پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
کد و کاش. [ ک َ دُ ] ( اِ مرکب، از اتباع ) چک و چانه. مِکاس. مُماکَسَه. ( یادداشت مؤلف ) .
کد و کاش. [ ک َ دُ ] ( اِ مرکب، از اتباع ) چک و چانه. مِکاس. مُماکَسَه. ( یادداشت مؤلف ) .
خورشید صراحی. [ خوَرْ / خُرْ دِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب. ( آنندراج ) : چو نور شمع ساقی تازه رو باش ز خورشید صراحی ماه نو باش. ز ...
خورشید صراحی. [ خوَرْ / خُرْ دِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب. ( آنندراج ) : چو نور شمع ساقی تازه رو باش ز خورشید صراحی ماه نو باش. ز ...
اشک صراحی. [ اَ ک ِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب : ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان حرام اشک صراحی و ناله ٔ عود است. سلمان ( از آنندر ...
ساغرکشی. [ غ َ ک َ/ ک ِ ] ( حامص مرکب ) ساغر خوردن. ( آنندراج ) ( استینگاس ) . باده کشیدن. جام کشیدن. می کشیدن. ساغر زدن. ساغر نوشیدن. باده پیمودن. ب ...
ساغرکشی. [ غ َ ک َ/ ک ِ ] ( حامص مرکب ) ساغر خوردن. ( آنندراج ) ( استینگاس ) . باده کشیدن. جام کشیدن. می کشیدن. ساغر زدن. ساغر نوشیدن. باده پیمودن. ب ...
ساغرکشی. [ غ َ ک َ/ ک ِ ] ( حامص مرکب ) ساغر خوردن. ( آنندراج ) ( استینگاس ) . باده کشیدن. جام کشیدن. می کشیدن. ساغر زدن. ساغر نوشیدن. باده پیمودن. ب ...
صراحی کشیدن. [ ص ُ ک َ / ک ِدَ ] ( مص مرکب ) کنایه از صراحی نوشیدن : دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه هر که صراحی کشید گوش ندارد به پند. سعدی.
صراحی کشیدن. [ ص ُ ک َ / ک ِدَ ] ( مص مرکب ) کنایه از صراحی نوشیدن : دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه هر که صراحی کشید گوش ندارد به پند. سعدی.
صراحی کشیدن. [ ص ُ ک َ / ک ِدَ ] ( مص مرکب ) کنایه از صراحی نوشیدن : دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه هر که صراحی کشید گوش ندارد به پند. سعدی.
صراحی کشیدن. [ ص ُ ک َ / ک ِدَ ] ( مص مرکب ) کنایه از صراحی نوشیدن : دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه هر که صراحی کشید گوش ندارد به پند. سعدی.
آوند شراب = صراحی ، قدح
آوند شراب
آوند شراب
آوند شراب
ساتگین قدح و پیاله ٔ شراب خوری. ( برهان ) . قدح بزرگ و پیاله و آوند و شراب. ساغر و ساتگی و ساتگینی. ( شرفنامه ٔ منیری ) . مجازاً پیاله ٔ شرابخوری. ( ...
قنینه. [ ق ِن ْ نی ن َ / ن ِ / ق ِ نی ن َ / ن ِ ] ( از ع، اِ ) قِنینة. آوندی که شراب در آن پر کنند، مثل شیشه و صراحی و غیره. ( از آنندراج ) : صبح چو ...
کدونیمه. [ ک َ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) قِنَینه بود. ( فرهنگ اسدی ) . کوزه و ظرف شرابخواری را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) : لعل می را ز سرخ خم برکش د ...
کدونیمه. [ ک َ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) قِنَینه بود. ( فرهنگ اسدی ) . کوزه و ظرف شرابخواری را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) : لعل می را ز سرخ خم برکش د ...
کدو || کنایه از کاسه ٔ سر. ( از آنندراج ) . مجازاً، کاسه ٔ سر. ( فرهنگ فارسی معین ) : ای آب زندگانی ما را ربود سیلت اکنون حلال بادت بشکن سبوی ما را ...
کدو || کنایه از کاسه ٔ سر. ( از آنندراج ) . مجازاً، کاسه ٔ سر. ( فرهنگ فارسی معین ) : ای آب زندگانی ما را ربود سیلت اکنون حلال بادت بشکن سبوی ما را ...
کدو کوزه ٔ شراب را نیز گویند یعنی در همان کدوی خشک نیز گاهی شراب کنند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . کدوی کاوک کرده برای ظرف شراب. ظرف شراب از ...
کدو کوزه ٔ شراب را نیز گویند یعنی در همان کدوی خشک نیز گاهی شراب کنند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . کدوی کاوک کرده برای ظرف شراب. ظرف شراب از ...
کدو کوزه ٔ شراب را نیز گویند یعنی در همان کدوی خشک نیز گاهی شراب کنند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . کدوی کاوک کرده برای ظرف شراب. ظرف شراب از ...
چلو زن [ گویش مازنی ] /chalo zan/ چاه کن
چلو زن [ گویش مازنی ] /chalo zan/ چاه کن
بابزن. [ زَ ] ( اِ ) آهنی بود دراز که مرغ بدان بریان کنند و گوشت نیز و غیر اینها. ( لغت فرس چ اقبال ص 385 ) . تشت آهنین بود که گوشت برو بریان کنند. ( ...
گردنا. [ گ َ دَ ] ( اِ ) مطلق سیخ اعم از سیخ چوبی و آهنی که بدان کباب کنند یا نان را از تنور برآرند. ( برهان ) : گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پر آخر چ ...
چلوچوب. [ چ َ / چ ُ ل َ / لُو ] ( اِ مرکب ) سیخ کباب را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . همان جلوچوب است. ( شرفنامه ٔ منیری ) . سیخ کباب. ( ناظم الاطبا ...
چلوچوب. [ چ َ / چ ُ ل َ / لُو ] ( اِ مرکب ) سیخ کباب را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . همان جلوچوب است. ( شرفنامه ٔ منیری ) . سیخ کباب. ( ناظم الاطبا ...
نی قلیان
نی قلیان
آسیب رساندن ، آسیب رسانیدن
لطمه وارد آوردن به . . . . . . . .
لطمه وارد آوردن
گشاده روی ، بشاش
طلق الوجه
طلق الوجه
گشاده رو/روی
گشاده روی
روتازه. [ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش : به شمس الدین محمد گفت برخیز بیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی. و رجوع به تازه رو شو ...
روتازه. [ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش : به شمس الدین محمد گفت برخیز بیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی. و رجوع به تازه رو شو ...
روتازگی. [ زَ / زِ ] ( حامص مرکب ) تازه رویی. ( آنندراج ) . خوشرویی. گشاده رویی. بشاشت : به روتازگی گفت شه را سلام شهش داد پاسخ بعذر تمام. میرخسرو ( ...
طلاقت
طلاقت
روتازگی. [ زَ / زِ ] ( حامص مرکب ) تازه رویی. ( آنندراج ) . خوشرویی. گشاده رویی. بشاشت : به روتازگی گفت شه را سلام شهش داد پاسخ بعذر تمام. میرخسرو ( ...
طلاقت وجه
گشاده رویی
روتازگی. [ زَ / زِ ] ( حامص مرکب ) تازه رویی. ( آنندراج ) . خوشرویی. گشاده رویی. بشاشت : به روتازگی گفت شه را سلام شهش داد پاسخ بعذر تمام. میرخسرو ( ...