بی حد

/bihadd/

مترادف بی حد: بسیار، بی حساب، بی شمار، بی قیاس، بی مر، بی نهایت، جزیل، فراوان، وافر، بی اندازه ، بی انتها، بی کران، نامتناهی، نامحدود

متضاد بی حد: کم، قلیل، معدود، محدود

برابر پارسی: بی پایان، بی کران

معنی انگلیسی:
immeasurable, measureless, boundless, [adv.] excessively

لغت نامه دهخدا

بی حد. [ ح َ / ح َدد ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بی نهایت. بی پایان. ( آنندراج ). بی نهایت و بی کران. بی پایان. غیرمحدود. غیرمتناهی. || بی اندازه. ( ناظم الاطباء ). کثیر. بیشمار. خارج از اندازه :
کجا جای بزم است گلهای بیحد
کجا جای صید است مرغان بیمر.
فرخی.
قلعه ای دیدم سخت بلند و نردبان پایهای بیحد و اندازه. ( تاریخ بیهقی ).
گویند عالمی است خوش و خرم
بیحد و منتهاست درو نعما.
ناصرخسرو.
چهار است گوهر فزون بی از آنک
بکار اندرون بی حد و منتهی است.
ناصرخسرو.
سالهای عمر تو بادا ز دور آسمان
بیحد و بیمر که بیحد زیبد و بیمر سزد.
سوزنی.
دلم ز انده بیحد همی نیاساید
تنم ز رنج فراوان همی بفرساید.
مسعودسعد.
خشم بیحد مران و طیره مگیر.
سعدی.
- بی حد و حصر ؛ بی اندازه و بی انتها.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی اندازه بی شمار بی نهایت. ۲ - بی کران غیر محدود .

فرهنگ معین

(حَ ) (ص مر. ق مر. ) ۱ - بی اندازه ، بی شمار. ۲ - بی کران ، غیرمحدود.

فرهنگ عمید

بی کران، بی نهایت، بی اندازه، بی شمار.

واژه نامه بختیاریکا

بی هِندا

مترادف ها

endless (صفت)
بی پایان، بی انتها، مکرر، خارج از حدود، بی حد، پایان نا پذیر

unlimited (صفت)
مطلق، نامحدود، نا معین، نامعلوم، بی حد، نا مشخص

illimitable (صفت)
بی پایان، نامحدود، بی حد، محدود نشدنی

indefinite (صفت)
نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیر قابل اندازه گیری

فارسی به عربی

غیر محدد , غیر محدود
لانهائی

پیشنهاد کاربران

بی حساب ؛ بی حد. بی نهایت. عددی زیاد. عظیم. بسیار :
خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی
زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب.
خاقانی.
سوار هنرمند چابک رکاب
که بر آتش انگشت زد بی حساب.
نظامی.
...
[مشاهده متن کامل]

روا بود که چنین بی حساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزائی هست.
سعدی.
نالیدن بی حساب سعدی
گویند خلاف رای داناست.
سعدی.

بی منتها ؛ بی نهایت. بی پایان. بی حد. بسیار : مالی سخت بی منتها و عظیم بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260 ) .
حکم او بی علت است و صنع او بی آلت است
ذات او بی آفت است و ملک او بی منتهاست.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 124 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

دانم از اهل سخن هرکه این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغزو هم سودا پزد بی منتها.
خاقانی.

ناپیدا کناره. [ پ َ / پ ِ ک ِ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ناپیداکرانه. بی پایان. غیرمحدود :
در این دریای ناپیدا کناره
که غیر از غرق گشتن نیست چاره.
وحشی.
ناپیداکرانه. [ پ َ / پ ِ ک َ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) چیزی که حدود آن غیرمرئی باشد. بی پایان. غیرمحدود. ( ناظم الاطباء ) . بی انتها. که ساحل و کرانه اش پیدا نیست :
...
[مشاهده متن کامل]

بده کشتی می تا خوش برآیم
از این دریای ناپیدا کرانه.
حافظ.

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 )
...
[مشاهده متن کامل]
. مارا از مولتان بخواند باز و از اندازه گذشته بنواخت. ( تاریخ بیهقی ص 215 ) . لجوجی بودی از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی ص 396 ) .

بغایت
بی کران؛ بی نهایت؛ بی اندازه؛ بی شمار.

بپرس