خوار

/xAr/

مترادف خوار: پست، توسری خور، حقیر، خفیف، دنی، ذلیل، زبون، سرافکنده، سقط، فرومایه، متذلل، محقر ، بی مقدار، بی ارزش، بی قدر، بی مصرف، مهمل

متضاد خوار: عزیز

معنی انگلیسی:
abject, inferior, low, menial, pitiful, despised, contemptible, eater, drinker, vore, vorous, eater or drinker, -vore, -vorous

لغت نامه دهخدا

خوار. [ خوا /خا ] ( ص ، اِ، ق ) ذلیل. زبون. بدبخت. ( منتهی الارب ) ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز :
که دشمن اگرچه بود خوار و خرد
مر او را بنادان نباید شمرد.
فردوسی.
دلیران و گردان آن انجمن
چنان دان که خوارند بر چشم من.
فردوسی.
ای عرض تو بر چشم تو چون دیده گرامی
ای مال تو نزدیک تو چون دشمن تو خوار.
فرخی.
نزدیک خران خلق ازیرا
همواره چنین ذلیل و خوارم.
ناصرخسرو.
اوفتاده ست در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار.
سعدی ( گلستان ).
هر کرا با طمع سر و کار است
گر عزیز جهان بودخوار است.
مکتبی.
|| بخواری. بذلت. بزبونی :
سیاوش را سر بریدند خوار
بخاک اندر آمد سر شهریار.
فردوسی.
همه پیش بهرام رفتند خوار.
فردوسی.
ببردند ضحاک را بسته خوار
به پشت هیونی برافکنده زار.
فردوسی.
کشان کشان همی آورد هر کسی سوی او
مبارزان و عزیزان آن سپه را خوار.
فرخی.
- خوار داشتن ؛ ذلیل داشتن. زبون داشتن :
همان بندگان را مدارید خوار
که هستند هم بنده کردگار.
فردوسی.
یکی داستان زد بر این شهریار
که دشمن مدار ارچه خرد است خوار.
فردوسی.
هر که دشمن را خوار دارد زود خوار گردد. ( از قابوسنامه ). دشمن را خوار نباید داشت هرچند حقیر دشمن بود که هر که دشمن را خوار دارد... ( قابوسنامه ).دشمن ضعیف خود را خوار نشاید داشت. ( کلیله و دمنه ).دشمن خوار نباید داشت. ( کلیله و دمنه ).
چه جرم دید خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.
سعدی ( گلستان ).
- خوار دانستن ؛ ذلیل انگاشتن :
تو ویژه دوکس را ببخشای و بس
مدان خوار و بیچاره تر زین دو کس.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
- خوار شدن ؛ ذلیل شدن :
بماند بگردنت سوگند و بند
شوی خوار و ماند پدرت ارجمند.
فردوسی.
- امثال :
هیچ عزیزی خوار نشود.
- خوار کردن ؛ ذلیل کردن. مقابل عزیز کردن :
غره مشو بدانکه جهانت عزیز کرد
ای بس عزیز را که جهان کرد زود خوار.
عماره مروزی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بخشی است در جنوب شرقی تهران بر سر راه خراسان . عده ای از رودخانه هااز کوه دماوند بطرف آن سرازیر میشوند و چون مجاور کویراست آب و هوای اکثر نقاط آن بداست .کرسی آن ایوان کی (( ایوان کیف ) ) از دهات معروفش ارادان گرمسار و قشلاق است .
( اسم ) بانگ گاو و گوساله و گوسفند .
نام ناحیتی بوده است در فارس

فرهنگ معین

(خا ) [ په . ] (ص . ) ۱ - آسان ، سهل . ۲ - پست ، زبون .

فرهنگ عمید

۱. ذلیل، پست، حقیر، زبون.
۲. [قدیمی] آسان، سهل.
* خوارخوار: (قید ) [قدیمی] بیهوده، عبث.
۱. = خوردن
۲. خورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): گوشت خوار، گیاه خوار.
بانگ گاو، گوساله، و گوسفند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خُوَارٌ: صدا و آواز گوساله
معنی لَا تَقْهَرْ: خوار و تحقیر مکن (کلمه قهر به معنای غلبه کردن بر کسی است ، اما نه تنها غلبه کردن ، بلکه غلبه توأم با خوار کردن او ، و لذا قهر هم به معنی غلبه کردن می آید و هم به معنی خوار کردن)
معنی کُبِتَ: خوار وذلیل شد
معنی کُبِتُواْ: خوار وذلیل شدند
معنی أَذَلَّ: ذلیل تر - خوار تر - پست تر
معنی ﭐسْتَخَفَّ: خوار وخفیف کرد(باکوشش بسیار)
معنی نَّذِلَّ: که خوار و ذلیل شویم
معنی صَاغِرُونَ: خوار و ذلیلان - کوچکان
معنی صَاغِرِینَ: خوار و ذلیلان - کوچکان
معنی یَکْبِتَهُمْ: که آنان را خوار و ذلیل سازد
معنی مُخْزِی: خوار کننده (خواری و هر پستی دیگری است که آدمی از آن شرم داشته باشد)
معنی مُّهِینٌ: خوار کننده (از هون است که به معنای ضعف و حقارت است )
ریشه کلمه:
خور (۲ بار)

«خُوار» به معنای صدای مخصوصی است که از گاو یا گوساله برمی خیزد، و گاهی به صدای شتر نیز گفته می شود.
صدای گاو. راغب می‏گوید: خوار مخصوص به صدای گاو است و گاهی بطور استعاره به صدای شتر گفته می‏شود قوم بعد از رفتن وی از زیورهای خود گوساله‏ای که پیکر بود به ساختند که صدای گوساله داشت. این کلمه فقط دو بار در قرآن مجید آمده است: اعراف:148 - طه:88. در نهج البلاغه خطبه 199 درباره قوم ثمود فرموده «خارَتْ اَرْضُهُمْ بِالْخَسفَةِ خُوَارَ السِّکَّةِ الْمُحْماةِ فِی الْاَرْضِ الْخَّوارَةِ» صدای زمین به هنگام لرزه به صدای گاو تشبیه شده است سکّه محماة یعنی گاو آهن آب داده. ارض خوّاره زمین نرم است.

دانشنامه عمومی

خوار (شهر). خْوار ( به کرواتی: Hvar ) شهری در شهرستان اسپلیت - دالماسی کشور کرواسی است که جمعیت آن در سال ۲۰۱۱ میلادی ۴٬۰۹۶ نفر بوده است. [ ۱] [ ۲]
عکس خوار (شهر)عکس خوار (شهر)عکس خوار (شهر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

منطقه ای در شرق ورامین و شمال کویر نمک. از شمال به فیروز کوه، از جنوب به سیاه کوه، از غرب به سردرّه و کوه دوازده امام و از شرق به کوه گوگرد محدود است و حبله رود آن را مشروب می کند. بیشتر ساکنان آن از طایفۀ اوصانلویند.

جدول کلمات

ذلیل

مترادف ها

abject (صفت)
سرافکنده، فرومایه، خسیس، خوار، پست، خفیف

contemptible (صفت)
خوار، پست، محقر، قابل تحقیر

debased (صفت)
خوار

degraded (صفت)
خوار، پست یا خفیف شده

despicable (صفت)
خوار، پست، مطرود، زبون، نکوهش پذیر

abused (صفت)
خوار

wretched (صفت)
خوار، پست، بی چاره، بد بخت، رنجور، ضعیف الحال، رنجه، تاسف اور

hangdog (صفت)
خوار

فارسی به عربی

حقیر , منحط

پیشنهاد کاربران

واژه خوار
معادل ابجد 807
تعداد حروف 4
تلفظ xār
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: xvār]
مختصات ( خا ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی xAr
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژگان مترادف و متضاد
از کلمه کوردی خوار به معنی پایین گرفته شده
کوچکی
بعضی اوقات معنی اسان هم می دهد
سلام
از نظر من سایت بسیار خوبی دارید. من مهبد فرجیان کلاس پنجم هستم و همیشه از سایت شما استفاده میکنم. واقعا عالی هستید.
ممنون میشم معنای کلمات انگلیسی هم در سایتتون قرار بدید.
ممنون، مهبد
درکوردی خوار =پایین
متضاد ان میشود بان =بالا
قفاخوار. [ ق َ خوا / خا ] ( نف مرکب ) آنکه همه کس او را قفا زند. ذلیل . خوار. زبون .
خوار:تو سری خور. سر افکند. بی مقدار. بی ارزش. بی قدر. بی مصرف
توسری نخور دن
کوچک
ضیعف
بی وجود=
در تداول، دون و کمینه و پست و فرومایه و حقیر و خوار. ( ناظم الاطباء ) . || در تداول عوام، که انجام هیچ کاری نتواند: فلان آدم بی وجودیست ؛ بی جربزه است و کاربر و مفید بحال همنوع نیست. ( یادداشت مؤلف ) .
خاک بر سر ، بی همه چی/چیز ( فرومایه ) ( گویش تهرانی )
Xovar در زبان هورامی و کردی به معنی پایین و کم ارزش است و همچنین xovarden به معنی خوردن است.
کنفت
پست، بی ارزش، سهل، آسان
لهجه اراکی : خواهر
تلفظش میشه خوو آر
خوار: در پهلوی خْوَار xwār به معنی آسان و بی ارج است و وارونه ی آن " دشخوار " و دشوار " است .
( ( که گیتی به آغاز چون داشتند،
که ایدون به ما خوار بگذاشتند؟ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )

پست، توسری خور، حقیر، خفیف، دنی، ذلیل، زبون، سرافکنده، سقط، فرومایه، متذلل، محقر، بی مقدار، بی ارزش، بی قدر، بی مصرف، مهمل
بی مقدار
بی مقدار ، بی ارزش
کاربرد در جمله : 🥫
ملک از استماع این نصیحت امتناع نمود و سخن مشیر بی نظیر خوار داشت ( زبان 89 )
/xAr/در گویش شهرستان بهاباد به معنای زشت است و متضاد آن جُهون ( قشنگ ) است. مثال، چق این لباس خواره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس