پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)

بازدید
١٥,٥١٢
تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

تفنن. [ ت َ ف َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . گونه گونه شدن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

تفنن. [ ت َ ف َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . گونه گونه شدن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

مستفیض شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن : لوح حافظ لوح محفوظی شود روح او از روح محظوظی شود. مولوی. محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- بر اندازه رفتن ؛ معتدل بودن. میانه روی کردن : بیزدان گرای و بیزدان پناه براندازه رو هرچه خواهی بخواه. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- بر اندازه رفتن ؛ معتدل بودن. میانه روی کردن : بیزدان گرای و بیزدان پناه براندازه رو هرچه خواهی بخواه. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- اندازه نگه داشتن ؛ رعایت حد اعتدال کردن. معتدل بودن : گفت ای پسر اندازه نگه دار کلوا و اشربوا و لاتسرفوا. ( گلستان سعدی ) . نگه دارم اندازه ٔ هست ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- اندازه نگه داشتن ؛ رعایت حد اعتدال کردن. معتدل بودن : گفت ای پسر اندازه نگه دار کلوا و اشربوا و لاتسرفوا. ( گلستان سعدی ) . نگه دارم اندازه ٔ هست ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار : پشوتن بفرمود کامد به پیش ورا پندها داد از اندازه بیش. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار : پشوتن بفرمود کامد به پیش ورا پندها داد از اندازه بیش. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار : پشوتن بفرمود کامد به پیش ورا پندها داد از اندازه بیش. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار : پشوتن بفرمود کامد به پیش ورا پندها داد از اندازه بیش. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار : پشوتن بفرمود کامد به پیش ورا پندها داد از اندازه بیش. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار : پشوتن بفرمود کامد به پیش ورا پندها داد از اندازه بیش. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار : پشوتن بفرمود کامد به پیش ورا پندها داد از اندازه بیش. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

پیشنهاد
٠

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار : پشوتن بفرمود کامد به پیش ورا پندها داد از اندازه بیش. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

پیشنهاد
٠

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان : بگشتند از اندازه بیرون بجنگ زبس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی.

پیشنهاد
١

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

پیشنهاد
٠

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

پیشنهاد
١

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

اکثار

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

پیشنهاد
١

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ز اندازه بیش ؛ از اندازه بیش. بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان. بیشمار : بفرمود تا مانی آمد به پیش سخن گفت با او ز اندازه بیش. فردوسی. ستایش کنانش ...