پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
چهارروزه. [ چ َ / چ ِ زَ / زِ ] ( ص نسبی ) مجازاً به معنی زودگذر و ناپایدار که بس نپاید و به درازا نکشد. سپنجی. - چهارروزه ٔ عمر یا عمر چهارروزه ؛ ...
چهارروزه. [ چ َ / چ ِ زَ / زِ ] ( ص نسبی ) مجازاً به معنی زودگذر و ناپایدار که بس نپاید و به درازا نکشد. سپنجی. - چهارروزه ٔ عمر یا عمر چهارروزه ؛ ...
چهارروزه. [ چ َ / چ ِ زَ / زِ ] ( ص نسبی ) مجازاً به معنی زودگذر و ناپایدار که بس نپاید و به درازا نکشد. سپنجی. - چهارروزه ٔ عمر یا عمر چهارروزه ؛ ...
سپنجی
سپنجی
سپنج
دو سه روزه
مرز و بوم
رئیس شهربانی ، سرپاس ( سرپاسبان )
سرپاس ( سرپاسبان )
سرپاس ( سرپاسبان )
سرپاس ( سرپاسبان )
سرپاس ( سرپاسبان )
- پاس داشتن ؛ پاسبانی کردن. نگهبانی و نگاهبانی کردن. حراست. حفظ. پاییدن. نگاه داشتن. محافظت کردن : حَومَل ، نام زنی که. . . ماده سگ شب پاس او داشتی. ...
پاس فرمان نکردن ؛ رعایت آن نکردن.
پاس فرمان نکردن ؛ رعایت آن نکردن.
اطاعت نبردن
پاس فرمان نکردن ؛ رعایت آن نکردن.
اطاعت کردن
اطاعت نکردن
فرارسیدن
فرارسیدن
باز رسیدن دوباره رسیدن : وگر گوید بشیرین کی رسم باز بگو با روزه ٔ مریم همی ساز. نظامی.
باز رسیدن دوباره رسیدن : وگر گوید بشیرین کی رسم باز بگو با روزه ٔ مریم همی ساز. نظامی.
وقتِ ضرورت
وقتِ ضرورت
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( ...
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( ...
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( ...
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( ...
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( ...
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( ...
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( ...
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( ...
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( ...
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود : دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندرآمد به بالین شیر. فردوسی. ولیکن به شمشیر یازم ...
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود : دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندرآمد به بالین شیر. فردوسی. ولیکن به شمشیر یازم ...
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود : دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندرآمد به بالین شیر. فردوسی. ولیکن به شمشیر یازم ...
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود : دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندرآمد به بالین شیر. فردوسی. ولیکن به شمشیر یازم ...
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود : دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندرآمد به بالین شیر. فردوسی. ولیکن به شمشیر یازم ...
نادلاور
- دلیر آمدن ؛ دلیر شدن : دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است فتحی بکن. سعدی.
- دلیر آمدن ؛ دلیر شدن : دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است فتحی بکن. سعدی. استیساد
- دلیر آمدن ؛ دلیر شدن : دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است فتحی بکن. سعدی.
سزا دادن ، مجازات کردن ، عقوبت کردن جزا کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاداش نیک یا بد دادن : کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز بفنا ...
سزا دادن ، مجازات کردن ، عقوبت کردن جزا کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاداش نیک یا بد دادن : کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز بفنا ...
کیفر دادن
سزا دادن ، مجازات کردن ، عقوبت کردن جزا کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاداش نیک یا بد دادن : کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز بفنا ...
سزا دادن ، مجازات کردن ، عقوبت کردن جزا کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاداش نیک یا بد دادن : کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز بفنا ...
بلاعوض، رایگان، مجانی، مفتی