پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
در گویش گنابادی یعنی کشک
دقیقِ کلام
به این معنا که . . . . . . . . . . .
پلکیدن
پلکیدن
باعث آزار
لنگش
لنگیدن کاری ؛ نقصی در آن بودن که مایه ٔ تعویق و تعطیل آن است.
لنگیدن کاری ؛ نقصی در آن بودن که مایه ٔ تعویق و تعطیل آن است.
بمجردِ . . . . . . . .
بمحضِ . . . . . . .
مزمن گردیدن. [ م ُ م ِ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) کهنه شدن. ازمان. دیرینه گشتن. تقادم : و آن را [ کفتگی لب ها ] که مزمن گردد این طلا بکار دارند. ( ذخیره ...
مزمن گردیدن. [ م ُ م ِ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) کهنه شدن. ازمان. دیرینه گشتن. تقادم : و آن را [ کفتگی لب ها ] که مزمن گردد این طلا بکار دارند. ( ذخیره ...
دیرگذر
مزمن ( دیرپای و دیرینه )
دیرپای. ( نف مرکب ) دیرپا. که دیر پاید. که بسیار پاید. بادوام. که عمری طویل دارد. که بسیار ماند زماناً. که زود از میان نشود. که بسی برجای ماند. ( یاد ...
دیرپای
مزمن
بسر نماز رفتن ( آماده و عازم شدن بهر نماز )
- صبر آمدن ؛ در تداول عوام عطسه کردن. صبر کردن ( عطسه کردن )
انتظار کشیدن. [ اِ ت ِ ک َ/ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) نگران بودن و پرمور داشتن و چشم براه داشتن. ( ناظم الاطباء ) : ساقی خوش است در رمضان باده ٔ سحور می در ...
انتظار کشیدن. [ اِ ت ِ ک َ/ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) نگران بودن و پرمور داشتن و چشم براه داشتن. ( ناظم الاطباء ) : ساقی خوش است در رمضان باده ٔ سحور می در ...
انتظار کشیدن. [ اِ ت ِ ک َ/ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) نگران بودن و پرمور داشتن و چشم براه داشتن. ( ناظم الاطباء ) : ساقی خوش است در رمضان باده ٔ سحور می در ...
عمارت سلطنتی
صحت یافتن
صحت رسان. [ ص ِح ْ ح َ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) شفابخش. شفا دهنده : نه تب اول حروف تبریز است لیک صحت رسان هر نفر است. خاقانی.
شافی
صحت رسان. [ ص ِح ْ ح َ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) شفابخش. شفا دهنده : نه تب اول حروف تبریز است لیک صحت رسان هر نفر است. خاقانی.
صحت رسان. [ ص ِح ْ ح َ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) شفابخش. شفا دهنده : نه تب اول حروف تبریز است لیک صحت رسان هر نفر است. خاقانی.
علیل المزاج
صحت مند. [ ص ِح ْ ح َ م َ] ( ص مرکب ) صحیح المزاج. تندرست. رجوع به صحت شود.
صحت عمل
صحت و سقم
صحت و سقم
تحقیقا
تحقیقا ، محققا
محققا
محققا
این سری. [ س َ ] ( ص نسبی ) این جهانی. دنیوی. مقابل آن سری : هر ذلیلی که حق عزیز کند آن عزیزیش این سری منگر. خاقانی. || ظاهری. عرضی. ( فرهنگ فارسی ...
این سری. [ س َ ] ( ص نسبی ) این جهانی. دنیوی. مقابل آن سری : هر ذلیلی که حق عزیز کند آن عزیزیش این سری منگر. خاقانی. || ظاهری. عرضی. ( فرهنگ فارسی ...
این سری. [ س َ ] ( ص نسبی ) این جهانی. دنیوی. مقابل آن سری : هر ذلیلی که حق عزیز کند آن عزیزیش این سری منگر. خاقانی. || ظاهری. عرضی. ( فرهنگ فارسی ...
این مرتبه
این مرتبه
کبک وش. [ ک َ وَ] ( ص مرکب، ق مرکب ) کبک مثال. کبک رفتار : کبک وش آن باز کبوترنمای فاخته رو گشت به فر همای. نظامی.
کبک رفتار. [ ک َ رَ ] ( ص مرکب ) آنکه سلوک و رفتار وی مانند کبک زیبا و جمیل باشد. ( ناظم الاطباء ) . خوش خرام : کنیزکی را دید با جمال زیبادلال عنبرمو ...
کبک مثال. [ ک َ م ِ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) مانند کبک. چون کبک : بر سر سبزه ٔ باغ رخ من کبک مثال زار نالید که کبکان سرایید همه. خاقانی.
کبک وش. [ ک َ وَ] ( ص مرکب، ق مرکب ) کبک مثال. کبک رفتار : کبک وش آن باز کبوترنمای فاخته رو گشت به فر همای. نظامی.
کبک لب. [ ک َ ل َ ] ( ص مرکب ) که لبی چون کبک زیبا دارد. || مجازاًزیبالب. لعل لب، بمناسبت سرخی منقار او : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاووس وار پای ...
کبک لبی کبک لب. [ ک َ ل َ ] ( ص مرکب ) که لبی چون کبک زیبا دارد. || مجازاًزیبالب. لعل لب، بمناسبت سرخی منقار او : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاوو ...
کبک لب. [ ک َ ل َ ] ( ص مرکب ) که لبی چون کبک زیبا دارد. || مجازاًزیبالب. لعل لب، بمناسبت سرخی منقار او : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاووس وار پای ...