پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
شکافتن امری ( مسأله ای و غیره ) ؛ روشن کردن آن.
شکافتن امری ( مسأله ای و غیره ) ؛ روشن کردن آن.
شکافتن امری ( مسأله ای و غیره ) ؛ روشن کردن آن.
شکافتن امری ( مسأله ای و غیره ) ؛ روشن کردن آن.
اصل مطلب، علت اصلی، لب مطلب gist , heart , keynote , pith , pivot point
اصل مطلب این که . . . . . . . . . . . . .
اطاله ٔ کلام ؛ اطناب سخن. سخن بدرازا کشاندن. طول دادن کلام. رجوع به اطالة و اطالت شود. - اطاله ٔ کلام کردن ؛ اطناب کردن در کلام. رجوع به اطاله ٔ کل ...
اطاله ٔ کلام ؛ اطناب سخن. سخن بدرازا کشاندن. طول دادن کلام. رجوع به اطالة و اطالت شود. - اطاله ٔ کلام کردن ؛ اطناب کردن در کلام. رجوع به اطاله ٔ کل ...
اطاله ٔ کلام ؛ اطناب سخن. سخن بدرازا کشاندن. طول دادن کلام. رجوع به اطالة و اطالت شود. - اطاله ٔ کلام کردن ؛ اطناب کردن در کلام. رجوع به اطاله ٔ کل ...
اطاله ٔ کلام ؛ اطناب سخن. سخن بدرازا کشاندن. طول دادن کلام. رجوع به اطالة و اطالت شود. - اطاله ٔ کلام کردن ؛ اطناب کردن در کلام. رجوع به اطاله ٔ کل ...
دراز کردن سخن ؛ طولانی ساختن آن. طویل کردن آن. اًطناب. ( منتهی الارب ) : و غرض اینجا نه دراز کردن سخن است. ( نوروزنامه ) . به خنده گفت که سعدی سخن د ...
دراز کردن سخن ؛ طولانی ساختن آن. طویل کردن آن. اًطناب. ( منتهی الارب ) : و غرض اینجا نه دراز کردن سخن است. ( نوروزنامه ) . به خنده گفت که سعدی سخن د ...
دراز کردن سخن ؛ طولانی ساختن آن. طویل کردن آن. اًطناب. ( منتهی الارب ) : و غرض اینجا نه دراز کردن سخن است. ( نوروزنامه ) . به خنده گفت که سعدی سخن د ...
دراز کردن سخن ؛ طولانی ساختن آن. طویل کردن آن. اًطناب. ( منتهی الارب ) : و غرض اینجا نه دراز کردن سخن است. ( نوروزنامه ) . به خنده گفت که سعدی سخن د ...
پروانه کسب
سکوت پیشه کردن
سکوت پیشه کردن
ساکت شدن ، دم برنیاوردن زبان بستن. [ زَ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از خاموش کردن. ( آنندراج ) . خاموش کردن و ساکت نمودن. ( ناظم الاطباء ) : در صورت ...
قانون شکنی
به وقوع انجامیدن:واقع شدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۳۵۷ ) . ( برگرفته از یادداشت آقای باقری )
به وقوع انجامیدن:واقع شدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۳۵۷ ) . ( برگرفته از یادداشت آقای باقری )
به فعل آمدن:تحقق یافتن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۷۱ ) . ( برگرفته از یادداشت آقای باقری )
به فعل آمدن:تحقق یافتن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۷۱ ) . ( برگرفته از یادداشت آقای باقری )
به فعل آمدن:تحقق یافتن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۷۱ ) . ( برگرفته از یادداشت آقای باقری )
به فعل آمدن:تحقق یافتن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۷۱ ) . ( برگرفته از یادداشت آقای باقری )
به فعل آوردن
بجای آوردن به فعل آوردن. ( برهان قاطع ) . انجام دادن. کردن. به موقع اجرا گذاردن : من این نغز بازی بجای آورم خرد را بدین رهنمای آورم. فردوسی. بسی ...
مکررا ، به دفعات ، به کرات
ایستادگی بر سر . . . . . . . . .
بارها و بارها
بارها و بارها
بارها و بارها
متعظین
متعظین
غیر متعظ
غیر متعظ
متعظ. [ م ُت ْ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) ( از �وع ظ� ) پذیرنده . ( آنندراج ) . پند گرفته و کسی که پند و نصیحت قبول می کند به سخنان دلپذیر. ( ناظم الاطباء ) : ...
متعظ. [ م ُت ْ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) ( از �وع ظ� ) پذیرنده . ( آنندراج ) . پند گرفته و کسی که پند و نصیحت قبول می کند به سخنان دلپذیر. ( ناظم الاطباء ) : ...
متعظ. [ م ُت ْ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) ( از �وع ظ� ) پذیرنده . ( آنندراج ) . پند گرفته و کسی که پند و نصیحت قبول می کند به سخنان دلپذیر. ( ناظم الاطباء ) : ...
متعظ. [ م ُت ْ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) ( از �وع ظ� ) پذیرنده . ( آنندراج ) . پند گرفته و کسی که پند و نصیحت قبول می کند به سخنان دلپذیر. ( ناظم الاطباء ) : ...
متعظ. [ م ُت ْ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) ( از �وع ظ� ) پذیرنده . ( آنندراج ) . پند گرفته و کسی که پند و نصیحت قبول می کند به سخنان دلپذیر. ( ناظم الاطباء ) : ...
متعظ. [ م ُت ْ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) ( از �وع ظ� ) پذیرنده . ( آنندراج ) . پند گرفته و کسی که پند و نصیحت قبول می کند به سخنان دلپذیر. ( ناظم الاطباء ) : ...
اندرز پذیر
واعظ غیرمتعظ ؛ پنددهنده ای که خود پند نپذیرفته باشد. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به اتعاظ شود. non - practicing preacher a preacher who doesn't pra ...
- عواقب بین ؛ دوراندیش. ( آنندراج ) .
- عواقب امور ؛ سرانجام کارها و مآل کارها. ( ناظم الاطباء ) .
- عواقب بین ؛ دوراندیش. ( آنندراج ) .
- عواقب بین ؛ دوراندیش. ( آنندراج ) .
- عواقب امور ؛ سرانجام کارها و مآل کارها. ( ناظم الاطباء ) .
غیرصریح، ضمنی، تلمیحی ، کنایی