پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٣١٩)
Eat away at someone : خُوره به جان کسی انداختن ( شخصی را دراز مدت افسرده و نگران نمودن و ذهن و فکر او را با نگرانی ها درگیر کردن )
Noun - countable : شکست، نومیدی و یا فقدان جدی و بزرگ ضربه ای شدید به ناحیه بین گردن و کمر که در طی مسابقات رزمی وارد می شود.
Noun - uncountable : درآمد مالیاتی دولت
Phrasal verb : خشک کردن ظروف شسته شده با پارچه خشک شدن آب رودخانه، دریاچه و . . . . . به پایان رسیدن منابع
Noun - uncountable : اتاق اورژانس در بیمارستان ها Emergency room به عنوان مثال : He ended up in casualty last night
به ناگاه عصبانی شدن یک دفعه ای ناراحت شدن
Noun - countable : شبکه های تلویزیونی ۲۴ ساعته پخش اخبار
انتقال مالکیت دادن Change the possession of something from one person to another
Noun - countable : اخراج موقت کارگران از کار ( به دلیل عدم وجود کار کافی برای آنها ) دوران نقاهت پس از بیماری ( برای ورزشکاران یا افراد عادی، که ...
be at death’s door : در آستانه مرگ بودن ( به دلیل شدت بیماری ) to be very ill and likely to die
Noun - countable ( especially American English ) : گوینده خبر در تلویزیون مجری اخبار در تلویزیون someone who reads the news on TV and introduces n ...
Noun - countable : وسایل بازی شطرنج ( شامل صفحه شطرنج و مهره های آن ) A chessboard and a set of chessmen به عنوان مثال : After serious consider ...
Noun - countable : newspaper that has small pages, a lot of photographs, and stories mainly about sex, famous people etc rather than serious news B ...
To be in line with something : مطابق با چیزی بودن در راستای چیزی بودن با چیزی تطبیق داشتن همسو بودن با چیزی In agreement with something Accordance wi ...
به همین دلیل است که . . . به همین خاطر است که . . . از این رو . . .
Self rising flour : آردِ خود عمل آورنده آردی که برای عمل آمدن و آماده شدن برای خمیر گشتن و تبدیل به نان شدن، نیازی به افزودن چیزهای مانند خمیرمایه، م ...
مهم Important به عنوان مثال : The result of this vote will be of great consequent
Adjective : مثال عینی شاهد عینی نمونه روشن به عنوان مثال : The advertising campaign was a textbook example of how to sell a product
ورزشکاری که دارای اخلاق جوانمردانه و پهلوان منشانه است و در طی مسابقه سعی نمیکند تا به هر روشی که شده، مسابقه را به نفع خود تمام کند و بِبَرد.
Hold out for something : ( Phrasal verb ) قبول نکردن چیزی که کمتر از مقدار مدنظر است. to not accept anything less than you have asked for به عنوا ...
Noun - countable : آتش بس موقت ( به خصوص برای مذاکره نمودن جهت رسیدن به یک آتش بس دائمی و به پایان رساندن جنگ ) Truce
مذاکرات صلح
Off the coast : کنارِ ساحل لبِ ساحل
بدون توجه به اینکه . . . . . بدون در نظر گرفتنِ. . . . .
در زمانِ هنگامِ به عنوان مثال: When mounting the TV on a wall make sure it will be safe
Noun - countable : a short high ringing sound برای صداهایی مانند صداهای تولید شده از کوبیدن ضربه به پوست هندوانه ی کاملا رسیده برای آزمایش رسیده یا ن ...
Noun - countable : حشره کش برقی electric insect killer electrocutor trap
Adjective : محصور تَنگ
Idiom : Feeling a little bit unwell
Idiom : Fit and healthy
Idiom : آسان بودن انجام کاری Easy to do
Idiom : هوای خیلی بارانی باران شدید Very rainy
تقریبا Approximately Nearly
مزه دار کردن چاشنی به غذا افزودن ادویه اضافه کردن به غذا
Noun - countable : کمترین مقدار یا سطحی که چیزی تا کنون به آن رسیده است. Lowest amount or level that something has ever reached به عنوان مثال: Th ...
منسوخ شده غیررایج شده از مُد رفته از مُد افتاده
Tide somebody over something : کمک کردن به دیگران در طول یک موقعیت دشوار و بحران ( به خصوص با قرض دادن پول به آنها )
Noun - countable : مهندس دریا و دریانوردی مهندس کشتیرانی مهندسی که شغلش طراحی، راه اندازی و نگهداری تجهیزات و ماشین آلات مورد استفاده در کشتی ها، تاس ...
Noun - plural /singular - North American : پیشخدمت های ( مرد و زن ) یک رستوران خدمه ی یک رستوران ( مرد و زن به صورت کلی ) Waiters and waitresses co ...
In the foreseeable future : خیلی زود به زودی Fairly soon
Phrase : موقعیت برتر در یک مسابقه یا یک بحث
Noun - uncountable : منطقه جنگی Combat zone
Verb : تعقیب و شکار کردن خرگوش ها ( به وسیله ی سگهای شکاری به عنوان یک مسابقه ورزشی )
Noun - countable : ماشین بدون راننده ماشین خودران
خوش فروش کالایی که مردم آن را دوست دارند و خیلی به سرعت به فروش می رسد. به عنوان مثال: The new toys in my shop are selling like hot cakes. Everyone ...
نظامی
به شعور من توهین نکن. منو خر فرض نکن. منو احمق فرض نکن.
در موقعیتی ناآشنا و نسبتا خطرناک قرار گرفتن دچار دردسر و گرفتاری شدن به هَچَل افتادن
رنگ خردلی
رنگِ گُل بِهی