سراسر

/sarAsar/

مترادف سراسر: تمام، تمام

معنی انگلیسی:
all over, throughout, everywhere, quits

لغت نامه دهخدا

سراسر. [ س َ س َ ] ( اِ مرکب ، ق مرکب ) ( از: سر + ا واسطه + سر، مانند: دمادم ، کشاکش ، برابر ) پهلوی «سَراسَر». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). همه و تمام. ( برهان ). کنایه از تمام و مجموع. ( آنندراج ) :
بزرگی سراسر بگفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست.
فردوسی.
یکی شادمانی بداند جهان
سراسر میان کهان و مهان.
فردوسی.
بهشتم برآمد بلند آفتاب
جهان شد سراسر چو دریای آب.
فردوسی.
سراسر سپه نعره برداشتند
سنانها به ابر اندر افراشتند.
فردوسی.
چگونه خانه ای یابی بدینسان
اگر گیتی بپیمایی سراسر.
فرخی.
بود فعل دیوانگان این سراسر
بعمدا تو دیوانه ای و ندانی.
منوچهری.
دل رامین سراسر بود از غم
نهاده دل بر او ویسه چو مرهم.
( ویس و رامین ).
سپهبد چو پندش سراسر شنود
برفت او و ره را بسیجید زود.
اسدی.
و گر گوهر است او پس از بهر چه
از اوصاف گوهر سراسر جداست.
ناصرخسرو.
نه هرچ آن تو ندانی آن نه علم است
که داند حکمت یزدان سراسر.
ناصرخسرو.
و این کوه پناه ایشان است و سراسر خانه ها در آن کوه کنده اند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 125 ).
جهان سراسر دیدم بسان خلد برین
ز عدل خسرو محمود شاه نصرت یاب.
مسعودسعد.
سراسر جمله عالم پر ز حسن است
ولی حسنی چو یوسف دلربا کو.
سنائی.
سراسر اهل دیوان همچوگرگند
بحمداﷲ نه گرگی گوسفندی.
سوزنی.
بدان زبان نشود دل شکسته از پی آنک
که سود خویش سراسر در آن زیان بیند.
سوزنی.
گر خرمن امید سراسر تلف شود
از کیل روزگار تلافی آن مخواه.
خاقانی.
بر او خواندم سراسر قصه شاه
چنان کز خویشتن بیرون شد آن ماه.
نظامی.
بپیمودم سراسر مرز آن بوم
سواد آن طرف تا سرحد روم.
نظامی.
خود جهان جان سراسر آگهی است
هرکه بی جان است از دانش تهی است.
مولوی.
سراسر شکم شد ملخ لاجرم
به پایش کشد مور کوچک شکم.
سعدی.
به مردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

همه، همگی، ازاین سرتا آن سر، سرتاسری
سر تا سر تمام همه : جمعیت سراسر خیابان را اشغال کرده بود .
ده قاقازان بخش ضیائ آباد شهرستان قزوین دارای ۳٠۷ تن سکنه است آب آن از رودخانه دگرمانچای تامین میشود.

فرهنگ معین

(سَ سَ ) (ق مر. ) تمام ، همه .

فرهنگ عمید

۱. سرتاسر، از این سر تا آن سر، سربه سر، همه.
۲. (قید ) کلاً، تماماً.

واژه نامه بختیاریکا

( ● ) ؛ از سمت سر؛ با سر
قِم وُر قم

جدول کلمات

هال

مترادف ها

whole (صفت)
کامل، درست، مجموع، همه، تمام، سراسر، تمام و کمال، دست نخورده، سالم، بی خرده

entire (صفت)
درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده، یکتیع

overall (صفت)
شامل همه چیز، سراسر

throughout (قید)
تماما، سراسر، سرتاسر، بکلی، از درون و بیرون

all over (قید)
سراسر، سرتاسر، در هر قسمت، سربسر، بطور سراسری

فارسی به عربی

تماما , فی کافة انحاء , کل , کلیا

پیشنهاد کاربران

اگر غم را چو آتش دوذ بوذی
جهان تاریک بوذی جاوذانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
شهید بلخی
دورتادور
کل
سراسر - همه جا
همه
سراسر یعنی: تمام
معنی سراسر میشود تمام
با سلام مترادف تمام میشود ، خدا نگهدار
سراسر
کل
بظرم یعنی تمام
تمام
یکسره
یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. ( از یادداشت مؤلف ) . یکدست. یکسره. مطلق. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . || متحد. متفق.
سراپا. [ س َ ] ( اِ مرکب ) ( از: سر �َا� واسطه پا ) . سراپای. ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . همه و تمام. ( برهان ) . سرتاپا و همه و تمام. ( آنندراج ) . تمام از اول تا آخر. ( غیاث ) :
بزندانیان جامه ها داد نیز
...
[مشاهده متن کامل]

سراپای و دینار و هرگونه چیز.
فردوسی.
چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.
فردوسی.
کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست.
عسجدی.
از بس که جرعه بر تن افسرده ٔ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.
نظامی.
بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.

همه جا ، دورتادور، تمام اطراف، یکجا
همه جا - دور تا دور
تمام اطراف
سلام هدیه نجفی ممتاز هستم معنی سراسر:از سر تا پا تماماطراف
دور اطراف ، همه جا ، یکجا،
همه جا
دورتادور
تمام محوطه
دور واطراف
یکجا
تمام، دور و اطراف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس