پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. به طور باور نکردنی ۲. بطور شگفت آوری. بطور عجیبی ۳. با کمال تعجب. عجیب اینکه مثال: She felt unbelievably happy as she stepped on board the Titani ...
۱. مغرض. متعصب ۲. متمایل. مستعد ۳. سوگیرانه. جانبدارانه ۴. سودار مثال: Which newspapers, TV channels, or radio stations in your country do you think ...
کیف {دیپلمات} // چمدان مخصوص حمل اسناد مثال: he briefly opened an attache case to show her the documents and money. او برای مدت کوتاهی یک کیف {یا چم ...
۱. از شکل افتاده. بد ریخت ۲. کج. کج و کوله ۳. تحریف شده. قلب شده. غیر واقعی ۴. {نورشناسی} واپیچیده. درهم ریخته. بد شکل. غیر طبیعی. . از ریخت افتاده. ...
۱. اسم مستعار. نام مستعار ۲. معروف به مثال: The escaped convict had been getting odd jobs using an alias. مجرم فراری با استفاده از یک نام مستعار شغ ...
۱. دادگاهی. {مربوط به} دادگاه ۲. {مربوط به} علم قضایی. قضایی. ۳. قانونی مثال: In 2007, forensic experts found DNA on a tie which the hijacker took of ...
۱. جذب. ۲. شیفتگی. دلبستگی مثال: Complete absorption in sport will interfere with your studies. شیفتگی کامل در ورزش بر روی مطالعات تو اختلال ایجاد ...
دندانه دندانه. دندانه دار. اره ای مثال: You would better use serrated knife to cut the bread. شما بهتر است از یک چاقوی دندانه دار برای برش دادن نان ...
دقیقا، حرف به حرف، کلمه به کلمه، طابق النعل بالنعل. مو به مو مثال: the method was followed to the letter این روش حرف به حرف {و مو به مو} دنبال شده بو ...
۱. غفلت. سهو ۲. نظارت. سرپرستی مثال برای معنی اول: He attributed the underpayment to oversight. او کسری پرداختی را حمل بر غفلت کرد. مثال برای معنی ...
کلان شهر - شهرهایی با بیش از ۱۰ میلیون جمعیت مثال: what you think are probably the biggest problems for people who live in a megacity. فکر می کنید ا ...
۱. شلوغ. پر ازدحام ۲. پر جمعیت مثال: Mumbai is a very overcrowded city. مومبایی یک شهر بسیار شلوغ و پر ازدحامی است.
قابل آشامیدن. قابل شرب. خوردنی. آشامیدنی مثال: I don’t think this tap water is drinkable. من فکر نمی کنم این شیر آب قابل شرب باشد.
انتقام {کسی یا چیزی را} گرفتن. تلافی {چیزی را} درآوردن مثال: Tennis star vows to avenge defeat ستاره تنیس قول می دهد شکست را تلافی کند. / ستاره تنیس ...
۱. بد خلق. بد اخلاق ۲. تند. فرز. ۳. سرد ۴. شیک. تر و تمیز. ۵. جذاب و گیرا // تند، فعال، با روح، سرزنده، شیک، گاز گیر، جرقه دار. ( عامیانه ) پر حرارت، ...
۱. به اشتباه. اشتباها. به غلط ۲. بطور نامناسبی. نامناسب. نادرست ۳. عوضی. اشتباه ۴. به ناحق مثال: Several people were wrongly convicted. چند نفر از م ...
روح القدس مثال: When I strengthen you with the Holy Spirit. هنگامی که من تو را با روح القدس نیرو بخشیدم.
۱. بیگانگی. جدایی ۲. احساس بیگانگی. انزوا. تنهایی ۳. از خود بیگانگی. ناخویشتنی ۴. {حقوقی} انتقال {به غیر}. واگذاری {به غیر}. صلح کردن {به دیگری} // ب ...
{بلوز و غیره} یقه هفت مثال: I'm after a size 40 V - neck pullover in grey. من دنبال یک ژاکت سایز ۴۰ یقه هفت خاکستری می گردم.
ترمینال فرودگاه {ساختمانی که مسافران در آنجا به انتظار پرواز می نشینند} مثال: We have been waiting for you at the airport terminal for more than six ...
{محل} دادگاه // کاخ دادگستری. ساختمان دادگستری، ساختمانی که دادگاه ( ها ) در آن قرار دارد مثال: He got in to the car and drove to the courthouse. او ...
حاشیه جاده. کنار جاده مثال: They sat down by the roadside to take a rest. آنها کنار جاده نشستند تا استراحت کنند.
بیش از اندازه پختن مثال: The chicken was overcooked and dry. مرغ بیش از حد پخته شده بود و خشک بود.
چاپ استیک {چوب غذاخوری در چین و ژاپن} مثال: The first time we visited China, we couldn’t get used to eat with chopsticks. بار اولی که ما از چین دیدن ...
۱. ما قبل آخر. یکی مانده به آخر. یک. . . مانده به آخر مثال: You don’t need to read the penultimate chapter of the book. شما نیاز نیست فصل ما قبل آخ ...
۱. جهانی ۲. جهان شمول ۳. جهان وطن. جهان وطنی ۴. جهان دیده // وابسته به همه جهان، بین المللی مثال: Sydney is also a very cosmopolitan city. سیدنی همچ ...
اصطلاحات زیادی با may در زبان انگلیسی گفته می شود: may god bless you. خدا خیرت بده !، عافیت باشد!، خدا تو را برکت بدهد! may I ask why? ممکن است بپرس ...
۱. بی ارج کردن. بی مقدار کردن. ناچیز شمردن ۲. بد گفتن از. انتقاد کردن از // تقبیح کردن، رسوا کردن // نکوهیدن، نکوهش کردن، بد شمردن مثال برای معنای او ...
۱. ابتدایی. مقدماتی. اولیه ۲. اساسی. پایه ای ۳. مختصر. جزئی ۴. رشد نیافته مثال: The rudimentary principles of chemistry will be covered in the first ...
۱. وارد کردن. داخل کردن ۲. {خود را} به زور وارد کردن ۳. تحمیل کردن ۴. مزاحم شدن ۵. سرزده وارد شدن مثال: He was about to propose marriage to her whe ...
مو بر. موزدا. // واجبی. داروی ازاله مو مثال: I use a depilatory cream under my arms. من از یک کرم موبر {برای} زیر بغل هایم استفاده می کنم.
{برنامه های تلوزیونی} بینندگان. تماشاگران مثال: But, the fact is, TV viewership is at an all - time high. اما واقعیت این است که همیشه بینندگان {و تم ...
آدم برفی. آدمک برفی مثال: the zookeepers decided to build some snowmen to entertain the tigers. نگهبانهای باغ وحش تصمیم گرفتند تعدادی آدم برفی برای ...
۱. کمک مالی کردن ۲. تعهد {مالی} کردن. تقبل کردن ۳. مشترک شدن. آبونه شدن ۴. موافق بودن. موافقت کردن با ۵. صحه گذاردن 6. امضا کردن 7. {سهام} پذیره نویس ...
لازم و خواستنی. محبوب. چیزی که همه دوست دارند داشته باشند. ضروری، بایسته، الزامی، مطلوب و مورد نیاز مثال: So as to make us believe it, they use expr ...
قلم رنگ پاش. ار براش . // قلم بادی. با قلم بادی عکسی را دستکاری و اصلاح و ویرایش کردن. با فتوشاپ عکسی رو دستکاری کردن مثال: The photo has been airbru ...
خودکار کردن. ماشینی کردن // خود کار کردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن، بصورت خود کار در اوردن مثال: The company will soon automate the assembly ...
۱. ساختن ۲. بنا کردن. احداث کردن ۳. {نظریه} پرداختن. تدوین کردن ۴. تالیف کردن. نوشتن ۵. {هندسه} رسم کردن. کشیدن / ۱. مفهوم ۲. ساخت ۳. محصول مثال: The ...
۱. کلان شهر. شهر عمده. شهر بزرگ ۲. مرکز. پایتخت مثال: It's a deadly game, but it's just one way of escaping the daily pressures of life in the metrop ...
سه زبانه. سه زبانی. متکلم به سه زبان مثال: As a result, both daughters have become trilingual, though it hasn't always been easy. در نتیجه، هر دو تا ...
۱. قابل سکونت، ۲. مناسب زندگی. مساعد ۳. قابل تحمل // قابل زیست. قابل سکنی مثال: He describes Mexico City as “a friendly, livable place” and the most ...
۱. قشنگ. به طور زیبایی ۲. بسیار عالی. به طرز بی نظیری ۳. فوق العاده ۴. مناسب. بجا. به موقع مثال: We live in a society exquisitely dependent on scienc ...
۱. خوکچه هندی ۲. {مجازی} موش آزمایشگاهی // آلت دست مثال: If you were sick, would you agree to be a guinea pig for a new kind of treatment? اگر بیمار ...
سپاسگزاری، امتنان، قدردانی، نمک شناسی مثال: In each month of Ramadan, the believer gain one year’s thankfulness, happiness, vitality and cheerfulness ...
اصلاح شده، تعدیل شده. تغییر یافته مثال: Are you OK with eating genetically modified food? Why ( not ) ? آیا شما با خوردن غذاهای از نظر ژنتیکی اصلاح ش ...
۱. بی اعتبار. نامعتبر. باطل ۲. ناموجه. بی اساس // ۱. معلول. علیل ۲. {مخصوص} معلولین / {از خدمت در ارتش} معاف کردن. مرخص کردن مثال: Unfortunately, the ...
۱. انتقال خون ۲. تزریق خون ۳. {پول و غیره} تزریق مثال: In 1928, he took a transfusion of blood infected with malaria and tuberculosis, and died soon ...
تجاری کردن مثال: General Motors commercialized he’s discovery, but there were several deaths from lead poisoning at the factory where the additive wa ...
۱. آلوده کردن ۲. به مواد رادیواکتیو آلوده کردن ۳. خراب کردن. فاسد کردن ۴. {منحرف کردن. فاسد کردن مثال: All the blood he used in his experiments migh ...
۱. امضا ۲. دست خط ۳. دست نویس. خطی ۴. امضا کردن ۵. با خط خود نوشتن مثال: He autographed and gave me a copy of his book. او نسخه ای از کتاب خود را ام ...