پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود : دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندرآمد به بالین شیر. فردوسی. ولیکن به شمشیر یازم ...
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود : دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندرآمد به بالین شیر. فردوسی. ولیکن به شمشیر یازم ...
نادلاور
- دلیر آمدن ؛ دلیر شدن : دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است فتحی بکن. سعدی.
- دلیر آمدن ؛ دلیر شدن : دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است فتحی بکن. سعدی. استیساد
- دلیر آمدن ؛ دلیر شدن : دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است فتحی بکن. سعدی.
سزا دادن ، مجازات کردن ، عقوبت کردن جزا کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاداش نیک یا بد دادن : کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز بفنا ...
کیفر دادن
سزا دادن ، مجازات کردن ، عقوبت کردن جزا کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاداش نیک یا بد دادن : کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز بفنا ...
سزا دادن ، مجازات کردن ، عقوبت کردن جزا کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاداش نیک یا بد دادن : کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز بفنا ...
سزا دادن ، مجازات کردن ، عقوبت کردن جزا کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاداش نیک یا بد دادن : کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز بفنا ...
بلاعوض، رایگان، مجانی، مفتی
بی مزد و منت
بی مزد و منت
بی مزد و منت
مزد و منت
زن به مزدی
زن به مزدی
زن به مزد ( زَ. بِ. مُ ) ( ص مر. ) دیوث، قواد.
زن به مزد ( زَ. بِ. مُ ) ( ص مر. ) دیوث، قواد.
کلتبان. [ک َ ] ( ص ) بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است. ( برهان ) ( از آنندراج ) . قلطبان. دیوث. زن ...
زن به مزد ( زَ. بِ. مُ ) ( ص مر. ) دیوث، قواد.
زن به مزد ( زَ. بِ. مُ ) ( ص مر. ) دیوث، قواد.
حریم= پیرامون. پیرامن. ( محمودبن عمر ربنجنی ) . گرداگرد. دور. دوروبر. حوالی. اطراف
حریم= پیرامون. پیرامن. ( محمودبن عمر ربنجنی ) . گرداگرد. دور. دوروبر. حوالی. اطراف
حریم= پیرامون. پیرامن. ( محمودبن عمر ربنجنی ) . گرداگرد. دور. دوروبر. حوالی. اطراف
حریم= پیرامون. پیرامن. ( محمودبن عمر ربنجنی ) . گرداگرد. دور. دوروبر. حوالی. اطراف
پی گرفتن
دنبال گرفتن
عذر کسی را خواستن=رد کردن محترمانه
رد کردن محترمانهٔ کسی
عذر آوردن
عذر ناموجه
بیجا
ناموجه ، بیجا
احترام آمیز، تکریم آمیز ، با ملاحظه
ارجمندانه
احترام آمیز، تکریم آمیز ، با ملاحظه
احترام آمیز
در دیدارم با آقای . . . . . . . به او تذکر دادم که . . . . . . . . . . . .
شُهَّد ، شهود ، شاهدان ، گواهان
شُهَّد = گواهان ، شاهدان
گواهان
خایه مال ، چاپلوس
ضمناً
ضمناً
برقاعده. [ ب َ ع ِ دَ / دِ ] ( ق مرکب ) قاعدةً. برحساب. موافق قاعده و قانون. ( ناظم الاطباء ) : کار وی را بصلح یا بجنگ برقاعده راست بداریم. ( تاریخ ب ...
برقاعده. [ ب َ ع ِ دَ / دِ ] ( ق مرکب ) قاعدةً. برحساب. موافق قاعده و قانون. ( ناظم الاطباء ) : کار وی را بصلح یا بجنگ برقاعده راست بداریم. ( تاریخ ب ...
حاشا کردن
خود را به کوچه ٔ علی چپ زدن ؛ در تداول عامه برای جلب نفعی یا احتراز از زیانی تجاهل کردن. نمودن که از موضوع بکلی بی خبر است.