تجرئه

لغت نامه دهخدا

( تجرئة ) تجرئة. [ ت َ رِ ءَ ]( ع مص ) دلیر کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). مصدر قیاسی از باب تفعیل ، دلیر کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). دلیر گردانیدن. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

همت دادن
جرات بخشیدن
جری کردن
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( تاج المصادر بیهقی ) . گستاخ کردن : عبداﷲبن سبا خواست که مردمان را بر عثمان دلیر کند. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

به خونش بپرورد برسان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر.
فردوسی.
بهر کارمر کهتران را دلیر
مکن کآنگهی بر تو گردند چیر.
اسدی.
چو دیده به دیدار کردی دلیر
نگردد چومستسقی از آب سیر.
سعدی.

جری کردن

بپرس