بی خردی

/bixeradi/

مترادف بی خردی: ناآگاهی، جهالت، جهل، نادانی

متضاد بی خردی: خردمندی، فرزانگی

معنی انگلیسی:
idiocy, vacuity, insipience, lack of wisdom, folly

لغت نامه دهخدا

بیخردی. [ خ ِ رَ ] ( حامص مرکب ) سفاهت. سفه. ( زمخشری ). غبینه. ( منتهی الارب ). بی عقلی :
دشمنی کردن با مرد چنان بیخردی است
خرد دشمن او در سخن مضمر اوست.
فرخی.
منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق
پرده بر خویشتن از بیخردی می بدرند.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بیعقلی کودنی مقابل با خردی خردمندی .

فرهنگ عمید

بی عقلی، کودنی.

مترادف ها

folly (اسم)
حماقت، نادانی، بی خردی، ابلهی، نابخردی، قباحت

fatuity (اسم)
حماقت، نفهمی، بیشعوری، بی خردی، ابلهی

indiscretion (اسم)
بی خردی، بی ملاحظگی، بی احتیاطی، بی عقلی

unreason (اسم)
حماقت، بی خردی، نابخردی، کم عقلی، عمل خلاف عقل

فارسی به عربی

حماقة

پیشنهاد کاربران

نافرزانگی. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( حامص مرکب ) نابخردی. بی عقلی. نادانی. مقابل فرزانگی. حالت و صفت نافرزانه. || بیهوشی. ناهوشیاری. مستی :
چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه.
سعدی.
نازک مغزی
سفاهت

بپرس