پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
ارائه ٔ طریق
ارائه ٔ طریق
ارائه ی توضیح
جویای علت شدن ، علت جویی کردن ، علت جویی ، علتِ . . . . . . . . را جویا شدن استقصاء
. . . . . . . . را جویا شدن
جویا شدن
جویا
جویا شدن
جویا شدن
جویا شدن
( در ) اسرع وقت
در اسرع وقت
اسرع
اسرع
با مسمی
بامسمی
بامسمی
بامسمی
مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...
مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...
مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...
مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...
مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...
مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...
مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...
مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...
مسمی کردن ( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] ( مص م . ) معین کردن، گماشتن .
مسمی شدن ؛ نامیده شدن. ملقب شدن. نامزد شدن : عدل است اصل خیر که نوشروان اندر جهان به عدل مسمی شد. ناصرخسرو.
مسمی شدن ؛ نامیده شدن. ملقب شدن. نامزد شدن : عدل است اصل خیر که نوشروان اندر جهان به عدل مسمی شد. ناصرخسرو.
کوچک دلی. [ چ َ / چ ِ دِ ] ( حامص مرکب ) نازک دلی. ( غیاث ) . کوچک دل بودن. حالت کوچک بودن دل : سهل باشد عشق اگر بر خاک بردارد مرا مهر از کوچک دلی بس ...
ارشاد دادن ؛ ارشاد کردن : خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی. سلیم.
ارشاد دادن ؛ ارشاد کردن : خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی. سلیم.
ارشاد دادن ؛ ارشاد کردن : خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی. سلیم.
ارشاد گرفتن ؛ طلب هدایت و راهنمائی کردن : چو هندو کز برهمن ساحری ارشاد میگیرد ز زلفت خال مشکین دلربائی یاد میگیرد. میرعبدالغالب نجات.
پروانه. [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) حیوانی گوشت خوار شبیه به یوز که در شمال افریقا زید. و گویند که پیشاپیش شیر رود و آواز کند تا جانوران آواز او شنیده ...
پروانه. [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) حیوانی گوشت خوار شبیه به یوز که در شمال افریقا زید. و گویند که پیشاپیش شیر رود و آواز کند تا جانوران آواز او شنیده ...
باز گو کردن
عین واقعه
State remedies competent authorities competent government agencies
مراجع صالحه
مراجع صالحه
مراجع صالحه
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ...
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ...
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ...
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ...
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ...
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ...
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ...