مزاحم شدن


مترادف مزاحم شدن: زحمت دادن، مصدع شدن، موجبات زحمت فراهم کردن، زحمت افزا شدن، اذیت کردن، دردسر دادن، مایه زحمت شدن، تصدیع دادن

برابر پارسی: دردسر دادن

معنی انگلیسی:
annoy, bother, encumber, molest, importune, intervene, intrude, trouble, pinprick, inconvenience

فرهنگ فارسی

( مصدر ) زحمت دادن رنج رسانیدن

مترادف ها

annoy (فعل)
تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن

intromit (فعل)
جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن

trouble (فعل)
اشفتن، عذاب دادن، مزاحم شدن، زحمت دادن، ازار دادن، دچار کردن، مصدع کسی شدن، رنجه کردن

disturb (فعل)
پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن

intrude (فعل)
مزاحم شدن، بزور داخل شدن، سرزده امدن، فضولانه امدن، بدون حق وارد شدن

buttonhole (فعل)
مزاحم شدن

obtrude (فعل)
مزاحم شدن، جسارت کردن، بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن

perturb (فعل)
اشفتن، مزاحم شدن، ناراحت کردن

فارسی به عربی

ازعج , اغلق , عروة

پیشنهاد کاربران

به دست و پای کسی پیچیدن ؛ مزاحم او شدن. سبب گرفتاری و رنج او شدن :
آب می پیچد ز حیرانی به دست و پای سرو
از گلستانی که آن شمشادبالا بگذرد.
صائب ( از آنندراج ) .
تزاحم
متعرض شدن

بپرس