پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
تغییر دادن ، عوض کردن
دگرانیدن
- بدل کردن ؛ معاوضه کردن و گهولیدن. ( ناظم الاطباء ) . ابدال. ( تاج المصادر بیهقی ) . تبدیل. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . عوض کردن. ا ...
دگرانیدن
- بدل کردن ؛ معاوضه کردن و گهولیدن. ( ناظم الاطباء ) . ابدال. ( تاج المصادر بیهقی ) . تبدیل. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . عوض کردن. ا ...
- بدل کردن ؛ معاوضه کردن و گهولیدن. ( ناظم الاطباء ) . ابدال. ( تاج المصادر بیهقی ) . تبدیل. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . عوض کردن. ا ...
- بدل گشتن ؛ عوض شدن : نبینی که چون بازگشتی بساعت براحت بدل گشت رنج درازش. ناصرخسرو.
- بدل گشتن ؛ عوض شدن : نبینی که چون بازگشتی بساعت براحت بدل گشت رنج درازش. ناصرخسرو.
مبذول داشتن
مبذول داشتن
ارباب مراحم و اشفاق ؛ مردمان مهربان و مشفق. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب مراحم و اشفاق ؛ مردمان مهربان و مشفق. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب مراحم و اشفاق=مردمان مهربان و مشفق. ( ناظم الاطباء ) .
مراحم. [ م َ ح ِ ] ( ع اِ ) مهربانیها. ج ِ مرحمت. ( غیاث اللغات ) . رجوع به مرحمة و مرحمت شود : و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته. ( ظفرنامه ...
مراحم. [ م َ ح ِ ] ( ع اِ ) مهربانیها. ج ِ مرحمت. ( غیاث اللغات ) . رجوع به مرحمة و مرحمت شود : و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته. ( ظفرنامه ...
مراحم. [ م َ ح ِ ] ( ع اِ ) مهربانیها. ج ِ مرحمت. ( غیاث اللغات ) . رجوع به مرحمة و مرحمت شود : و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته. ( ظفرنامه ...
هم خاندان ، هم دودمان
متأذی. [ م ُ ت َ ءَذْ ذی ] ( ع ص ) ایذا یابنده و آزرده شونده. ( آنندراج ) . ایذا یابنده و آزرده شونده. ( غیاث ) . رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده ...
متأذی. [ م ُ ت َ ءَذْ ذی ] ( ع ص ) ایذا یابنده و آزرده شونده. ( آنندراج ) . ایذا یابنده و آزرده شونده. ( غیاث ) . رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده ...
خون به جگر/دل = در عذاب
خون به جگر/دل = در عذاب
خون به جگر/دل = در عذاب
خوشرویی. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( حامص مرکب ) بشاشت. طلاقت وجه. خندانی. خندان روئی : و آنکه زاده بود به خوشخوئی مردنش هست هم به خوشروئی. نظامی.
خوش راه. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) ستور راهوار. ( ناظم الاطباء ) . اسب خوش رفتار. اسب مطیع و خوب رو. اسب غیرحرون و تندرو. || طعام لذیذ و نرم. ( ل ...
خوش راه. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) ستور راهوار. ( ناظم الاطباء ) . اسب خوش رفتار. اسب مطیع و خوب رو. اسب غیرحرون و تندرو. || طعام لذیذ و نرم. ( ل ...
خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) ستورنیک رونده. ستور نیک گام. ( ناظم الاطباء ) : مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشند دلبران دارم خوشرو ک ...
معتنابه ، جالب توجه
جالب توجه
معتنابه
جالب توجه
جالب توجه
جالب توجه
تفنن. [ ت َ ف َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . گونه گونه شدن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...
میل داشتن
میل داشتن
تفنن. [ ت َ ف َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . گونه گونه شدن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...
[قدیمی] کاری یا هنری را به طرزهای گوناگون انجام دادن امری را بطرق مختلف انجام دادن
تفنن. [ ت َ ف َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . گونه گونه شدن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...
تفنن. [ ت َ ف َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . گونه گونه شدن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...
تفنن. [ ت َ ف َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . گونه گونه شدن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...
مستفیض شدن
- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...
- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...
- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...
- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...
- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...
- بر اندازه رفتن ؛ معتدل بودن. میانه روی کردن : بیزدان گرای و بیزدان پناه براندازه رو هرچه خواهی بخواه. فردوسی.
- بر اندازه رفتن ؛ معتدل بودن. میانه روی کردن : بیزدان گرای و بیزدان پناه براندازه رو هرچه خواهی بخواه. فردوسی.
- اندازه نگه داشتن ؛ رعایت حد اعتدال کردن. معتدل بودن : گفت ای پسر اندازه نگه دار کلوا و اشربوا و لاتسرفوا. ( گلستان سعدی ) . نگه دارم اندازه ٔ هست ...
- اندازه نگه داشتن ؛ رعایت حد اعتدال کردن. معتدل بودن : گفت ای پسر اندازه نگه دار کلوا و اشربوا و لاتسرفوا. ( گلستان سعدی ) . نگه دارم اندازه ٔ هست ...