پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن : فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود نظر بروی تو امروز روح پروردن. سعدی.
روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن : فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود نظر بروی تو امروز روح پروردن. سعدی.
روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن : فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود نظر بروی تو امروز روح پروردن. سعدی.
روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن : فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود نظر بروی تو امروز روح پروردن. سعدی.
تمام ناشدنی
کفن پاره کردن ؛دریدن کفن. ( فرهنگ فارسی معین ) . شفا یافتن از بیماری و ضعف و نجات یافتن از آفت و مهلکه. ( غیاث ) . از بلای عظیمی بدر جستن یا از بیما ...
کفن پاره کردن ؛دریدن کفن. ( فرهنگ فارسی معین ) . شفا یافتن از بیماری و ضعف و نجات یافتن از آفت و مهلکه. ( غیاث ) . از بلای عظیمی بدر جستن یا از بیما ...
کفن پاره کردن ؛دریدن کفن. ( فرهنگ فارسی معین ) . شفا یافتن از بیماری و ضعف و نجات یافتن از آفت و مهلکه. ( غیاث ) . از بلای عظیمی بدر جستن یا از بیما ...
- کفن بر چوب کردن ؛ کنایه از دادخواستن. ( آنندراج ) : کاری مکن که روز جزا لاله گون کفن بر چوب از جفای تو بیدادگر کنم. والهی قمی ( از آنندراج ) .
مظلمه
- کفن بر چوب کردن ؛ کنایه از دادخواستن. ( آنندراج ) : کاری مکن که روز جزا لاله گون کفن بر چوب از جفای تو بیدادگر کنم. والهی قمی ( از آنندراج ) .
- کفن بر چوب کردن ؛ کنایه از دادخواستن. ( آنندراج ) : کاری مکن که روز جزا لاله گون کفن بر چوب از جفای تو بیدادگر کنم. والهی قمی ( از آنندراج ) .
- کفن برتن تنیدن ؛ کنایه از مقدمات مرگ خود را فراهم ساختن : هلاک نفس خوی زشت نفس است نکو زد این مثل را هوشیاری کفن برتن تند هر کرم پیله برآرد آتش ازخ ...
- کفن بر چوب کردن ؛ کنایه از دادخواستن. ( آنندراج ) : کاری مکن که روز جزا لاله گون کفن بر چوب از جفای تو بیدادگر کنم. والهی قمی ( از آنندراج ) .
- کفن از قیر پوشیدن ؛ کنایه از سیاه و تیره گشتن : جیش چرخ از نور پوشیده سلاح فوج خاک از قیر پوشیده کفن. ناصرخسرو.
- کفن از قیر پوشیدن ؛ کنایه از سیاه و تیره گشتن : جیش چرخ از نور پوشیده سلاح فوج خاک از قیر پوشیده کفن. ناصرخسرو.
- کفن از قیر پوشیدن ؛ کنایه از سیاه و تیره گشتن : جیش چرخ از نور پوشیده سلاح فوج خاک از قیر پوشیده کفن. ناصرخسرو.
- کفن از قیر پوشیدن ؛ کنایه از سیاه و تیره گشتن : جیش چرخ از نور پوشیده سلاح فوج خاک از قیر پوشیده کفن. ناصرخسرو.
مدتِ . . . . . . . . . . . . . . . مدتِ چندین هفته ، . . . . . . . . . . . . = به مدت چندین هفته ، . . . . . . . . . . . .
پس خواندن. [ پ َ خوا / خا دَ ] ( مص مرکب ) خواندن کسی را که بازگردد. مراجعت خواستن از کسی. دعوت به بازگشت کردن.
پس خواندن. [ پ َ خوا / خا دَ ] ( مص مرکب ) خواندن کسی را که بازگردد. مراجعت خواستن از کسی. دعوت به بازگشت کردن.
پس خواندن. [ پ َ خوا / خا دَ ] ( مص مرکب ) خواندن کسی را که بازگردد. مراجعت خواستن از کسی. دعوت به بازگشت کردن.
پس خواندن. [ پ َ خوا / خا دَ ] ( مص مرکب ) خواندن کسی را که بازگردد. مراجعت خواستن از کسی. دعوت به بازگشت کردن.
پس خواستن. [ پ َ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) باز خواستن. خواستن چیزی را داده. طلبیدن فرستاده ای را.
پس خواستن. [ پ َ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) باز خواستن. خواستن چیزی را داده. طلبیدن فرستاده ای را.
به دیدن کسی آمدن
به دیدن کسی آمدن
باز جای فرستادن: عودت دادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۱۵ ) . ( برگرفته از یادداشت جناب علی باقری )
پس فرستادن
واخواستن
پس گرفتن. [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) گرفتن چیزی بعد از آنکه داده باشند. بازستدن چیزی که داده باشند. فرازگرفتن. بازگرفتن. واستدن. استرداد ( ابداً ...
قدم باز پس گرفتن عقب نشینی کردن عقب رفتن
قدم باز پس گرفتن عقب نشینی کردن عقب رفتن
قدم باز پس گرفتن عقب نشینی کردن عقب رفتن
قدم باز پس گرفتن عقب نشینی کردن عقب رفتن
قدم باز پس گرفتن عقب نشینی کردن عقب رفتن
قدم باز پس گرفتن عقب نشینی کردن عقب رفتن
قدم باز پس گرفتن عقب نشینی کردن عقب رفتن
قدم باز پس گرفتن عقب نشینی کردن عقب رفتن
پس گذاشتن. [ پ َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) بعقب گذاردن : همه مسابقه کنندگان را پس گذاشت.
ناظر مباشر. کارگزار. ( ناظم الاطباء ) . آنکه انجام کاری را بر عهده گیرد. وکیل : باده چندانی که در میخانه می گوید سخن ناز دستور است و ناظر چشم و ابرو ...
ناظر مباشر. کارگزار. ( ناظم الاطباء ) . آنکه انجام کاری را بر عهده گیرد. وکیل : باده چندانی که در میخانه می گوید سخن ناز دستور است و ناظر چشم و ابرو ...
ناظر مباشر. کارگزار. ( ناظم الاطباء ) . آنکه انجام کاری را بر عهده گیرد. وکیل : باده چندانی که در میخانه می گوید سخن ناز دستور است و ناظر چشم و ابرو ...
ناظر مباشر. کارگزار. ( ناظم الاطباء ) . آنکه انجام کاری را بر عهده گیرد. وکیل : باده چندانی که در میخانه می گوید سخن ناز دستور است و ناظر چشم و ابرو ...
ناظر مباشر. کارگزار. ( ناظم الاطباء ) . آنکه انجام کاری را بر عهده گیرد. وکیل : باده چندانی که در میخانه می گوید سخن ناز دستور است و ناظر چشم و ابرو ...
( و ) حال آنکه
نمایانیدن/نمایاندن
نمایانیدن/نمایاندن
- حامل مکتوب ؛ پیک. قاصد.
- حامل مکتوب ؛ پیک. قاصد.