پیشنهادهای مهدی نمازیان (٣,٥٧٧)
1. مخلوط کردن، آمیختن، ترکیب کردن 2. اضافه کردن، افزودن 3. مخلوط شدن
1. مسلماً، یقیناً، قطعاً، علی التحقیق 2. باید اذعان کرد که، باید اعتراف کرد که، اذعان می کنم که
1. ورود؛ حقِ ورود، اجازه ورود 2. ضریبِ هدایت ( برق )
1. پذیرفتن، اجازه ورود دادن به، راه دادن به ( شخص ) ؛ وارد کردن؛ عبور دادن، رد کردن، گذر دادن، از خود گذراندن ( نور، هوا ) 2. در خود جا دادن، پذیرا ...
1. ورود؛ پذیرش، پذیرفته شدن؛ اجازه ورود 2. ورودی، ورودیه، حقِ ورود 3. پذیرش، گزینش؛ پذیرفته شدگان ( در مراکزِ آموزشی و غیره، در جمع ) 4. اقرارنامه، ...
مقبولیت، پسندیدگی، پذیرفتاری، جایز بودن؛ روایی؛ محکمه پسندی، قابلیتِ قبول
عاشق، دلباخته ( کهنه )
1. فرماندهیِ نیروی دریایی، دریاسالاری، دریاداری 2. اداره نیروی دریایی، اداره دریاداری
دریا بُد ( نظامی )
1. فرمانده نیروی دریایی؛ فرمانده ناوگان؛ امیر البحر 2. دریاسالار ( مخفف: Adm )
قیّم؛ سرپرست؛ مباشر ( حقوق )
1. اداره امور، سرپرستی؛ رسیدگی؛ سرکشی؛ حکومت 2. وزارتخانه؛ اداره 3. اجرا ( عدالت ) ؛ دادن، تلقین ( سوگند ) 4. سرپرستی، قیمومت ( حقوق )
1. اداره کردن، سرپرستی کردن ( شرکت و غیره ) ؛ سرکشی کردن به، سر و سامان دادن به ( اموال ) ؛ رسیدگی کردن به ( امورِ عمومی ) ؛ فرمان راندن بر، حکومت کر ...
مسائلِ اجرایی، مسائلِ اداری
توده، توده مصرفی، توده آگهی زده ( بریتانیا، کهنه )
طراحِ آگهیِ تجاری، تبلیغات چی ( محاوره ) ( جمع: admen )
به دلخواه، آزاد، بطورِ دلخواه، بطورِ آزاد ( موسیقی )
در حالت فعل: 1. بدیهه گویی کردن ( تئاتر ) 2. فی البداهه گفتن در حالت اسم: بدیهه ( تئاتر ) در حالت صفت: فی البداهه ( سخن ) ؛ خود به خود ( عمل ) ...
ژنرال آجودان
لک لکِ هندی ( پرنده )
1. آجودان ( نظامی ) ( مخفف: Adj ) 2. دستیار، معین 3. لک لکِ هندی
1. تنظیم، میزان کردن ( فنی ) ؛ تعدیل، تسویه ( دستمزدها، قیمت ها ) 2. انطباق، سازش، سازگاری ( شخص ) 3. وسیله تنظیم
1. سازش پذیر، انطباق پذیر، تطبیق دادنی؛ تعدیل شدنی 2. قابل تنظیم، تنظیم کردنی
1. تطبیق دادن، منطبق کردن، انطباق دادن، سازگار کردن، سازش دادن 2. تنظیم کردن، میزان کردن ( فنی ) ؛ تعدیل کردن ( تفاوت ها ) ؛ میزان کردن ( قطب نما، سا ...
سازگار، دمساز، موافق ( روان شناسی )
درخواست کردن، خواستن، تقاضا کردن؛ سوگند دادن؛ دستور دادن ( رسمی )
استدعا، التماس، درخواست
1. ضمیمه، افزوده، ملحقه، فرع 2. کمک، کمک کار، یاور، معاون 3. قید، عبارتِ قیدی، گروهِ قیدی ( دستور )
قاضی؛ داور؛ عضوِ هیئتِ داوری
1. حکم، رأی، تصمیم، نظر؛ فتوا 2. داوری، قضاوت 3. اعلام ( حقوق )
1. حکم صادر کردن در موردِ، رأی دادن در موردِ 2. اعلام کردن 3. رأی دادن، تصمیم گرفتن 4 داوری کردن ( ورزش )
1. حکم صادر کردن که، فتوی دادن که، رأی دادن که؛ اعلام کردن ( حقوق ) 2. اعطا کردن، مقرر داشتن
1. تعلیق؛ اختتام؛ تعطیلِ موقت ( جلسه و غیره ) 2. دوره فترت، دوره تعطیلی
1. تعطیل کردن، به وقتِ دیگر موکول کردن، به وقتِ دیگر انداختن، به تعویق انداختن ( جلسه و غیره ) 2. تعطیل شدن، به وقتِ دیگر موکول شدن، به وقتِ دیگر اف ...
1. هم جوارِ . . . بودن، مجاورِ . . . بودن، همسایه . . . بودن، دیوار به دیوارِ . . . بودن، نزدیکِ . . . بودن 2. هم جوارِ هم بودن، مجاورِ هم بودن، نزدی ...
زوایای مجانب، زوایای مجاور
مخففِ adjective به معنی صفت ( دستور )
1. چرب، پیه دار، پُر چربی 2. مربوط به چربی adipose tissue بافتِ چر بی
در حالت قید: در این میان، در این بین، تا آن موقع در حالت صفت: موقت
تا بینهایت، جاودانه، همواره، تا ابد
بدرود، وداع ( کهنه ) ( جمع:adieus, adieux ) make one's adieu/adieus خداحافظی کردن، وداع کردن
در حالت صفت: موقت؛ غیر رسمی؛ خلق الساعه، ارتجالی؛ ویژه an ad hoc committee meeting در حالت قید: موقتاً، بطورِ موقت؛ بطورِ غیر رسمی؛ خلق الساعه، ارت ...
1. چسبنده، چسب دار ( در حالت صفت ) 2. چسب ( در حالت اسم )
1. التصاق؛ پیوستگی، پیوند 2. هواداری، حمایت؛ کمک 3. چسبیدن؛ چسبیدگی ( پزشکی )
هواخواه، طرفدار، مُرید
هواخواهی، طرفداری؛ تبعیت، پیروی؛ وفاداری
چسبیدن، الصاق شدن ( رسمی ) adhere to something 1. وفادار بودن به؛ هوادارِ . . . بودن، مریدِ . . . بودن؛ پیوستن به 2. چسبیدن به
1. افزودن، اضافه کردن 2. جمع بستن، با هم جمع بستن 3. گفتن، اضافه کردن، ادامه دادن add fuel to the flames آتش را دامن زدن add insult to injury بد را ب ...
کافی، بسنده، تکافو کننده ( مقدار، موجودی ) ؛ قانع کننده، رضایت بخش ( اجرا، عمل و غیره ) ؛ مناسب ( ابزار و غیره )
1. زبردست، ماهر، استاد، کار کشته، کارآمد، خُبره 2. خُبره، متخصص، کارشناس