت و حال است یعنی حال و جریان عیسی در پدر نداشتن مانند جریان آدم است که خدا را از خاکش آفرید. 2- . مراد از مثل در آیه چنانکه گفته‏اند صفت است که موصوف را مجسّم می‏کند درباره ترکیب آن گفته‏اند «مثل» مبتداء و خبر آن محذوف است و گفته‏اند: تَجْری مِنْ تَحْتِها... خبر مبتداء و به قولی در آن موصوف حذف شده و تقدیر «مَثَلُ الْجَنَّة... جَنَّةٌ تَجْری» است ولی به نظر می‏آید که «تَجْری...» در جای خبر بوده باشد ایضاً آیه . 3- . ظاهراً مراد از مثل در این آیه به معنی حدیث و سؤال است آیه ماقبل چنین است «وَقال الَّذینَ کَفَروُا لَوْلا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَرِتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً» سؤال کفّار آن بود که چرا قرآن همگی یکدفعه نازل نمی‏شود؟ در جواب فرموده: تدریجی بودن آن بدان علّت است که قلب تو مطمئن و ثابت باشد و پیوسته بودن وحی سبب تثبیت قلب تو است و اگر یکدفعه نازل می‏شد و وحی منقطع می‏گردید دلت آن ثبات دائمی را نداشت. آنوقت در آیه مانحن فیه فرموده: هیچ سؤالی و اشکالی پیش تو نمی‏آورند مگر آنکه جواب حقیقی آن را می‏آوریم و جوابی که معنایش از سؤال آنها بهتر است. 4- . مُثلی مؤنّث اَمْثَلَ به معنی افضل و اشرف است. 5- . مَثُلات جمع مَثُلَة به معنی عقوبت است زیرا میان عقوبت و عقوبت شده تماثل است یعنی: عقوبتها پیش از آنها گذشته است. و یا به قول راغب مثله عقوبتی است که بر قومی وارد می‏شود و بر دیگران مثل می‏گردد. 6- . گفته‏اند مراد از مثل وصف است یعنی برای اوست صفت عالیتر در آسمانها و زمین که برای هیچ یک از موجودات آن صفت نیست و به آفریدن و اعاده خلقت قادر است. 7- . مثلاً ظاهراً به معنی وصف است چنانکه از آیه ماقبل روشن می‏شود. 8- . مثل در آیه به معنی عبرت است که به صورت مثل سائر آمده یعنی فرعونیان را در ردیف گذشتگان و هلاک شدگان قرار دادیم و نیز عبرتی گرداندیم برای آیندگان. 9- . ظاهر آن است که: چون مشرکان حالات عیسی «علیه السلام» را شنیدند که بدون پدر متولد شده و دیدند که نصاری او را پسرخدا می‏دانند و پرستش می‏کنند، گفتند: جایی که عیسی معبود باشد خدایان ما بهتر از اوست. و نیز ظاهر آن است که از قصّه عیسی که قرآن نقل می‏کند اعراض کرده و فقط به معبود بودنش در نزد نصاری چسبیده‏اند آیات بعدی معبودیت او را نفی می‏کند. *** تمثال به معنی مجسّمه است راغب گفته: «اَلتِمْثالُ :اَلشَّیْ‏ءُ الْمُصَوَّرُ» جمع آن تماثیل است . این مجسّمه‏ها (بتها) چیستند که پیوسته آنها را عبادت می‏کنید؟!! * . یعنی جنّ برای سلیمان آنچه می‏خواست از کاخها، مجسّمه‏ها و کاسه‏هایی به بزرگی حوضها می‏ساختند. ظهور تماثیل در اعم است آیا در شریعت تورات مجسّمه ساختن جایز بود که سلیمان دستور می‏داد برایش بسازند؟ ایضاً آیه . که صریح است در اینکه عیسی «علیه السلام» مجسّمه پرنده می‏ساخت. طبرسی رحمه الله ذیل آیه . فرموده: مجسّمه ساختن محذوری ندارد فقط مکروه است و امّا آنچه از رسول خدا نقل شده که آن حضرت مصوّرین را لعنت کرده مراد کسانی‏اند که خدا را به خلق تشبیه می‏کنند یا عقیده دارند که خدا دارای صورتی است. به نظر طبرسی ساختن مجسّمه برای پرستش حرام است نه مطلق ساختن. ولی شیخ رحمه الله در مکاسب محرمه فرموده: ساختن مجسّمه ذوات ارواح بلا خلاف حرام است و در مستند بر حرمت آن ادعای اجماع کرده است ایضاً محقق ثانی فرموده: حرام است اجماعاً. نگارنده گوید: در روایت صحیحه بقباق از امام صادق«علیه السلام» درباره «مایَشاءُ مِنْ مَحاریبَ وَ تَماثیلَ...» نقل شده که فرمودند: «وَاللهُ ماهِیَ تَماثیلُ الرِجالِ وَ النِساءِ وَ لاکِنَّهَا الشَّجِرُ وَ شِبْهُهُ» بخدا آنها مجسّمه مردان و زنان نبود بلکه مجسّمه درخت و نحو آن بود. این روایت درمجمع نقل شده و در مصباح الفقاهه در بحث حرمة التصویر به صحت آن تصریح شده است. امّا جریان عیسی «علیه السلام» آن یک وجه استثنایی بود برای اثبات و نشان دادن معجزه. والله العالم. امّا آنچه از حسن مفسر نقل شده که در آنروز عمل مجسّمه حرام نبود وآن منحصر به شریعت اسلام است روایت صحیحه آن را دفع می‏کند. والله اعلم. *** . آیه درباره آمدن فرشته است پیش مریم مراد از تمثّل آن است که در عین ملک بودن به نظر مریم بشر می‏آمد نه اینکه واقعاً بشر شده بود رجوع شود به«جن» بند 12.

مترادف ها

allegorically (قید)
مثلا

for example (قید)
مثلا

for instance (قید)
مثلا

proverbially (قید)
مثلا

فارسی به عربی

قل , مثل , هکذا

پیشنهاد کاربران

به نمونه، در نمونه، نمونه ای،
برای نمونه، نمونه وار،
بنمونه
من باب مثل ؛ مثلاً. بعنوان مثل.
انگار
Such as
فی المثل
از جمله آن که . . . . . . . . .
For example
For instance
Such as
To give you an idea
Picture this
To name a few
مثلا ، برای مثال ، مثال
For example
کردی کورمانجی باکوری . . . مثلا میشه بو نمونه ینی برای نمونه . . . . برید از اونجا یاد بگیرید زبان اصیل ایرانی رو
Examply یا for example
درود دوستای خوب . . . در گفتار میشه گفت : نمونش . . . یا واسه نمونه
for example
exampe
مثل . برای مثال. مثال
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس