مقدر شدن


معنی انگلیسی:
destine

مترادف ها

fate (فعل)
مقدر شدن، بسرنوشت شوم دچار کردن

fortune (فعل)
مقدر شدن

فارسی به عربی

مصیر

پیشنهاد کاربران

افتادن=
مقدر شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . سرشته شدن. تقدیر بودن :
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد.
حافظ.
من ز مسجد بخرابات نه خود افتادم
اینهم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد.
...
[مشاهده متن کامل]

حافظ.
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.
حافظ.

قلم رفتن ؛ مقدر شدن. ( ارمغان آصفی ) :
به بدبختی و نیکبختی قلم
برفته ست وما بیخبر در شکم.
سعدی.
پیدا بود که بنده به کوشش کجا رسد
بالای هر سری قلمی رفته از قضا.
سعدی.
تقدیر رفتن. [ ت َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) مقدر شدن. نافذ شدن فرمان خدا. جاری شدن قضاء الهی. فرمان و مشیت خدا بر چیزی : شتربه گفت موجب نومیدی چیست ؟ گفت : آنچه در سابق تقدیر رفته است. ( کلیله و دمنه ) .

بپرس