اداره کردن


برابر پارسی: گرداندن، سامان دادن

معنی انگلیسی:
administer, conduct, direct, govern, handle, manage, managing, manipulate, preside, run, superintend, management, to manage, to run

مترادف ها

address (فعل)
مخاطب ساختن، درست کردن، خطاب کردن، نشانی دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، عنوان نوشتن، سخن گفتن، متوجه کردن

execute (فعل)
ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن

operate (فعل)
قطع کردن، عمل کردن، بکار انداختن، اداره کردن، گرداندن، راه انداختن، بفعالیت واداشتن، بهره برداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن

conduct (فعل)
بردن، اداره کردن، عمل اوردن، هدایت کردن

direct (فعل)
سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن، متوجه ساختن، امر کردن، هدایت کردن، معطوف داشتن

man (فعل)
اداره کردن، گرداندن

moderate (فعل)
تعدیل کردن، اداره کردن، معتدل کردن، ملایم کردن

manage (فعل)
اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن

manipulate (فعل)
اداره کردن، دستکاری کردن، با دست عمل کردن، با استادی درست کردن، بامهارت انجام دادن

administer (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن

run (فعل)
اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن، راندن، جاری شدن، دویدن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن

rule (فعل)
اداره کردن، حکم کردن، مسلط شدن بر، حکومت کردن

wield (فعل)
اداره کردن، گردانیدن، خوب بکار بردن

administrate (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی

keep (فعل)
اداره کردن، جلوگیری کردن، ادامه دادن، نگاه داشتن، نگهداری کردن، حفظ کردن، مداومت بامری دادن

steer (فعل)
بردن، اداره کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، راندن

helm (فعل)
اداره کردن

chairman (فعل)
اداره کردن، ریاست کردن

preside (فعل)
اداره کردن، ریاست کردن بر، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن

engineer (فعل)
اداره کردن، نقشه کشیدن، مهندسی کردن، طرح کردن و ساختن

officiate (فعل)
اداره کردن، مراسمی را بجا اوردن

stage-manage (فعل)
اداره کردن، کارگردانی کردن

فارسی به عربی

اد , ادر , استخدم , اشتغل , رجل , رییس , عالج , عنوان , عیش , قاعدة , قیادة , مرة , معتدل , نفذ

پیشنهاد کاربران

اداره کردن ( کسی را ) : مخارج زندگی کسی را تامین کردن ، وسایل زندگی کسی را فراهم آوردن ( ( با پولی که از این راه به دست می آورد پسر و دخترش را بعد از مرگ شوهر اداره می کرد. ) )
رجوع شود به ( نجفی ، ابوالحسن ، فرهنگ عامیانه فارسی )
- سوء اداره ؛ بد اداره کردن.
راه بردن
اداره کردن: [اصطلاح مداحی ] کنایه از کنترل مجلس و ارائه ی برنامه ی مطلوب است.
واژگان فرمانیدن و گردانیدن را بنگرید:
مانند آرامیدن ، آرمیدن، آساییدن، آغوشیدن که مصدرند
برای آگاهی بیشتر به دهخدا برگردید.
چو ایران نباشد تن من مباد!
خانه داری
در پارسی " وینارتن "

بپرس