پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٣٠٨)
دست رد به سینه کسی زدن
من از کجا بدونم من چه می دونم
بیچاره شدن بدبخت شدن به دردسر افتادن
سِمساری
سنگِ تمام گذاشتن ولخرجی کردن
باشه، هر چی تو بگی ( به نوعی این جمله گاهی با حالت تمسخر یا اعتراض همراه است. )
به کسی بَر خوردن از دست کسی ناراحت شدن به عنوان مثال: Don't take offence : بهت بَر نخوره
زیان دهنده زیان دِه ضرر دهنده
به ذهن رسیدن چیزی
idiom : رها کردن وِل کردن ( چیزی که آن را در دست گرفته بودیم ) بیخیالِ چیزی شدن دست از چیزی کشیدن قطع امید کردن از چیزی به عنوان نمونه : He let go ...
اغراق کردن خود را دست بالا گرفتن خود را به دروغ، بهتر جلوه دادن
اصطلاح : به معنی به شدت ترسیده بودم به شدت وحشت کرده بودم I was really frightened
اصطلاح : به معنی به شدت ترسیده بودم به شدت وحشت کرده بودم I was really frightened
اصطلاح : به معنی به شدت ترسیده بودم به شدت وحشت کرده بودم I was really frightened
نادیده گرفتن پیام های دریافتی از طرف کسی ( به امید این که با شما قطع ارتباط کند و یا به قول معروف دست از سر شما بردارد. )
اختلاف نظر داشتن
سر حرفت بمون به حرفی که زدی پایبند باش
adjective : بسیار شوکه شده و غمگین
پلیس ضدشورش
حرفت را بزن راحت باش و حرفت را بگو هرچی توی دلت هست بریز بیرون از این عبارت برای وقتی استفاده می شود که طرف مقابل از گفتن حرف خود می ترسد یا نگران ا ...
Noun - uncountable : va - va - voom the quality of being exciting or sexually attractive مثال: There’s a real feeling of va - va - voom in the club.
( Verb ( I - T : جزو خدمه یک قایق یا کشتی بودن
موفق شدن ( در انجام و به پایان رساندن کاری ) به عنوان مثال : Which ancient figure do you think accomplished the most? فکر می کنید که کدام شخصیت ...
Noun - countable : کارت تولد کارت تبریک روز تولد
Noun - uncountable : Well - being احساس راحتی، سلامتی و خوشحالی
معلومه که نه
کنترل اوضاع را به دست گرفتن چیزی یا شرایطی را مدیریت کردن
Phrase - informal - British : used to express approval of a task well done. کارت خوب بود کارت را درست انجام دادی به عنوان مثال : You did a good job ...
Adjective : Ordinary - looking دارای ظاهری معمولی دارای شکلی طبیعی و عادی مثل باقی چیزها/مردم به عنوان مثال: An ordinary - looking apartment : یک آپا ...
Idiom : سرتاسر بدن از فَرقِ سَر تا نوک پا
Idiom : Pay for something
Idiom : فکرهای ( یا اشیای ) کهنه و قدیمی را دور انداختن و فکرهای ( یا اشیای ) جدید را جانشین آنها کردن
Noun - countable : دیدگاه سیاسی گرایش سیاسی
Noun - uncountable : مدیریت منابع مالی شخصی ( بر اساس پولی که هر فرد دارد، مقدار پولی که باید خرج کند، مقدار پولی که باید پس انداز کند و . . . . . )
Noun - countable : عروسکِ به شکل بچه یا کودک
Adjective : بهره مند بهره برده منفعت برده سود برده متنعم شده برخوردار شده Benefited from something = بهره مند شده از چیزی
Noun - countable : سگ مواد یاب سگی که برای پیدا کردن مواد مخدر یا مواد منفجره آموزش دیده است و توسط پلیس و یا ارتش استفاده می شود.
جَو گیر شدن
نَشتِ اطلاعات دَرزِ اطلاعات
Phrasal verb : تصمیم گیری و اصلاح روش ها و شیوه های زیستی و کاری، در جهت حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی در جهت حفظ محیط زیست گام برداشتن در راستای ...
noun - countable/uncountable : مسئولیت اجتماعی شرکت یا CSR ایده ای که بیان می کند شرکت های تولید کننده علاوه بر وظیفه ی تولید کالای مورد نیاز جامعه، ...
Adjective : بد لباس بد تیپ دارای ظاهر نامناسب
Verb : درخواست کردن درخواست تجدید نظر کردن در دادگاه جذاب بودن Request To ask for changing a decision in the court To be attractive
Phrasal verb : کوتاه شدن طول روز به دلیل فرا رسیدن فصل زمستان درگیر کردن کسی در چیزی و یا مساله ای
فراری دادن حیوانات به وسیله ترساندن آنها رَم دادن حیوانات ترساندن انسان ها ( تا جایی که دیگر قادر به انجام کاری که می خواستند انجام دهند، نباشند. ) ...
Noun - countable - informal : خلبان Pilot
Noun : پیش پرداخت پولی که قبل از شروع کاری، پرداخت می شود.
اصطلاح : غلط کردم. اشتباه کردم. کار بیجایی کردم.
Adjective : نیم بها نصف قیمت کالایی که ۵۰٪ تخفیف دارد.
Noun - countable : یاغی سرکش Rebel