پیشنهادهای مهدی نمازیان (٣,٥٧٧)
لوزه سوم، لوزه حلقی ( پزشکی )
1. مربوط به لوزه سوم ( پزشکی ) 2. مبتلا به لوزه سوم
1. اقامه کردن، ارائه کردن، به دست دادن، آوردن ( دلیل، گواه ) 2. شاهد گرفتن، گواه گرفتن، استناد کردن به ( صاحب نظر و غیره )
در حالت فعل: 1. مخاطب قرار دادن، طرفِ صحبت قرار دادن، خطاب کردن به 2. عنوان نوشتن روی، نشانی نوشتن روی ( نامه، بسته ) 3. ارسال کردن، فرستادن ( درخوا ...
آدمِ گیج، آدمِ پریشان
گیج، پریشان، پریشان خاطر، شوریده، قاطی مترادف با addle - pated
گیج، پریشان، پریشان خاطر، شوریده، قاطی مترادف با addle - brained
در حالت فعل: 1. پریشان کردن، گیج کردن، آشفتن، مغشوش کردن 2. فاسد کردن ( تخم مرغ ) 3. قاطی شدن، پریشان شدن، آشفته شدن، مغشوش شدن 4. فاسد شدن، گندیدن ...
افزودنی، داخلی ( در مواد غذایی و غیره )
1. جمع، افزایش، اضافه، الحاق 2. دنباله ( نام، لقب ) 3. چیزِ اضافه شده؛ عضوِ جدید with the addition of همراهِ با، با اضافه کردنِ in addition ( to ) ...
مارِ جعفری، افعی
ضمیمه، پیوست ( جمع: addenda )
1. سازگار کننده، وفق دهنده، تنظیم کننده ( شخص ) 2. تبدیل، مبدّل ( ابزار ) ؛ قطعۀ میانی 3. آداپتور ( برق )
اقتباس، تنظیم
سیبِ آدم ( کالبد شناسی ) ، جوزک
قاطعانه، مصرّانه، سر سختانه، با سر سختی
آشتی ناپذیر، انعطاف ناپذیر، سرسخت
1. قاطع، ثابت قدم، مصرّ؛ یک رأی، سر سخت، انعطاف ناپذیر؛ تزلزل ناپذیر؛ سر سختانه، قاطعانه، مصرّانه ( رفتار ) 2. صخره صمّا؛ سنگ خارا
the old Adam نفس امّاره not know somebody from Adam به جا نیاوردن، نشناختن ( مجازی )
نفس امّاره
آداجیو، آرام ( موسیقی ) ( جمع adagios )
اندرز، حکمت؛ ضرب المثل، مَثَل؛ کلماتِ قصار
advertisement آگهی، اعلان ( محاوره ) - با حروف کوچک نوشته می شود.
1. شدت، حدّت ( بیماری، درد ) 2. حاده بودن، حدّت ( زاویه ) 3. تیزهوشی، تیزی، هوش، ذکاوت
زاویه حاده ( ریاضی )
1. به شدت، سخت، عمیقاً 2. با تیزهوشی، با دقت، با نازک بینی
آکسان اِگو، تکیه سبُک ( زبان شناسی ) ( علامت حرکت گذاری که در بالای حروف قرار می گیرد )
1. تیزهوش، تیز ( شخص ) ؛ وقاد ( ذهن ) ؛ قوی ( حواس ) 2. حاد، وخیم، بحرانی ( پزشکی ) 3. شدید ( درد، اضطراب و غیره ) 4. تیز، زیر ( صدا )
متخصص طبِ سوزنی
طبِ سوزنی ( پزشکی )
تیزهوشی، ذکاوت، فراست، تیز فهمی
1. به کار واداشتن، برانگیختن ( رسمی ) 2. به کار انداختن، راه انداختن
حدّت، شدت، تندی، تیزی ( رسمی )
1. آمارگر، محاسب، مأمورِ احصا 2. کارشناس بیمه ( جمع actuaries )
1. مربوط به آمارگیری، مربوط به احصا 2. آماری
1. بالفعل؛ در واقع، عملاً، در عمل 2. راستی راستی، به راستی، واقعاً
1. واقعیت 2. واقعیات، امورِ واقعی ( در جمع actualities ) in actuality در حقیقت، در واقع
واقعی؛ فعلی in actual fact در واقعِ امر your actual خودِ خودِ . . . ( محاوره )
فعالیت، کار؛ عمل، کنش؛ وظیفه، شغل، مشغله
هوادارِ فلسفۀ عمل؛ طرفدارِ فعال، حامیِ فعال ( سیاسی ) ؛ اهلِ مبارزه؛ مبارزان ( در جمع )
عمل گرایی، سیاستِ کار و عمل ( سیاسی )
به طورِ فعالی، فعالانه؛ به طورِ جدی، با جدیت؛ عملاً، در عمل
1. فعال، کاری، پرکار، زرنگ ( شخص ) ؛ پر جنب و جوش ( زندگی ) ؛ فعال، وقاد ( ذهن ) ؛ جاری، در جریان ( امور ) 2. فعل معلوم ( دستور زبان ) 3. وجهِ معلو ...
1. راه اندازی، به کار انداختن 2. فعال سازی، فعال کردن ( شیمی، فیزیک )
1. فعال کردن 2. واکنش در . . . را تسریع کردن ( شیمی ) 3. رادیواکتیو کردن، پرتوزا کردن ( فیزیک ) The burglar alarm was activated by mistake دزدگیر ا ...
مواضع، جایگاه ها ( نظامی )
پر حادثه، پر ماجرا
تکرارِ صحنه ( تلویزیون )
گروه ضربت
قابل تعقیب، قابل پیگیری ( حقوق )