پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٨٩)

بازدید
٥,٥٦٧
تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

بازنده مثال: Failure defeats losers. Failure inspires winners. شکست ، مغلوب کننده بازنده هاست. شکست ، الهام بخش برنده هاست .

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

The food was unsalted. غذا بی نمک بود.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شربت مانند ( =شیرین یا غلیظ ) 2. سوزناک. پر سوز و گداز. احساساتی مثال: Heat the liquid until it is thick and syrupy. مایع را تا وقتی که غلیظ و شر ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٦

۱. با تجربه. کارکشته. کهنه کار ۲. ادویه دار شده. چاشنی زده شده مثال: He is a seasoned soldier. او یک سرباز باتجربه و کارکشته است. Toss the meat in ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. خوشمزه. خوش طعم. مطبوع 2. خوش نمک 3. تند 4. خوشایند. پسندیده. دلچسب مثال: What’s in the pastry? Is it sweet or savory? چی توی نان شیرینی است؟ شیر ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( در ترکیب ) با طعمِ / طعم دار شده مثال: lemon - flavored sweets/candy شیرینی و ابنبات هایی با طعم ِ لیمو

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکلاتی مثال: A warm chocolatey dessert is a great addition to any menu. یک دسر شکلاتی گرم یک افزوده عالی برای هر منوی غذایی است.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: this stylistic development provides a balance to the rest of the work این توسعه و پیشرفت شیوه مند یک هماهنگی را برای باقی کار تامین می کند.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

an archer's bow یک کمان ِ تیرانداز

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. بند 2. پیوند. بستگی. رابطه 3. قید و بند 4. ( مسابقه ) نتیجه مساوی 5. ( موسیقی ) خط اتحاد یا اتصال 6. کراوات / 1. بستن. به هم بستن 2. گره فوکولی زد ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشخدمت مثال: a footman bowed her in یک پیشخدمت او را با تعظیم به داخل ( راهنمایی کرد )

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

سالی دو بار. دو بار در سال. نیم سالانه مثال: a biannual meeting یک نشست نیم سالانه {نشستی که دوبار در سال برگزار می شود}

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. دوساله 2. دو سالانه. بی ینال 3. هر دو سال یکبار 4. گیاه دو ساله مثال: a biennial convention یک کنگره و گردهمایی دو سالانه

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. هزاره 2. هزاره سلطنت مسیح 3. عصر سعادت. دوران طلایی مثال: This happened in the second millennium این در هزاره دوم اتفاق افتاد.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مصمم. مصممانه. قاطعانه 2. آشکارا. بدون تردید. مسلما 3. کاملا

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. حرکات پا 2. ( مشت زنی. تنیس و غیره ) رقص پا 3. چاره اندیشی. چاره جویی . نحوه برخورد

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اقتصادی 2. سودآور. مقرون به صرفه. با صرفه مثال: an economic elite directed the nation's affairs نخبگان اقتصادی امور کشور را اداره کردند.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( حمله ) عقب راندن. دفع کردن 2. رد کردن. نپذیرفتن 3. متنفر کردن. منزجر کردن. مشمئز کردن 4. ( حمله ) دفع 5. رد. طرد مثال: his approaches were repul ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٦

1. محل تخلیه زباله. زباله دانی 2. کپه زباله. زباله 3. انبار موقت. زاغه ( مهمات ) 4. ( کامپیوتر ) روگرفت. کپی 5. ( عامیانه ) خرابه. سگ دونی. آشغال دون ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. کارگزار ( اوراق بهادار ) 2. دلال. واسطه 3. مامور تصفیه

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بازاریابی. 2. بازار رسانی. عرضه به بازار 2. خرید مثال: I am a marketing director. من یک مدیر بازاریابی هستم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. هستی گرا. اگزیستانسیالیست 2. هستی گرایانه. هستی شناختی مثال: he leans towards existentialist philosophy او به فلسفه اگزیستانسیالیست {هستی گرایانه ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

گمارده شده. منصوب شده. منصوب مثال: the rest of the board are appointees بقیه هیئت مدیره منصوب شده ها هستند.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پدر تعمیدی 2. پدرخوانده. پدر 3. سرپرست. قیم

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. ( منطق ) مقدمه 2. فرض 3. بر اساس ( چیزی ) قرار دادن مثال: the film script rests on an improbable premise متن فیلم بر روی یک فرض نامحتمل متکی است.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لکه. لک 2. خراب کردن. لک کردن. کثیف کردن. دست مالی کردن. 3. مالیدن 4. پخش شدن 5. خراب شدن. لک شدن. کثیف شدن مثال: the grey smudge resolved into a ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. رای دهنده. موکل 2. جزء. جزء سازنده. مولفه 3. تشکیل دهنده. سازنده مثال: the compounds were resolved into their active constituents ترکیبات به اجزا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

به قرار مسموع. به طوری که شایع است. ظاهرا مثال: A Shooting incident has been reported in The Iranian Parliament. A parliament security guard has repo ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. محسور کننده. جذاب. جالب. گیرا. فریبنده. خیره کننده 2. زیبا. قشنگ

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. غیر ماهر. بی مهارت 2. ساده. غیر فنی. بی نیاز به مهارت مثال: The average wage of an unskilled laborer is $ 6 per hour. میانگین دستمزد برای یک کارگ ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بیرون. به بیرون. در بیرون. خارج. به خارج 2. خاموش 3. بیهوش 4. ( توپ ) اوت 5. ممنوع. غیر مجاز 6. غلط. اشتباه 7. از مد افتاده 8. در اعتصاب. اعتصاب 9 ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مشروطه خواه مثال: They neglected the fact that at some point the policy of the English may require the English bring in someone like Reza Khan to swe ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیام گیر مثال: Your cell phone is always on answering machine. موبایل شما همیشه روی پیام گیر است.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مراقبت. گوش به زنگ ( بودن ) 2. ( برج ) دیدبانی 3. نگهبان. دیده بان 4. چشم انداز. اینده

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مغازه دار مثال: shopkeepers are facing ruin مغازه دارها با ورشکستگی مواجه هستند

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بودجه ای. ( مربوط به ) بودجه مثال: it is subject to budgetary approval آن موکول به تصویب بودجه می شود. آن مشروط به تصویب بودجه می شود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مکنده 2. ( در برخی جانوران ) بادکش 3. ( گیاه ) پاجوش 4. شخص ساده لوح مثال: What a sucker do you think I am ? من را ساده لوح گیر آوردی؟

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قابل تعویض. عوض شدنی. جانشین پذیر مثال: Everyone is not replaceable. Be careful who you hurt. همه قابل تعویض نیستند مراقب باش چه کسی را آزار می دهی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اردک ماهی / بزرگراه عوارضی / نیزه ( با دسته چوبی ) مثال: he hooked a 24 lb pike او یک اردک ماهی 24 پوندی را با قلاب گرفت.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پوند ( واحد وزن برابر با 454 گرم ) مثال: he hooked a 24 lb pike او یک اردک ماهی 24 پوندی را با قلاب گرفت.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( در ترکیب ) – نفره مثال: the 12 - seater is classed as a commercial vehicle این خودروی دوازده نفره به عنوان یک وسیله نقلیه تجاری طبقه بندی شده است.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

راه ورودی اتومبیل مثال: the driveway was lined by poplars {دو طرف} راه ورودی اتومبیل درختان سپیدار ردیف شده بود

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. بن بست 2. کار بی حاصل. کار بی ثمر 3. ( شغل ) بدون آینده. بدون ترقی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( اتومبیل ) هم پیمانی. چند سرنشینی if a group of people carpool, they travel to work together in one car and divide the cost between them اگر یک گروه ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پشتیبانی. حمایت. کمک 2. کمکی. پشتیبان 3. ذخیره. رزرو

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سرخرگی. شریانی . ( مربوط به ) سرخرگ ها 2. اصلی. مهم. حیاتی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سرعت بخشیدن. تندتر کردن. تشدید کردن 2. سرعت گرفتن. تندتر شدن. شدت یافتن 3. افزایش یافتن. بالا رفتن 4. تندتر رفتن. جلو انداختن مثال: The car accele ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. غلتک 2. نورد 3. موج عظیم 4. بیگودی ( حلقه ای برای فر و بیگودی کردن مو )

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: My electric shaver doesn’t work. ماشین ریش تراش برقی ام کار نمی کند.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کلاه دوش ( کلاهی که خانمها برای رنگ کردن مو و رفتن به حمام سر می کنند )