پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٨٤٤
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. به طور باور نکردنی ۲. بطور شگفت آوری. بطور عجیبی ۳. با کمال تعجب. عجیب اینکه مثال: She felt unbelievably happy as she stepped on board the Titani ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

۱. مغرض. متعصب ۲. متمایل. مستعد ۳. سوگیرانه. جانبدارانه ۴. سودار مثال: Which newspapers, TV channels, or radio stations in your country do you think ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کیف {دیپلمات} // چمدان مخصوص حمل اسناد مثال: he briefly opened an attache case to show her the documents and money. او برای مدت کوتاهی یک کیف {یا چم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

۱. از شکل افتاده. بد ریخت ۲. کج. کج و کوله ۳. تحریف شده. قلب شده. غیر واقعی ۴. {نورشناسی} واپیچیده. درهم ریخته. بد شکل. غیر طبیعی. . از ریخت افتاده. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اسم مستعار. نام مستعار ۲. معروف به مثال: The escaped convict had been getting odd jobs using an alias. مجرم فراری با استفاده از یک نام مستعار شغ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. دادگاهی. {مربوط به} دادگاه ۲. {مربوط به} علم قضایی. قضایی. ۳. قانونی مثال: In 2007, forensic experts found DNA on a tie which the hijacker took of ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. جذب. ۲. شیفتگی. دلبستگی مثال: Complete absorption in sport will interfere with your studies. شیفتگی کامل در ورزش بر روی مطالعات تو اختلال ایجاد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دندانه دندانه. دندانه دار. اره ای مثال: You would better use serrated knife to cut the bread. شما بهتر است از یک چاقوی دندانه دار برای برش دادن نان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دقیقا، حرف به حرف، کلمه به کلمه، طابق النعل بالنعل. مو به مو مثال: the method was followed to the letter این روش حرف به حرف {و مو به مو} دنبال شده بو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. غفلت. سهو ۲. نظارت. سرپرستی مثال برای معنی اول: He attributed the underpayment to oversight. او کسری پرداختی را حمل بر غفلت کرد. مثال برای معنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کلان شهر - شهرهایی با بیش از ۱۰ میلیون جمعیت مثال: what you think are probably the biggest problems for people who live in a megacity. فکر می کنید ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. شلوغ. پر ازدحام ۲. پر جمعیت مثال: Mumbai is a very overcrowded city. مومبایی یک شهر بسیار شلوغ و پر ازدحامی است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قابل آشامیدن. قابل شرب. خوردنی. آشامیدنی مثال: I don’t think this tap water is drinkable. من فکر نمی کنم این شیر آب قابل شرب باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

انتقام {کسی یا چیزی را} گرفتن. تلافی {چیزی را} درآوردن مثال: Tennis star vows to avenge defeat ستاره تنیس قول می دهد شکست را تلافی کند. / ستاره تنیس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. بد خلق. بد اخلاق ۲. تند. فرز. ۳. سرد ۴. شیک. تر و تمیز. ۵. جذاب و گیرا // تند، فعال، با روح، سرزنده، شیک، گاز گیر، جرقه دار. ( عامیانه ) پر حرارت، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. به اشتباه. اشتباها. به غلط ۲. بطور نامناسبی. نامناسب. نادرست ۳. عوضی. اشتباه ۴. به ناحق مثال: Several people were wrongly convicted. چند نفر از م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روح القدس مثال: When I strengthen you with the Holy Spirit. هنگامی که من تو را با روح القدس نیرو بخشیدم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بیگانگی. جدایی ۲. احساس بیگانگی. انزوا. تنهایی ۳. از خود بیگانگی. ناخویشتنی ۴. {حقوقی} انتقال {به غیر}. واگذاری {به غیر}. صلح کردن {به دیگری} // ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

{بلوز و غیره} یقه هفت مثال: I'm after a size 40 V - neck pullover in grey. من دنبال یک ژاکت سایز ۴۰ یقه هفت خاکستری می گردم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ترمینال فرودگاه {ساختمانی که مسافران در آنجا به انتظار پرواز می نشینند} مثال: We have been waiting for you at the airport terminal for more than six ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{محل} دادگاه // کاخ دادگستری. ساختمان دادگستری، ساختمانی که دادگاه ( ها ) در آن قرار دارد مثال: He got in to the car and drove to the courthouse. او ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حاشیه جاده. کنار جاده مثال: They sat down by the roadside to take a rest. آنها کنار جاده نشستند تا استراحت کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بیش از اندازه پختن مثال: The chicken was overcooked and dry. مرغ بیش از حد پخته شده بود و خشک بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

چاپ استیک {چوب غذاخوری در چین و ژاپن} مثال: The first time we visited China, we couldn’t get used to eat with chopsticks. بار اولی که ما از چین دیدن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ما قبل آخر. یکی مانده به آخر. یک. . . مانده به آخر مثال: You don’t need to read the penultimate chapter of the book. شما نیاز نیست فصل ما قبل آخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. جهانی ۲. جهان شمول ۳. جهان وطن. جهان وطنی ۴. جهان دیده // وابسته به همه جهان، بین المللی مثال: Sydney is also a very cosmopolitan city. سیدنی همچ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

اصطلاحات زیادی با may در زبان انگلیسی گفته می شود: may god bless you. خدا خیرت بده !، عافیت باشد!، خدا تو را برکت بدهد! may I ask why? ممکن است بپرس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی ارج کردن. بی مقدار کردن. ناچیز شمردن ۲. بد گفتن از. انتقاد کردن از // تقبیح کردن، رسوا کردن // نکوهیدن، نکوهش کردن، بد شمردن مثال برای معنای او ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ابتدایی. مقدماتی. اولیه ۲. اساسی. پایه ای ۳. مختصر. جزئی ۴. رشد نیافته مثال: The rudimentary principles of chemistry will be covered in the first ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. وارد کردن. داخل کردن ۲. {خود را} به زور وارد کردن ۳. تحمیل کردن ۴. مزاحم شدن ۵. سرزده وارد شدن مثال: He was about to propose marriage to her whe ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مو بر. موزدا. // واجبی. داروی ازاله مو مثال: I use a depilatory cream under my arms. من از یک کرم موبر {برای} زیر بغل هایم استفاده می کنم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{برنامه های تلوزیونی} بینندگان. تماشاگران مثال: But, the fact is, TV viewership is at an all - time high. اما واقعیت این است که همیشه بینندگان {و تم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آدم برفی. آدمک برفی مثال: the zookeepers decided to build some snowmen to entertain the tigers. نگهبانهای باغ وحش تصمیم گرفتند تعدادی آدم برفی برای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۱. کمک مالی کردن ۲. تعهد {مالی} کردن. تقبل کردن ۳. مشترک شدن. آبونه شدن ۴. موافق بودن. موافقت کردن با ۵. صحه گذاردن 6. امضا کردن 7. {سهام} پذیره نویس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

لازم و خواستنی. محبوب. چیزی که همه دوست دارند داشته باشند. ضروری، بایسته، الزامی، مطلوب و مورد نیاز مثال: So as to make us believe it, they use expr ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قلم رنگ پاش. ار براش . // قلم بادی. با قلم بادی عکسی را دستکاری و اصلاح و ویرایش کردن. با فتوشاپ عکسی رو دستکاری کردن مثال: The photo has been airbru ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خودکار کردن. ماشینی کردن // خود کار کردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن، بصورت خود کار در اوردن مثال: The company will soon automate the assembly ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. ساختن ۲. بنا کردن. احداث کردن ۳. {نظریه} پرداختن. تدوین کردن ۴. تالیف کردن. نوشتن ۵. {هندسه} رسم کردن. کشیدن / ۱. مفهوم ۲. ساخت ۳. محصول مثال: The ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. کلان شهر. شهر عمده. شهر بزرگ ۲. مرکز. پایتخت مثال: It's a deadly game, but it's just one way of escaping the daily pressures of life in the metrop ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سه زبانه. سه زبانی. متکلم به سه زبان مثال: As a result, both daughters have become trilingual, though it hasn't always been easy. در نتیجه، هر دو تا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. قابل سکونت، ۲. مناسب زندگی. مساعد ۳. قابل تحمل // قابل زیست. قابل سکنی مثال: He describes Mexico City as “a friendly, livable place” and the most ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. قشنگ. به طور زیبایی ۲. بسیار عالی. به طرز بی نظیری ۳. فوق العاده ۴. مناسب. بجا. به موقع مثال: We live in a society exquisitely dependent on scienc ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. خوکچه هندی ۲. {مجازی} موش آزمایشگاهی // آلت دست مثال: If you were sick, would you agree to be a guinea pig for a new kind of treatment? اگر بیمار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سپاسگزاری، امتنان، قدردانی، نمک شناسی مثال: In each month of Ramadan, the believer gain one year’s thankfulness, happiness, vitality and cheerfulness ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

اصلاح شده، تعدیل شده. تغییر یافته مثال: Are you OK with eating genetically modified food? Why ( not ) ? آیا شما با خوردن غذاهای از نظر ژنتیکی اصلاح ش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بی اعتبار. نامعتبر. باطل ۲. ناموجه. بی اساس // ۱. معلول. علیل ۲. {مخصوص} معلولین / {از خدمت در ارتش} معاف کردن. مرخص کردن مثال: Unfortunately, the ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. انتقال خون ۲. تزریق خون ۳. {پول و غیره} تزریق مثال: In 1928, he took a transfusion of blood infected with malaria and tuberculosis, and died soon ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تجاری کردن مثال: General Motors commercialized he’s discovery, but there were several deaths from lead poisoning at the factory where the additive wa ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. آلوده کردن ۲. به مواد رادیواکتیو آلوده کردن ۳. خراب کردن. فاسد کردن ۴. {منحرف کردن. فاسد کردن مثال: All the blood he used in his experiments migh ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. امضا ۲. دست خط ۳. دست نویس. خطی ۴. امضا کردن ۵. با خط خود نوشتن مثال: He autographed and gave me a copy of his book. او نسخه ای از کتاب خود را ام ...