پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
خفت و خیز جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشا ...
خفت و خیز جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشا ...
خفت و خیز جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشا ...
قوه ٔ باه
قدرشناس
شکران نعمت
حق شناس
حق شناسی
حکومت داشتن
حکومت داشتن
بدواً
بدواً
بدواً
بدواً
محتاط. [ م ُ ] ( ع ص ) محاصره کرده. ( آنندراج ) . محصور و حصار کرده شده و احاطه شده. ( ناظم الاطباء ) .
محتاط. [ م ُ ] ( ع ص ) محاصره کرده. ( آنندراج ) . محصور و حصار کرده شده و احاطه شده. ( ناظم الاطباء ) .
محتاط. [ م ُ ] ( ع ص ) محاصره کرده. ( آنندراج ) . محصور و حصار کرده شده و احاطه شده. ( ناظم الاطباء ) .
محتاط. [ م ُ ] ( ع ص ) محاصره کرده. ( آنندراج ) . محصور و حصار کرده شده و احاطه شده. ( ناظم الاطباء ) .
جلوه کردن
جلوه کردن
جلوه کردن
جلوه کردن
- به منصه ٔ ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.
- به منصه ٔ ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.
- به منصه ٔ ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.
- به منصه ٔ ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.
- به منصه ٔ ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.
- به منصه ٔ ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.
- به منصه ٔ ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.
- به منصه ٔ ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.
- به منصه ٔ ظهور رسانیدن ؛ آشکارا ساختن و به نظر همگان رسانیدن : عزم جزم کردم که. . . هر چهار عقد از عقود دوازده گانه را در درجی درج کرده به منصه ٔ ظ ...
- به منصه ٔ ظهور رسانیدن ؛ آشکارا ساختن و به نظر همگان رسانیدن : عزم جزم کردم که. . . هر چهار عقد از عقود دوازده گانه را در درجی درج کرده به منصه ٔ ظ ...
به منصه ٔ ظهور رسانیدن
به منصه ٔ ظهور رسانیدن
به منصه ٔ ظهور رسانیدن
عهد گسستن. [ ع َ گ ُ س َس ْ ت َ ] ( مص مرکب ) نقض عهد. عهد شکستن. پیمان شکنی. مقابل عهد بستن : عهدمحبت گسستن ؛ ترک همدمی و همنشینی کردن : نگْسسته عهد ...
عهد گسستن. [ ع َ گ ُ س َس ْ ت َ ] ( مص مرکب ) نقض عهد. عهد شکستن. پیمان شکنی. مقابل عهد بستن : عهدمحبت گسستن ؛ ترک همدمی و همنشینی کردن : نگْسسته عهد ...
خلف قول کردن. [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدقولی کردن. به قول و قرار خود وفا نکردن. تخلف از میثاق و قرارهای خود کردن. ( یادداشت بخط مؤل ...
خلف قول کردن. [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدقولی کردن. به قول و قرار خود وفا نکردن. تخلف از میثاق و قرارهای خود کردن. ( یادداشت بخط مؤل ...
خلف قول کردن. [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدقولی کردن. به قول و قرار خود وفا نکردن. تخلف از میثاق و قرارهای خود کردن. ( یادداشت بخط مؤل ...
عهد گسستن. [ ع َ گ ُ س َس ْ ت َ ] ( مص مرکب ) نقض عهد. عهد شکستن. پیمان شکنی. مقابل عهد بستن : عهدمحبت گسستن ؛ ترک همدمی و همنشینی کردن : نگْسسته عهد ...
زیر قول زدن
خلف قول کردن. [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدقولی کردن. به قول و قرار خود وفا نکردن. تخلف از میثاق و قرارهای خود کردن. ( یادداشت بخط مؤل ...
خلف قول کردن. [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدقولی کردن. به قول و قرار خود وفا نکردن. تخلف از میثاق و قرارهای خود کردن. ( یادداشت بخط مؤل ...
خلف عهد کردن
خلف قول کردن. [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدقولی کردن. به قول و قرار خود وفا نکردن. تخلف از میثاق و قرارهای خود کردن. ( یادداشت بخط مؤل ...
خلف قول کردن. [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدقولی کردن. به قول و قرار خود وفا نکردن. تخلف از میثاق و قرارهای خود کردن. ( یادداشت بخط مؤل ...
از سر قول خود برگشتن
از سر قول خود برگشتن
از سر قول خود برگشتن