بر که و بالا چو چه ؟ همچون عقاب اندر هوا
بر تریوه راه چون چه ؟ همچو بر صحرا شمال.
شهید بلخی ( در صفت اسب ).
بشوی نرم هم بزر و درم چون بزین و لگام تند ستاغ.
شهید بلخی.
چون برگ لاله بوده ام و اکنون چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
پیش تیغ تو روز صف دشمن هست چون پیش داس نو کرپا.
رودکی.
چون گل سرخ از میان پیلغوش یا چو زرین گوشوار از خوب گوش.
رودکی.
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کنادبر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن.
رابعه قزداری.
روزم از دردش چون نیم شب است شبم از یادش چون شاوغرا.
ابوالعباس.
شب وصال تو چون باد بی وصال بودغم فراق تو گوئی هزار سال بود.
خسروانی.
نه چون خسروانی نه چون تو بتابت و برهمن دید مشکوی و گنگ.
خسروانی.
صفرای مرا سود ندارد نلکادرد سر من کجا نشانه علکا
سوگند خورم بهرچه دارم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا.
ابوالمؤید بلخی.
چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیر دوشی زو بروزی یک سبوی.
طیان.
یاری گزیدم از همه مردم پری نژادزآن شد ز پیش چشم من امروز چون پری.
دقیقی.
ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه خواهم که بنفشه چنم از زلف تو یک مشت.
دقیقی.
یکی چون حقه ای از زر خفچه ست یکی چون بیضه ای بینی ز عنبر.
دقیقی.
دوست با قامت چون سرو بمن بر بگذشت تازه گشتم چو گل و تازه شد آن مهر قدیم.
معروفی بلخی.
بقای او بمعنی قول باری بقای دشمنان چون بیت راجز.
بدیع بلخی.
گوئی خدایش از می چون لعل آفریدیا دایگانش داده ز یاقوت سرخ شیر.
منجیک ترمذی.
بیشتر بخوانید ...