پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
هردیگی چمچه ( هَ چَ چَ یا چِ ) ( اِمر. ) آنکه در خوراکی و گذران سربار دیگران است، طفیلی .
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
میانه خور و کناره گرد
میانه برادر. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) برادر وسطی. برادری که از یک برادر بزرگتر و از دیگری کوچکتر است. برادر میانه. دومین از سه پسر مردی : میا ...
میانه برادر. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) برادر وسطی. برادری که از یک برادر بزرگتر و از دیگری کوچکتر است. برادر میانه. دومین از سه پسر مردی : میا ...
میانه برادر. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) برادر وسطی. برادری که از یک برادر بزرگتر و از دیگری کوچکتر است. برادر میانه. دومین از سه پسر مردی : میا ...
معتدل المزاج دارای مزاج معتدل میانه حال : لاجرم مردم او تمام خلقا و سلیم الاعضا و معتدل المزاج و عاقل و دانا اند .
میانه/میان قد. [ ن َ / ن ِ ق َ ] ( ص مرکب ) میان بالا و میان قد. ( ناظم الاطباء ) . متوسطقامت. ( آنندراج ) . میانه قامت. میانه بالا. معتدل القامه. ( ...
میانه/میان قد. [ ن َ / ن ِ ق َ ] ( ص مرکب ) میان بالا و میان قد. ( ناظم الاطباء ) . متوسطقامت. ( آنندراج ) . میانه قامت. میانه بالا. معتدل القامه. ( ...
میانه/میان بالا. [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ربعه. مربوع. ( دهار ) . با بالایی نه بلند و نه کوتاه. میانه قامت. میان بالا. معتدل القامه. با قدی موزون و م ...
میانه/میان بالا. [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ربعه. مربوع. ( دهار ) . با بالایی نه بلند و نه کوتاه. میانه قامت. میان بالا. معتدل القامه. با قدی موزون و م ...
میانه/میان بالا. [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ربعه. مربوع. ( دهار ) . با بالایی نه بلند و نه کوتاه. میانه قامت. میان بالا. معتدل القامه. با قدی موزون و م ...
در میانه نهادن ؛ با هم ظاهر کردن. مطرح ساختن : با او چه در میانه نهی از نیاز بحث از حرف زلف و کاکل او کن دراز بحث. درویش واله هروی ( از آنندراج ) .
در میانه نهادن ؛ با هم ظاهر کردن. مطرح ساختن : با او چه در میانه نهی از نیاز بحث از حرف زلف و کاکل او کن دراز بحث. درویش واله هروی ( از آنندراج ) .
در میانه نهادن ؛ با هم ظاهر کردن. مطرح ساختن : با او چه در میانه نهی از نیاز بحث از حرف زلف و کاکل او کن دراز بحث. درویش واله هروی ( از آنندراج ) .
به بهانهٔ . . . . . . . . . . .
به بهانهٔ . . . . . . . . . . .
به بهانهٔ . . . . . . . . . . .
به بهانهٔ . . . . . . . . . . .
چیزی/باری را بر دوش کسی نهادن
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
ارزانی داشتن ، ارزانی دادن
ارزانی داشتن ، ارزانی دادن
ارزانی داشتن ، ارزانی دادن
ارزانی داشتن ، ارزانی دادن
تقدیر رفتن. [ ت َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) مقدر شدن. نافذ شدن فرمان خدا. جاری شدن قضاء الهی. فرمان و مشیت خدا بر چیزی : شتربه گفت موجب نومیدی چیست ؟ گفت ...
علی ای حال
علی ای حال
علی ای حال
علی ای حال
علی ای حال
علی ای حال
علی ای حال
به هرجهت
به هرجهت
علی ای تقدیر. [ ع َ لا اَی ْ ی ِ ت َ رِن ْ] ( ع ق مرکب ) در هر حال. به هر تقدیر. به هر حال.
علی ای تقدیر. [ ع َ لا اَی ْ ی ِ ت َ رِن ْ] ( ع ق مرکب ) در هر حال. به هر تقدیر. به هر حال.
علی ای تقدیر. [ ع َ لا اَی ْ ی ِ ت َ رِن ْ] ( ع ق مرکب ) در هر حال. به هر تقدیر. به هر حال.
علی ای تقدیر. [ ع َ لا اَی ْ ی ِ ت َ رِن ْ] ( ع ق مرکب ) در هر حال. به هر تقدیر. به هر حال.
علی ای تقدیر. [ ع َ لا اَی ْ ی ِ ت َ رِن ْ] ( ع ق مرکب ) در هر حال. به هر تقدیر. به هر حال.