مرصع

/morassa~/

مترادف مرصع: آراسته، جواهرنشان، زرنشان، گوهرنشان

برابر پارسی: گوهرنشان، زرنشان

معنی انگلیسی:
studded with jewels, damascene, inlaid, studded (or inlaid) with jewels

فرهنگ اسم ها

اسم: مرصع (دختر) (عربی) (تلفظ: morassae) (فارسی: مرَصع) (انگلیسی: morassae)
معنی: آراسته، گوهرنشان، جواهرنشان، آنچه با جواهر تزئین شده باشد، ( در ادبیات ) ویژگی شعری که آرایه ی ترصیع در آن به کار رفته باشد، ( در خوش نویسی ) یکی از انواع خطوط عربی، آنچه با جواهر تزیین شده است
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم دختر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

مرصع. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارصاع. رجوع به ارصاع شود. || خرمابن بچه دار. ج ، مراصع. ( منتهی الارب ). نخل که آن را «رصع» باشد.ج ، مراصیع. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رصع شود.

مرصع. [ م ُ رَص ْ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ترصیع. منظم کننده و ترتیب دهنده. ( ناظم الاطباء ). ترصیعکننده. جواهر درنشاننده. آن که در تاج و جز آن دُرّ و جواهرات و سنگهای قیمتی نصب می کند. گوهرآما. رجوع به ترصیع شود.

مرصع.[ م ُ رَص ْ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) نعت مفعولی از ترصیع. درنشانده. دانه نشان. رجوع به ترصیع شود : و منبرهای بدیعالعمل مرصع بالعاج والابنوس. ( ابن بطوطه ). || مرصع به جواهر. آنچه که در آن جواهرات به زر نشانده باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). درنشانده به جواهر. ( ناظم الاطباء ). جواهرنشان. گوهرنشان. گوهرنگار.به گوهر آژده. گوهرها نشانده. دانه نشان. محلی به جواهر. گوهرآمود. گوهر درنشانده : کلاه چهارپرزر بر سرش نهاده مرصع به جواهر. ( تاریخ بیهقی ص 535 ). و خلعت بپوشانید از زر و طوق زرین مرصع به جواهر به گردن وی افکند. ( تاریخ بیهقی ص 414 ). به دشت شابهار آمد [ مسعود ] با تکلفی سخت عظیم... چنانکه سی اسب با ستامهای مرصع به جواهر و پیروزه و یشم. ( تاریخ بیهقی ص 282 ). و چند تن آن بودند که با کمرهایی بودند مرصع. ( تاریخ بیهقی ص 290 ). امیر [ مسعود ] فرمود تا کمر شکاری آوردند مرصع به جواهر. ( تاریخ بیهقی ص 139 ). و آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود. ( تاریخ بیهقی ص 217 ). و کرسی زر مرصع به جواهر بنهادند و بهرام بر آن کرسی نشست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 76 ).
ستام زر و مرصع به گوهر الوان
که چرخ پیر نداند همیش کردبها.
مسعودسعد.
صحن آن مرصع به زمرد و مینا. ( کلیله و دمنه ).
فرعون و عذاب ابد و ریش مرصع
موسی و کلیم اﷲ و چوبی و شبانی .
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 751 ).
گلشن ترا نشیمن سلطان نوبهار
چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود.
خاقانی.
از این زبان در افشان چو دفتر اعشی
مرصع است به گوهر هزار طومارم.
خاقانی.
هزار اسب مرصع گوش تا دم
همه زرین ستام و آهنین سم.
نظامی.
مرصع پیکری در نیمه دوش
کلاه خسروی بر گوشه گوش.
نظامی.
که برقعیست مرصع به لعل و مرواریدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان ایجرود بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای ۵۱٠ تن سکنه . محصول : غلات میوه عسل .
جواهرنشان، چیزی که در آن جواهرنشانده باشند
( اسم ) ۱- آنچه که در آن جواهر نشانده باشند در زر و جواهر گرفته جواهرنشان گوهر نشان : اندر ترتیب سلاحهای مرصع در بارگاه . ۲ - شعری که صنعت ترصیع در آن باشد . ۳ - قلمی ( شعبهای ) از خط عربی که از قلم طومار استخراج شده .
منظم کننده و تربیت کننده

فرهنگ معین

(مُ رَ صَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) جواهرنشان ، به جواهر آراسته .

فرهنگ عمید

۱. چیزی که در آن جواهر نشانده باشند، جواهر نشان، گوهرنشان.
۲. (ادبی ) ویژگی شعری که دارای آرایۀ ترصیع باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

مُرَصَّع
(در موسیقی و نیز در لغت به معنای جواهرنشان) در موسیقی به آواز یا آهنگی می گویند که با تحریر و نت زینت آرایش شده باشد. قول مُرَصّع، یکی از هفده لحن موزون، برخلاف قول که براساس شعر عربی است، این لحن بر شعر عربی و پارسی استوار بوده است. مرصع خوانی به شیوه ای از خوانندگی گفته می شود که انتخاب شعر و آهنگ و شرایط مکانی و زمانی اجرا با هم هماهنگی داشته باشند؛ مثلاً در موسم بهار شعری با تناسب موقعیت و فضا و با لحنی نشاط آور اجرا کنند که در ضمن مضمون اشعار بیان کننده آن باشد که البته این امر به حضور ذهن خواننده نیز بستگی بسیار دارد.

مرصع (ادبیات). رجوع شود به:ترصیع

جدول کلمات

جواهرنشان

مترادف ها

carbuncled (صفت)
مزین به یاقوت قرمز، مرصع، دمل دار

پیشنهاد کاربران

محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع به زر و گوهر و محلی به لاَّلی و جوهر. ( سندبادنامه ص 313 ) . هر دو منزه از لغو و تأثیم و محلی بخالص تبر تفضل و تکریم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 449 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین.
سعدی.
|| جلاداده شده. ( ناظم الاطباء ) . || وصف کرده شده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) . رجوع به تحلیه شود. || شیرین کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به احلاء و تحلیة شود. || فرمان داده شده. || خوش نما و ظریف نوشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || مجازاً به معنی چهره. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

جواهر نگار. [ ج َ هَِ ن ِ ] ( ص مرکب ) جواهرنشان . مرصعبجواهر. که در آن گوهرها نشانده باشند : همه زین زرین یاقوت کارکفل پوشهای جواهرنگار. نظامی .
مرصع : آراسته، جواهرنشان، زرنشان، گوهرنشان
مرصع : /morassae/ مرصع ( عربی ) 1 - آنچه با جواهر تزئین شده باشد، جواهر نشان؛ 2 - ( در ادبیات ) ویژگی شعری که آرایه ی ترصیع در آن به کار رفته باشد؛ 3 - ( در خوش نویسی ) یکی از انواع خطوط عربی.
همچو فرعونی مرصع کرده ریش
برتر از عیسی پریده از خریش
او هم از نسل شغال ماده زاد
در خم مالی و جاهی در فتاد
مولانا
مرصع پلو یا شیرین پلو در غذاها
مرصع
الماس نشان
اراسته کردن

بپرس