پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٤٣٥)
1. محرک جنسی. محرک باه 2. ماده محرک جنسی. عامل محرک باه مثال: the scents act as a powerful aphrodisiac رایحه ها و عطرها به عنوان یک محرک جنسی نیرومن ...
1. احتمالی 2. بالقوه 3. آینده 4. متوجه آینده. عطف به آینده ( در مقابل عطف به ما سبق ) 5. نزدیک. قریب الوقوع
1. شعبده بازی کردن. تردستی کردن. چشم بندی کردن 2. با شعبده بازی ( کاری را ) کردن 3. از غیب حاضر کردن 4. ( روح ) احضار کردن 5. مجسم کردن. تصویر کردن 6 ...
1. اکراه داشتن از. با اکراه ( کاری را ) کردن 2. ناخشنود بودن از. دلخور بودن از. ناراحت بودن از 3. غبطه خوردن به. حسودی کردن به / 1. کینه. غرض. دشمنی. ...
1. واسطه. میانجی. رابط 2. ( ازدواج ) دلاله مثال: don't try to talk me into acting as a go - between سعی نکن من را متقاعد کنی به عنوان یک واسطه و میان ...
1. برگچه 2. اعلامیه. بروشور 3. اعلامیه پخش کردن در مثال: this leaflet gives our opening times این بروشور زمانهای کار ما را نشان داد.
متر مربع مثال: They can withstand about 8000 tons of pressure per square meter. انها می توانند ۸۰۰۰ تن فشار بر هر متر مربع را تاب بیاورند. آنها می ...
1. مربع 2. مربع شکل 3. قائم. عمودی. راست 4. زاویه دار 5. موازی. هم سطح 6. ( حساب ) تسویه شده. صاف 7. مساوی. برابر 8. مرتب. منظم 9. کامل. بی کم و کاست ...
1. خمیر 2. مایه 3. ( عامیانه ) پول. پول و پله. مایه مثال: mold the dough into rounds خمیر را دایره وار قالب ریزی کن {دایره دایره کن}
مثال: I certainly don't pass by these things indifferently. من قطعا از کنار این چیزها با بی تفاوتی عبور نمی کنم.
مثال: I always feel sorry for the underdog in a street fight. من همیشه در دعواهای خیابانی دلم برای آدمهای ضعیف و تو سری خور می سوزد.
1. هان! هان؟ 2. مگه نه؟ مثال: It looks like I'm the winner again. No hard feelings, Dave, eh? به نظر می رسد من دوباره برنده ام. دیو، ناراحتی که نداری ...
1. رفاه 2. رونق 3. خوشبختی. سعادت مثال: this prosperity has been hard won این رفاه و خوشبختی با دشواری بدست آمده است.
مثال: تری یر ( نوعی سگ کوچک شکاری ) the terrier's rough coat موی زمختِ تری یِر ( نوعی سگ کوچک شکاری )
1. آتش زدن. ایجاد حریق. ایجاد آتش سوزی {عمدی} 2. ( حقوقی ) حِرق مثال: They have started a new wave of rioting, theft and arson. آنها موج تازه ای از ...
1. زنده. جاندار. ذی روح 2. سرزنده. پر شور و حال. شاد 3. حیوانی. ( مربوط به ) حیوانات / 1. حیات بخشیدن. زنده کردن 2. شور و حال بخشیدن. سرزنده کردن 3. ...
1. خواب 2. قی ( چشم ) 3. حالتهای شبیه به خواب ( مانند مرگ و بیهوشی، زمستان خوابی و غیره ) 4. خوابیدن 5. در حالتی شبیه به خواب ( مانند مرگ و بیهوشی ) ...
1. فعال 2. فعالانه 3. پر جنب و جوش 4. جدی 5. ( دستور زبان ) معلوم 6. ( کامپیوتر ) هوشمند
1. پادگان. سربازخانه. قرارگاه 2. خانه سازمانی
1. پاره پورگی. وضع درب و داغون 2. پستی. فرومایگی. ناجوانمردی مثال: the sun showed up the shabbiness of the room
مثال: only two waitresses showed up. تنها دو پیش خدمت زن حاضر شدند.
گل استکانی مثال: a spectacular show of bluebells یک نمایشگاه خارق العاده از گلهای استکانی
1. بی هوش 2. بی اطلاع. بی خبر. ناآگاه 3. ناآگاهانه. ناخودآگاه. غیرعمدی
1. چند ملیتی 2. شرکت چند ملیتی مثال: Greens are against multinationals طرفداران محیط زیست مخالف شرکتهای چند ملیتی هستند.
1. جلد. غلاف. پوشش. روکش 2. بدنه 3. ( در و پنجره ) چهارچوب مثال: the casing is tough enough to withstand knocks بدنه به اندازه کافی سفت و محکم هست { ...
نهفته. زیربنایی مثال: The film has an underlying theme of grief and loss that will hit home with a lot of viewers. فیلم یک مضمون نهفته و زیربنایی از ...
1. جانشینی. جایگزینی 2. تعویض 3. جانشین. عوض مثال: My secretary left me in the lurch last month and I haven't found a replacement yet ماه گذشته منشیم ...
خواننده. آوازخوان مثال: The singer's voice tails away at the end of the song. صدای خواننده در پایان آهنگ کم ( محو ) شد.
1. پاندول. آونگ 2. شاغول 4. ( مجازی ) گرایش. جهت مثال a swing of the pendulum یک حرکت پاندول
مثال: Entry to the museum is free. ورود به موزه رایگان است.
مثال: This means that in holding fast to God’s rope, which is one of the most important tasks, you must work together. این به این معنی است که در اعت ...
1. خلاف کاری 2. خلاف. تخلف 3. قصور پزشک. معالجه غلط مثال: a medical malpractice suit یک اقامه دعوای تخلف پزشکی
1. دور. دور دست 2. قدیم. گذشته. دور 3. ( نگاه ) مات. بهت زده 4. از دور 5. در عالم هپروت مثال: faraway lands. زمین های دوردست و دور a faraway look. ...
1. رشد کردن 2. بزرگ شدن 3. نمو کردن 4. بالغ شدن 5. قد کشیدن 6. درآمدن. روییدن 7. افزایش یافتن. بیشتر شدن. 8. توسعه پیدا کردن. گسترش یافتن 9. ( مو. نا ...
1. پرفروش ترین کتاب 2. پر فروش ترین ( چیز ) مثال: His latest novel was making a splash in literary circles and is on the best - seller list. آخرین ...
1. ( باله ) چرخ روی نوک پا 2. روی نوک پا چرخ زدن مثال: She pirouetted across the stage او با نوک پا چرخ زدن از عرض صحنه گذشت.
مثال: we don’t lose sight of the idea of “Islamic Ummah. ” ما ایده امت اسلامی را فراموش نمی کنیم.
مثال: For years, I have intentionally been emphasizing the term “Islamic Ummah” so that we don’t forget that we are one nation. من سالهاست متعمدا ب ...
( دستگاه یا وسیله ) مرطوب کننده. رطوبت ساز مثال: The customers snapped up all the humidifiers on the second day of the cold spell. مشتری ها همه دستگ ...
قره نی. کلارینت مثال: the smooth tone of the clarinet طنین ملایم و دلنواز ِقره نی
1. پوزه 2. ( عامیانه ) بینی. دماغ 3. ( عامیانه ) آنتن. خبرچین. پلیس مثال: a smart blow on the snout یک ضربه شدید بر بینی
1. تاتر. تماشاخانه 2. هنر تاتر 3. تالار 4. اتاق عمل 5. صحنه مثال: The theatre shut down after more than half a century. تماشاخانه بعد از بیش از نیم ...
1. آبکی 2. کم رنگ. رنگ پریده 3. اشک آلود. خیس 4. بارانی مثال: the moon shed a watery light ماه یک نور کم رنگ ساطع کرد.
1. تصور غلط. خیال باطل 2. خطای حسی. خطای ادراک 3. توهم مثال: they must shed their illusions آنها باید تصورات غلطشان را دور بیندازند.
1. کرم پروانه. کرم حشره 2. ( تراکتور. تانک و غیره ) زنجیر. شنی 3. تراکتور زنجیری. تراکتور شنی مثال: the caterpillar shed its skin کرم پروانه پوستش را ...
1. درخشش. برق. جلا 2. شکوه. جلال 3. شهرت. آوازه 4. لعاب 5. لوستر
۱. بارانی ۲. ( در خطاب ) داداش! داشم مثال: she put her mac on a peg in the hall. او بارانی اش را روی یک قلاب جالباسی در حال گذاشت.
1. میخ. میخ چوبی. میخ طویله 2. ( جالباسی ) قلاب 3. گیره لباس 4. ( سازهای زهی ) گوشی. پیچ کوک 5. ( بشکه ) توپی 6. پای مصنوعی. پای چوبی 7. معلول با پای ...
1. معماری 2. سبک معماری 3. رشته معماری 4. بنا. ابنیه 5. طرح. آرایش 6. ساخت. ساختار
بنیه. طاقت. تاب. توان مثال: a severe test of their stamina یک محک سخت و طاقت فرسا از بنیه و طاقت آنها he built up his stamina او بنیه و توان خودش را ...