پیشنهادهای فانکو آدینات (١,٥٤٩)
شهریار: این نام در سنسکریت: کشَترییه kshatriya ( بزرگ زاده یا اشراف زاده ای که بر شهر فرمانروایی می کند ) ؛ در اوستایی: خشِثرو xsheşru؛ در پارتی: شهر ...
میترا: این نام در سنسکریت: میتره mitra؛ در پارسی باستان و اوستایی: میثره mişra؛ در سغدی: مَئیتره maitre، در پهلوی: میتر mitr و به معنی مهر، دوستی، عل ...
راسوی مصری
خدنگ ( جانور )
تعادل ( = اعتدال ) : قرار گرفتن یا دادن چیزی مادی یا معنوی در حالتی یا به گونه ای که در هر وضعیتی به هیچ سویی متمایل نشود و یا کم تر یا بیش تر از سوی ...
اعتدال: قرار گرفتن یا دادن چیزی مادی یا معنوی در حالتی یا به گونه ای که در هر وضعیتی به هیچ سویی متمایل نشود و یا کم تر یا بیش تر از سوی دیگر نباشد و ...
شِما: این واژه در اوستایی شِمنه shemna و به معنی نشانه، علامت، مارک، پلاک بوده است. ناگفته نماند که زبان های اروپایی هم خانواده با زبان پارسی می باش ...
نتیجه: هر چیز مادی یا معنوی خوب یا بد، کم یا زیاد که در پایان یک کار یا از یک نوشته، یک برنامه یا یک نقشه به دست می آید. ( https://www. cnrtl. fr/def ...
for this reason most of the days agreed upon he devoted to some other business در نتیجه، لوتر بیشتر روزهایی را که قرار بود به دیدن دوستش برود، صرف کا ...
From the day of his death she had devoted herself heart and soul to the bringing up of her precious treasure, her boy Kolya. و با پسرش که تازه به دن ...
نافذ: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نیراک nirāk که در سغدی نیرک nirk و نیریکه naryaka بوده است.
Hypocrisy in anything whatever may deceive the cleverest and most penetrating man, وانمود کنندگی شاید زیرکترین و هوشمندترین مرد را هم بفریبد.
It was part of a living world since, pervading it, failure and death could be felt at your elbow. این تاریکی برایش بخشی از جهان زنده بود؛ چیزی که ب ...
ارسلان: این نام در اوستایی: اَرِثَه areşa ( شیفتگی ) و ران به معنی جنگجو بوده است؛ از آن جایی که در اوستایی واج ( ل ) نیست و ( ر ) به جای آن است، این ...
اردلان: این نام در اوستایی: ارته areta راست پیروز و ران یعنی جنگجو بوده است؛ از آن جایی که در اوستایی واج ( ل ) نیست و ( ر ) به جای آن است، این واژه ...
آرین: این نام در اوستایی اَئیرینه airyana؛ در سنسکریت آرین āryan و به این معانی آمده است: 1ـ سازگار ـ هماهنگ با مردم آریایی. 2ـ رفتار کننده مانند یک ...
وقف: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی مانوی است: یَشت yasht.
A day's journey at most. نهایت یک روز راهه.
دلال dallāl ( واسطه ) : همتای این واژه ی عربی، واژه ی خراسانی ریبار ribār است.
آذین: این نام در اوستایی از دو بخش ساخته شده است: آذَیوئیت Ażayuit به معنی دیدن، نگریستن، تماشا کردن و پسوند نام ساز اوستایی اینه ina که آذیوئینه گشت ...
قصاص: کیفری برپایه رفتار با ستمکار به گونه ای که او با ستمدیده کرده بنابه درخواست ستمدیده یا نزدیکان او . ( le petit Robet 1 ) . همتای پارسی این وا ...
مبارک:واژه ای که با آن آرزوی سرانجام نیکو یا بهره برداری خوب کردن برای کسی گفته یا نوشته می شود. زمانی که در ازدواج به عروس و داماد می گویند مبارک با ...
محبت: 1ـ بدون انتظار، پدید آمدن یا داشتن احساسی برای کمک به دیگری برای خوشبختی وی، به عبارت دیگر، احساسی که ما را به سوی خوشبختی دیگری می کشاند. 2ـ ...
میثاق: قراردادی دو یا چند جانبه که برای طرفین تعهدآور باشد؛ ولی عهد برای یک طرف تعهد آور است. ( le petit Robert 1 ) . این واژه از ریشه ی وثق در عرب ...
سلام: واژه ای زبانی یا نوشتاری که آغاز گر احوالپرسی و نشانه ی شناخت و احترام به کسی است و با آن آرزوی تندرستی برای شنونده و یا خواننده می شود. ( http ...
غیب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ناویت nāvit ( سغدی ) .
غیب: بر سه دسته است: نادیدنی ( غیب از چشم ) ، تصور یا درک نکردنی ( غیب از خرد ) ، حس نشدنی ( غیب از حواس ) ؛ 1ـ غیب از چشم و نه از خرد و حواس: مانن ...
ایمان: خود را تسلیم یک حقیقت یا یک فرد کردن ؛ پذیرفتن راستین یک بینش، یک فرد یا یک چیز با اطمینان به آن بی کوچک ترین شک به گونه ای که بتوان آن را به ...
ویشتاسپ: این نام در اوستایی: ویشتاسپه vishtāspa ( پرورش دهنده ی اسب ) آمده است. در تاریخ ایران باستان، چهار ویشتاسپ هست: ( 1 ) ـ ویشتاسب کیانی. نام ...
بامشاد: این نام در اوستایی: بامه bāma ( درخشان ) و شاته shāta ( شاد، خندان ) و روی هم به معنی درخشان و خندان می باشد.
اورنگ: این واژه در اوستایی: ایرینگه iringa به معنی صورت فلکی خرس بزرگ، دب اکبر؛ در پهلوی: اَورنگ awrang به معنی شکوه و اورنگیها: یعنی شکوهمندانه.
امید: دل بستن و منتظر ماندن برای رسیدن به یک آرزو یا یک خواسته در آینده. ( https://www. cnrtl. fr/definition/espoir ) این واژه در پهلوی: emet، ome ...
اسفندیار: این نام در اوستایی سپنتوداته spentu - dāta ( آفریده ی مقدس یا مقدس آفریده شده ) ؛ و در پهلوی: سپنتداته spento - dāta با همان معنی اوستایی ا ...
ویشتاسپ: این نام در اوستایی: ویشتاسپه vishtāspa ( پرورش دهنده ی اسب ) آمده است. در تاریخ ایران باستان، چند ویشتاسپ هست:که نام یکی از شاهان کیانی و پس ...
آرتان: این نام در پارسی باستان ارتاون artāvan و به معنی راستی، صداقت، درستی است. هرودوت این نام را آرتانه ārtāne نوشته و آورده که او برادر داریوش و پ ...
to be as seed sown in fertile ground مانند تخمی که در زمین بارور افشانده می شود،
اعدام ( که امیدواریم در هیچ کجای جهان نباشد ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نِستاف nestāf ( سغدی: نستاوه nestāve ) .
ثواب: پاداشی مادی یا معنوی وعده داده شده از سوی ادیان که متناسب با شایستگی های خاص، کار نیک و خدمتی که به خوبی انجام شده، داده می شود به گونه ای که خ ...
فحشاء: کردار یا گفتاری ناشایست و شرم آور که آبرو را از میان می برد. ( le petit Robert 1 ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویچات vicAt که در ...
سنبله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هُشاگ hoshāg که در پهلوی و مانوی هُشگ hoshag بوده است.
صورت فلکی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ویشمن vishman ( سنسکریت: veshman )
آبان: در سنسکریت: آصوینه، اَپام apām، āśvina ( ماه آب، ماه بارندگی ) ؛ در اوستایی: آپِم āpem؛ در سغدی: آبانچ، آبوخ ābux، ābānc؛ در پهلوی: آبان، آپان ...
البرز: در اوستایی: هرئیتی برزا haraiti - barezā ( کوه بلند ) ، هره برزئیتی hara - berezaiti؛ در پهلوی: البورز harburz، alburz ( سراسر بلند ) ؛ ال در ...
افشار: ( آبشار ) در اوستایی: afsh به معنی آب است که پسوند شار به معنی فرو ریختن از بالا تز فعل شاریدن به آن افزوده شده و چون دو ( ش ) کنار هم افتاده، ...
تباشیر خودرو
its kept her alive این چیزها را او نگهداشته است.
غلو: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای مانوی ویزاب است.
قدمت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زَروا zarvā ( سغدی ) .
It was carrying a secret cargo, which would have changed our planet's fate. آن سفینه با خود محموله ای سری حمل می کرد که می توانست سرنوشت سیاره های م ...
She was carrying Big Reba around on her shoulders. ریبا گنده را روی کول انداخته بود.